کتاب نخ قرمز به جای لب هایش، به قلم زهرا نوری در نشر پیدایش به چاپ رسیده است.
این کتاب، مجموعه ی یازده داستان کوتاه، تحت عناوین "دلم یک مادر خوب می خواهد"، "اشک های کسی را در شب ندیده بودی"، "این دست های من است"، "بیرون از خانه، زیر چادری"، "چیز جز درد حس نمی کردی"، "زیبای سنبله"، "صدای لباس مادر"، "مگر خودش یک زن نیست؟"، "نخ قرمز به جای لب هایش"، "پوستش را کمی خاراند"، "انگشتهای خینه کرده" را در برمی گیرد. نویسنده در کلیه ی این داستان ها، به تشریح و توصیف مشکلات، تقابل سنت و مدرنیته و حسرت های زنان سرزمین پدری خود، افغانستان می پردازد؛ حسرت هایی که میان اکثر زنان جهان نیز مشترک هستند و بخش قابل توجهی از زندگی آن ها و اطرافیان شان را تشکیل می دهند. کتاب سرشار از واژگان بومی می باشد که معنا و مفهوم هر یک، در پاورقی درج شده است.
در داستان "نخ قرمز به جای لب هایش"، مخاطب داستان را از زبان دختری کوچک می خواند. دختری که شاهد دردها و ناله های مادرش می باشد؛ دردهایی که ناشی از زایمان هستند. این دخترک، داستان هایی درباره ی افسانه ی آل خاتو شنیده است؛ موجودی خیالی و افسانه ای، با ظاهری وحشتناک و موهایی پریشان، که زنان تازه زایمان کرده را مورد آزار و اذیت قرار می دهد. شنیدن فریادها و دیدن دردهای مادر، راوی را درون تخیلات کودکانه خود غرق می کند و او را مضطرب و نگران می سازد. به طوری که در تخیلات خویش، یکی از زنان حاضر بر بالین مادرش را آل می پندارد؛ زنی که اندامی درشت دارد و راوی مدام از او با عنوان زن حاجی یاد می کند. وی در طی محتوای داستان، به بیان حالات و احساسات خود در برخورد با این زن و عدم تمایلش برای فرزندآوری سخن گفته، مخاطب را با خود همراه می سازد.
برشی از متن کتاب
برشی از کتاب : نخ قرمز به جای لب هایش به اتاق رفتم. هنوز نفس عمیقی که می خواستم بکشم تمام نشده بود که از دهان زن حاجی، کلمه ی آل خاتو را شنیدم. با زنی دیگر گپ می زد. همین که من را دید کلامش را برید. چشم هایش روی تمام تنم راه می رفت. نمی فهمیدم چرا نگاهش مدام دنبال من بود. تا چشم هایش به من می غلتید، بزرگ می شد، طوری که می دانستم در چشم هایش جا می شوم. یا چنان پیدا بود که گرسنه است و به دنبال یک لقمه ی کوچک و دنبه دار می گردد. نفس نیمه ام را کشیدم. از دروازه دور شدم. ولی باز احساس می کردم چیزی از درون حویلی منتظر خفه کردن من است. دعا کردم که اگر چیزی هست نتواند خود را به داخل اتاق برساند. به زن حاجی هم اعتنایی نکردم. باید مادرم را می دیدم؛ قبل این که به حویلی بروم جیغ هایش همه را به وحشت انداخته بود. گاهی فریادهایش داخل اتاق می پیچید و مستقیم به قلب من فرو می رفت. همه دور مادر حلقه زده بودند. پدر حتمی این کودک را بیش تر از من دوست خواهد داشت. اما می دانم مادر تنها من را دوست دارد. یکی از زن هایی که کنار مادر نشسته بود عرق های روی پیشانی اش را پاک می کرد. زنی دیگر دست هایش را می مالید، طوی که حس می کردم تمام وزنش را روی مادر می اندازد. صورت مادر باد کرده بود. گویی کسی از راه دماغش، مادر را باد کرده باشد. لب های مادر می لرزید. شاید تاب سنگینی صورتش را نداشت. چشم مادر که به من افتاد کمی آرام شد. زیر ملافه ی سفیدرنگش خوابیده بود. رنگ پوستش سفیدی ملافه را لکه دار می کرد. دست هایش را بی اختیار زیر سینه هایش مانده بود. باد وحشیانه ای حواسم را از مادر پرت کرد. شاید همان چیزی که از آن ترس می خوردم، خود را به درو دیوار می زد تا به من برسد، به داخل اتاق. به مادر نگاه می کردم و به دنبال صدای باد بودم. مادر با سر اشاره کرد تا به طرفش بروم. نیم قدم عقب رفتم، گفتم شاید حالی با آن دست هایش مرا محکم بگیرد و رهایم نکند. و شاید تا آخر مجبور می شدم سرم را روی سینه هایش بمانم و صدای قلبش را گوش دهم. زیر چشمی به زن حاجی سیل کردم. متوجه شدم که گردن او سمت من است. در یک ثانیه دیدم موهای زن حاجی از چارقدش بیرون آمده و در هوا پرواز کردند. دندان هایش هم در دهانش بزرگی می کرد. درست است، شنیده بودم که آل خاتو هم سینه های کلان و موهای آویزانی دارد؛ درست مثل زن حاجی. جیغ کشیدم و پس رفتم. مادر کلان که گوشه ای نشسته بود آرام من را در آغوش کشید. شنیدم که بعضی از زن ها می گفتند باید من را همراه پدر می فرستادند خانه ی عمه. کلگی گمان می کردند من از دیدن مادر وحشت کرده و ترس خورده ام. سرم را مابین سینه های مادر کلان پت کردم. از همان میان توانستم به زن حاجی نظری بیندازم...
فهرست
دلم یک مادر خوب می خواهد اشک های کسی را در شب ندیده بودی این دست های من است بیرون از خانه، زیر چادری چیز جز درد حس نمی کردی زیبای سنبله صدای لباس مادر مگر خودش یک زن نیست؟ نخ قرمز به جای لب هایش پوستش را کمی خاراند انگشت های خینه کرده
نویسنده: زهرا نوری انتشارات: پیدایش
نظرات کاربران درباره کتاب نخ قرمز به جای لب هایش - زهرا نوری
دیدگاه کاربران