دربارهی کتاب شب روی سنگفرش خیس
شخصیت اصلی نمایشنامه که راوی آن نیز هست، "دکتر غلامحسین مجلسی"، مردی میانسال، میباشد که علی رغم شدت میل و علاقهی درونی خویش نسبت به تدریس در مقطع دانشگاهی رشتهی ادبیات، تنها به دلیل اختلافات عمدهاش با مسئولین آموزشی و عدم تمایل آنها به ادامهی فعالیت او در دانشگاه، سه سال پیش، درخواست بازنشستگی زودتر از موعد خود را ارائه کرده و پس از پذیرش این درخواست از جانب مقامات ذیصلاح دانشگاه، به عنوان استاد بازنشستهی ادبیات، فعالیت حرفهای خود را برای همیشه ترک میکند؛ عملی که هماکنون، او را در وضعیت مالی و شرایط روحی سختی قرار داده است.
در طی داستان می خوانیم که، ناهید، همسر آقای مجلسی، به اسپانیا سفر کرده است و این مرد، در کنار نوشین، تنها فرزند جوان و نابینای خود، و هم چنین خواهرش، رخساره، زنی سی ساله و بیوه، درون خانه ی اجاره ای زندگی می کند. مجلسی، جهت تامین هزینه های زندگی خود و خانواده اش، به ویرایش کتاب های نویسندگان مختلف می پردازد و در این مسیر، فرهاد آرمین، به او یاری رسانده، مدام به خانه ی این استاد بازنشسته می رود.
آرمین، مردی جوان، از دوستان و نزدیکان مجلسی، و دبیر و دانشجوی دوره ی دکترای ادبیات می باشد. در یکی از همین ایام، مژدهی، همکار قدیمی و هم دوره ی مجلسی در دانش سرای عالی، نزد او رفته و با در دست داشتن نامه ای با مضمونی مهم و سرنوشت ساز، مجلسی را غافل گیر می سازد.
بخشی از کتاب شب روی سنگفرش خیس
مجلسی: آن شب، دوره ی اول ما بود و شام تقریبا در محیط صمیمانه ای صرف شد. و بعد به درخواست دوستان، نوشین من پشت پیانو نشست، پنجه ای زد و حالی به مجلس مان داد. اما من آن شب غوغایی با درون خودم داشتم، تب و تاب، دل شوره ی چک وعده داری که شش ماه از سررسیدش گذشته بود و ما ظرف دو هفته می بایست چیزی معادل صد هزار تومان فراهم می کردیم و چک را از آقای گلشن پس می گرفتیم؛ ولی از کجا؟ از کی؟ چطور؟ نگاه می کردم به جمع و با خودم می گفتم: دکتر فلکشاهی؟ می دانستم که این پول ها برای او رقمی نیست، و اگر اشاره ای بکنم مضایقه نمی کند؛ اما مشکل من یک جدال سخت، رسمیتی بود که بین ما وجود داشت و مانع از هر گونه خلوص یا خصوصیتی می شد. به چند دلیل هم – که بیش و کم می دانید – نمی خواستم دستم را طرف مژدهی دراز کنم، یا به هر طریق زیر دین او بروم. و حالا که دور هم جمع شده بودیم، می دیدم فقط یک آرمین است که می تواند توی آن تنگنامه به دادم برسد، که شریک غم های من بود و متاسفانه وضع خوبی هم نداشت. با این همه ... آن شب ماه از پشت پنجره می درخشید و بیرون خیلی سرد بود.
آهنگ در یک اوج با شکوه و به یک ضربه قطع می شود. حضار همه برای نوشین کف می زنند؛ جز گلشن که با لبخندی حاکی از تمجید دیگران را همراهی می کند.
مجلسی: هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق /
مژدهی: غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی!
رخساره: خسته نباشی عزیزم.
مژدهی: (خیار را طرف گلشن می گیرد) بفرمایید حاج آقا، خیار است و پوست کنده!
گلشن: من با اجازه ی شما یک دانه سیب پوست می کنم.
نوشین: (روسری خود را پیش می کشد و از پشت پیانو بر می خیزد) جناب گلشن، در حضور شما بی ادبی کرده ام.
مجلسی: خلاصه ما قدری لهو و لعب کردیم و ... آقای گلشن اغماض می فرمایند.
گلشن: استدعا می کنم! چه ایرادی دارد؟ تفریح سالمی است.
فلکشاهی: لب خشک نمی چسبد قربان! تفریحات سالم می باید اندکی هم از آن محلول های ویتامینی داشته باشند! (محلول را دور از چشم گلشن با ادای نوشیدن معنی می کند.) وگرنه بدن گریبان گیر آویتامینوز می شود و سیستم دفاعی خودش را گم می کند. (به مژدهی:) فتوای شما چیست استاد؟
مژدهی: خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است ... عرض کنم، بنده فی الواقع نفخ کرده ام. (بلند می شود و کمربندش را دو سوراخ گشاد می کند.) فتوای این دیگر با شماست آقای دکتر. (می نشیند)
فلکشاهی: نفخ شما قربان، کیس جدیدی است که بل طبع مرتبط می شود به هنرنمایی بانوی بانوان ما. با آن مرغ های ملوسی که خانم رخساره روی میز چیده بودند، و آن همه نقش و نگار و تزیینات، من هم که شب ها به دو قطعه اسلایس و یک شیره قهوه ی 38 درجه تکافو می نمایم، امشب بر علیه خودم مثل گرسنه های بیافرایی خوردم و از شر نفخ معده به کلی درامان نمی باشم...
کتاب شب روی سنگفرش خیس به قلم اکبر رادی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نویسنده: اکبر رادی
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب شب روی سنگفرش خیس | اکبر رادی
دیدگاه کاربران