درباره کتاب کیمیاخاتون، دختر رومی
"کیمیا خاتون"، کتابی خواندنی می باشد که داستان زندگی "کیمیا"، دختر خوانده ی "مولانا" و همسر زیبا و جوان "شمس تبریزی" را از زبان "موریل مائوفروی"، نویسنده ی اهل کشور فرانسه، برای مخاطب روایت می کند. داستانی برگرفته از ماجرایی تاریخی و واقعی که نویسنده با به کارگیری از ذوق و هنر ادبی خویش، وقایع آن را در قالب یک رمان پرکشش، به نگارش درآورده است.
داستان از دوره ی کودکی و هفت سالگی کیمیا آغاز می گردد. وی در کنار والدین جوان خود، "فرخ" و "اودوکیا" و هم چنین برادر و خواهر بزرگ ترش روزگار خوش و آرامی را پشت سر می گذارد. کیمیای قصه، کودکی با رفتارها و واکنش هایی عجیب و بسیار متفاوت از سایر هم سن و سالان خود است. به طوری که گاهی در خلسه فرو رفته، مات و مبهوت به نقطه ای در دوردست خیره می ماند و متوجه هیچ صدا و اتفاقی در اطرافش نمی شود. اغلب مواقع، مادر کیمیا با مشاهده ی این رفتارهای عجیب دخترش، به یاد خاطره ای در یک روز زمستانی مربوط به هشت سال پیش، و زمانی که کیمیای چند ماهه را در شکم داشت، می افتد.
روزی که مردی غریبه و مسافر سرزمین دمشق، به نام "مهسود"، از سرمای زمستانی به خانه ی آن ها پناه آورده، در رابطه با نوزاد موجود در شکم این زن سخن می گوید. وی ضمن این که جنسیت کیمیا و نامش را پیش بینی کرده، اذعان می کند که آینده ای بزرگ نیز در انتظار این نوزاد دختر می باشد. همین موضوع، بیش از پیش، موجبات نگرانی فرخ و اودوکیا را فراهم ساخته، از سرنوشتی غیرمنتظره و مشقت بار برای کیمیای زیبا، خبر می دهد.
برشی از متن کتاب کیمیاخاتون، دختر رومی
سبدش مملو از انگور بود. سبد را پایین گذاشت و عرق را از پیشانی اش پاک کرد. تاکستان کوچک در نور قرمز و طلایی خورشید در حال غروب، غوطه ور بود. در نور خورشید می درخشید. «خدیجه! نوران! نگاه کنین. توی چرخ آسیاب رنگین کمونه.» دوستانش سرشان را بلند کرده و به جهتی که او نشان می داد، خیره شدند. نوران گفت: من که نمی تونم ببینم ... اما صبر کن! دیدم. در میان چرخ آسیاب، رنگین کمانی زیبا شکل گرفته بود. خوشه ای انگور چشمان کیمیا را گرفت. با خود گفت: این آخریشه! باید راه بیفتم. انگور را با کارد کوچکی که عمه خدیجه به او قرض داده بود، برید. زیر لب آواز می خواند. آوازی از دوران کودکی که شاید مدت ها در اعماق ذهنش دفن شده بود.
عمه خدیجه به کیمیا نگاهی انداخت و با لحنی مطمئن گفت: کیمیا حالا خیلی حالت بهتر از وقتی شدی که تازه رسیده بودی. عمه خدیجه زنی قد بلند و شاداب بود. «حالا رنگ و رویت برگشته و صدات هم که باز شده!» بر جای ایستاده بود و با لبخندی به کیمیا خیره شده بود. «پرنده ها وقتی تو تاریکی زندونی بشن، نمی تونن بخونن.» کیمیا چهره اش سرخ شد. آیا واقعا مردم زندگی او و شمس را این گونه می دیدند؟ پرنده ای که در قفس گرفتار شده؟ - اما پرنده هایی مختلفی وجود دارند و آوازهای متفاوتی هم! صدایی عمیق و مصمم به گوش رسید. هر چهار زن حیرت زده به سمت ورودی باغ برگشتند. صدا از آن جا بود. تصویر شمس با آن قامت بلند که ورودی باغ را کاملا گرفته بود، همه را به حیرت انداخت. شمس بی اعتنا به همراهان کیمیا گفت «من همه جا رو دنبالت گشتم.» کیمیا به سرعت روسری اش را که به روی شانه هایش لغزیده بود، مرتب کرد. در صدای شمس سرزنش را حس می کرد. کاردی که چند لحظه پیش در دست داشت، اکنون مقابل پایش افتاده بود. شمس رویش را برگردانده و به راه افتاده بود...
خرید کتاب کیمیاخاتون، دختر رومی
کتاب کیمیاخاتون، دختر رومی نوشته ی موریل مائوفروی با ترجمه ی مهران قاسمی توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است. برای خرید میتوانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب کیمیاخاتون، دختر رومی
دیدگاه کاربران