درباره ی کتاب همزاد ژوزه ساراماگو
کتاب همزاد اثر ژوزه ساراماگو با ترجمهی مهرداد وثوقی توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی داستان، "ترتولیانو ماکسیمو آفونسو"، مردی مجرد است که شش سال پیش، ازدواجی ناموفق را از سر گذرانده، و هماکنون به تنهایی، در خانهای کوچک زندگی میکند. وی به عنوان معلم تاریخ در یک دبیرستان فعالیت مینماید و روزهای عمرش را به طور یکنواخت و کسالت باری، یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد. به طوری که به مردی افسرده مبدل شده است.
در ابتدای کتاب می خوانیم که این مرد بنا به پیشنهاد یکی از همکارانش، و جهت ایجاد لحظاتی مفرح و دور ساختن خویش از حال و هوای نامساعد روحی و روانی، اقدام به تهیه ی یک فیلم سینمایی تحت عنوان "مسابقه برای سرعت است"، می کند؛ اثری که شاهکاری سینمایی نیست و پنج سال پیش به روی پرده رفته، اما به عقیده ی همکارش، می تواند او را برای دقایقی سرگرم کرده، لحظاتی متفاوت را برایش خلق کند.
ماکسیمو آفونسو پس از مشاهده ی فیلم مورد نظر، از اعتماد خود به پیشنهاد دوستش و تلف کردن زمانش برای مشاهده ی فیلم، به شدت عصبانی می شود. اصل ماجرای داستان ساعاتی پس از تماشای این فیلم رخ می دهد؛ یعنی ساعت چهار صبح. ماکسیمو با شنیدن صدایی از خواب پریده، با گمان این که کسی در خانه اش حضور دارد، به سمت اتاق نشیمن حرکت می کند اما در آن جا متوجه پخش ویدئوی فیلم مسابقه برای سرعت است، می شود.
بنابراین با در دست گرفتن کنترل تلویزیون، اقدام به توقف فیلم و خاموش کردن تلویزیون می کند. در همین هنگام متوجه یکی از بازیگران فرعی موجود در فیلم می شود که برای چندثانیه در نمایش حضور دارد؛ بازیگر مردی که شباهت بسیار زیادی به خودش دارد و چند ساعت پیش اصلا توجه ترتولیانا را به خود جلب نکرده بود. همین موضوع تعجب مرد قصه را برمی انگیزد و او را با ماجراهایی خواندنی مواجه می سازد.
بخشی از کتاب همزاد؛ انتشارات مروارید
ترتولیانا ماکسیمو آفونسو نگاهی به اطرافش انداخت، در آن جا همان دو دیوار استوار و صامت بودند، همان که قفسه های مملو از کتاب را نگه داشته بودند، با قاب هایی از کتیبه که تا الان اشاره ای به آن ها نشده بود، اما به هر حال آن ها هم آن جا بودند، و در آن جا، در آن جا، در آن جا، میزش بود و ماشین تحریر، صندلی و میز قهوه خوری در وسط اتاق همراه با مجسمه ای کوچک که دقیقا در مرکز هندسی اش قرار گرفته بود، و کاناپه ی دو نفره و دستگاه تلویزیون.
ترتولیانو ماکسیمو آفونسو با ترس و لرز زیر لب با خود گفت، پس این بود؛ و بعد، درست وقتی آخرین کلمه از دهانش بیرون جست، حس وجود بیگانه مانند حباب صابون ترکید و بی صدا محو شد. بله، همان بود، دستگاه تلویزیون، ویدئو، فیلم کمدی «مسابقه برای سرعت است»، تصویری از لایه های زیرین ذهن که اکنون پس از بلند کردن ترتولیانا ماکسیمو آفونسو از بستر، سر جایش بازگشته بود. نمی توانست تصورش را به کار بیندازد که بفهمد چه بوده، اما مطمئن بود همین که دوباره ببیند بی درنگ یادش می آید.
به اتاق خواب رفت، لباس خواب را روی پیژامه اش پوشید، تا نکند سرما بخورد، بعد برگشت. روی صندلی نشست، کلید پخش دستگاه کنترل از راه دور را فشار داد، چهار چشمی به جلو خم شد، آرنج هایش را روی زانو گذاشت، این بار بی خنده و لبخند، ماجرای همان زن جوان و خوش سیما را که می خواست در زندگی اش موفق شود دوباره نگاه کرد.
بیست دقیقه بعد، قهرمان داستان را دید که به هتل رفت و جلوی میز پذیرش ایستاد، صدای هنرپیشه را شنید که نامش را می گوید، من اینس دکاسترو هستم؛ این صحنه ی جالب را از دفعه ی قبل به یاد داشت، سپس صدای زن را شنید که در ادامه گفت، اتاق رزرو کرده بودم؛ مسئول پذیرش صاف به چهره ی زن نگاه کرد، البته به دوربین، نه به او، یا شاید هم به او که همان جای دوربین ایستاده بود، اما این بار، ترتولیانا ماکسیمو آفونسو حرف مسئول پذیرش را نفهمید، شست دستش که روی دستگاه کنترل بود بی درنگ دکمه ی توقف را فشار داد، اما صحنه رد شده بود، مسلما نمی خواستند با تمرکز روی هنرپیشه ای که نقشی کم تر از سیاهی لشکر داشت زمان فیلم را هدر دهند، کسی که فقط در دقیقه ی بیستم دیده می شد.
فیلم به عقب برگشت، چهره ی مسئول پذیرش گذشت، زن جوان و خوش سیما به هتل آمده، دوباره گفت که نامش اینس دکاستروست و اتاق رزرو کرده، و اکنون، در همین لحظه، تصویر بی حرکت مسئول پذیرش را می دید که مستقیما به کسی که نگاهش می کرد چشم دوخته بود. ترتولیانا ماکسیمو آفونسو از روی صندلی بلند شد، جلوی تلویزیون روی زمین زانو زد، صورتش آن قدر به تصویر نزدیک بود که می توانست درست درکش کند و البته هنوز می دیدش، گفت، این که منم؛ و دیگر بار احساس کرد موهای بدنش خیز برداشته اند،؛ چیزی که می دید حقیقت نداشت، نمی توانست درست باشد، اگر هر شخص منطقی ای دست بر قضا آن جا بود با اطمینانی دو چندان می گفت، باور نکن، ترتولیانا، او سبیل دارد، اما صورت تو اصلاح شده است.
آدم های منطقی این گونه اند، می خواهند همه چیز را ساده بینگارند، اما بعد...
- نویسنده: ژوزه ساراماگو
- مترجم: مهرداد وثوقی
- انتشارات: مروارید
نظرات کاربران درباره کتاب همزاد | ژوزه ساراماگو
دیدگاه کاربران