loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب چوب بدستهای ورزیل | غلامحسین ساعدی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌ی کتاب چوب بدستهای ورزیل غلامحسین ساعدی

کتاب چوب بدستهای ورزیل به قلم غلام­حسین ساعدی در انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. کتاب "چوب بدستهای ورزیل"، نمایشنامه‌­ای بسیار جذاب، زیبا و خواندنی است. نمایشنامه‌ی چوب بدستهای ورزیل از روستایی به نام "ورزیل" با مردمی ساده حکایت می­‌کند؛ روزی از روزها گرازی به زمین کشاورزی یکی از اهالی روستا به نام "محرم" حمله کرده و تمام محصولات او را از بین می­برد. در ابتدا مردم ساده لوح روستا با خود فکر می­کنند که حتما محرم مرتکب گناهی شده که این بلا به سرش آمده است اما بعد متوجه می­شوند که این بلا می­تواند برای همه­‌ی ­آن­ها رخ بدهد.

پس به فکر یافتن چاره­ای برای حل این مشکل می­افتند ولی چون خودشان توانایی و تجربه­ ی مقابله با گراز را ندارند به این نتیجه می­رسند که باید به دنبال یک شکارچی خارج از روستا بگردند، غافل از این­که همین راه حل خود به مشکلی جدی­ تر و سخت ­تر از مبارزه با گراز تبدیل می­شود و به دنبال آن ماجراهایی که رخ می­دهد، اتفاقات هیجان انگیز این داستان را تشکیل می­دهد. "ساعدی" با استفاده از عبارات ساده و عامیانه، موجب سادگی و روایی جملات داستان شده و در نهایت نثر روان و گیرایی را خلق کرده است. موضوع داستان در عین سادگی به طور زیرکانه­ ای به نقد سیاسی و اجتماعی جامعه پرداخته و ارتباط نزدیکی با مخاطب برقرار میکند.


بخشی از کتاب چوب بدستهای ورزیل

محرم: خدارو چه دیدی... حالا صبر کن، گراز تازه پاش به این آبادی وا شده... دنیام که به آخر نرسیده... امشبی هم هست، فردا شبی هم هست... گرازم که ول کن معامله نیس.

مش غلام: این­قدر بد دل نباش محرم.

محرم: دور تا دور این آبادی زمینه... زمین اسدالله، زمین کدخدا... مش ستار... اونای دیگه... من یه الف بچه بودم که پای گراز به «کخالو» وا شد، الان چند ساله درگیرش هستن. هنوز هم که هنوزه نتونستن چاره­ شو بکنن... نوبت اونای دیگه­م می­رسه... اونوخ می­فهمن که من تنهایی حقم نبوده.

مش غلام: حالا چرا رفتی اونجا؟

محرم: [می­خندد.] جایی ندارم برم... دیگه به خاک سیاه نشسته ام.

مش غلام: بیا بیرون بابا... خدا بزرگه... توکل داشته باش. [محرم خنده تلخی می­کند و پشت دیوار گم می­شود. مش غلام دوباره دست­ها را دور دهان می­گیرد و جار می­زند.] آهای، های، آهای، های ورزیلی­ها!

چند صدا از دور و نزدیک: آهای... های... آهای

کدخدا: [از کوچه راست عقبی وارد می­شود] سلام علیکم مش غلام.

مش غلام: سلام علیکم کدخدا

کدخدا: [می­نشیند پای یکی از ستون­های سایه­ بان مسجد] هنوز هیشکی نیومده؟

مش غلام: نه... دیر کرده­ان

کدخدا: لابد فکراشون به جایی نرسیده.

مش غلام: چه جوری می­شه کدخدا... یعنی کسی از صبح تا حالا چیزی به عقلش نرسیده؟

کدخدا: این­جور چیزهارو یه نفر به تنهایی نمی­تونه بفهمه... بایس همه عقلاشونو روی هم بریزن... خب تو چی فکر کردی مش غلام؟

مش غلام: من؟... من که... والله، هیچ­چی.

کدخدا: چطور هیچ­چی؟ مگه قرار نبود همه فکر چاره باشیم.

مش غلام: نمی­دونم کدخدا... اصلا سر در نمی­آرم... نه خیال کنی­ها... اتفاقا خیلی هم به فکرش بودم، آخه تو که کدخدایی بایس بدونی... بی­خودی که کدخدا نشدی.

کدخدا: حالا من گنه­کار شدم که کدخدای شما شدم؟... درسته، من کدخدام... اما علم غیب که دیگه ندارم... تازه این جور چیزا کار یه نفر نیس... باس همه عقلاشونو سر هم کنن، ببینن چی­کار می­شه کرد.

اسدالله: [از کوچه چپ وارد می­شود] سلام علیکم!

کدخدا و مش غلام: سلام علیکم، علیکم سلام.

کدخدا: جماعت کجان اسدالله؟

اسدالله: دارن می­آن.

[عبدالله و مش ستار از کوچه راست جلو، مش جعفر و مش علی از کوچه راست عقب، نعمت از کوچه چپ وارد می­شوند.]

جماعت: سلام علیکم... سلام علیکم...

[همه جلو سایه­بان می­نشینند.]

اسدالله: چرا همه­تون زل زدین به من؟ جواب کدخدارو بدین.

کدخدا: می­دونی اسدالله، تو ماشالله هزار ماشالله عقل و کمالاتت از همه ما بیش­تره... اینه که...

اسدالله: اختیار دارین کدخدا... جایی که مش عبدالله باشه، مش ستار و اونای دیگه هستن، ما چی کاره­ایم؟

کدخدا: والله من چی بگم... چیزی سرم نمی­شه. [می­خندد.]

من، هر چی شما بگین با جون و دل حاضرم.

مش عبدالله: به نطر من، این کار، کار خداس... ببین چه معصیتی کردیم که حالا بایس این­جوری کفاره­شو پس بدیم... خدا غضبمون کرده.

مش علی: [چپقش را روشن می­کند.] عیبش اینه که خیلی دیر به صرافت افتادیم... الان چهار سال آزگاره که پای گراز به این آبادی وا شده... اما انگار نه انگار، همین جور نشستیم و دست رو دست گذاشتیم...

کدخدا: آخه این چند ساله که ضرری نمی­زدن... کاری نداشتن.

مش ستار: دو سالش که زمستون بود، چیز دندون گیری پیدا نمی­شد... گرازم که با زمین خالی کاری نداره

کدخدا: پارسال هم که بعد محصول اومدن...



  • نویسنده: غلامحسین ساعدی
  • انتشارات: نگاه

مشخصات

  • نویسنده غلامحسین ساعدی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 4
  • تعداد صفحه 95
  • انتشارات نگاه
  • شابک : 9789643518912

محصولات مرتبط

درباره غلامحسین ساعدی نویسنده کتاب کتاب چوب بدستهای ورزیل | غلامحسین ساعدی

«دکتر غلامحسین ساعدی»، متخلص به «گوهر مراد»، روان‌پزشک و نویسنده مشهور ایرانی است که زاییده‌ی اندیشه و تخیلات خود را به تحریر درآورده و محتوای آثارش در سطح نویسندگان بزرگ جهان قرارگرفته است. نمایشنامه «گاو»، شناخته شده ترین اثر این نویسنده است. ...

نظرات کاربران درباره کتاب چوب بدستهای ورزیل | غلامحسین ساعدی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب چوب بدستهای ورزیل | غلامحسین ساعدی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل