محصولات مرتبط
کتاب پسر ایرانی تألیف ماری رنولت با ترجمه ی ابوالقاسم حالت توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
"داریوش سوم" و "اسکندر مقدونی"، یکی از تاثیرگذارترین و شناخته شده ترین شخصیت های تاریخی می باشند که تاکنون، روایت های متعددی در باب سرنوشت و اقدامات آن ها، به چاپ رسیده است؛ روایت هایی مستند و داستانی که کتاب "پسر ایرانی"، نیز یکی از آن ها می باشد. در واقع، "ماری رنولت"، نویسنده ی بریتانیایی، محتوای این رمان را بر مبنای رویدادهای واقعی، مطابق با مستندات و کتب تاریخی و به کارگیری از ذوق و هنر نویسندگی خویش، به رشته ی تحریر درآورده است.
شخصیت اصلی داستان، "باگواس"، خواجه ای جوان و برومند می باشد که به نقل زندگی خود و هم چنین سرنوشت داریوش و اسکندر، می پردازد. داستان از سال ها پیش و هنگامی آغاز می شود که راوی کودکی ده ساله است. سال هایی که باگواس، بی هیچ دغدغه و مشکلی، در کنار پدر مبارز و دلاورش"آرتمبارس"، و دو خواهر و مادرش روزگار خوش و آرامی را پشت سر می گذارد. در این مقطع زمانی، مردی هم نام شخصیت اصلی داستان، وزیر داریوش و بلندپایه ترین مرد کشور پس از شاه، است که سودای قدرت و تصاحب حکومت را در سر دارد. از همین روی، وفاداران به پادشاه، از جمله آرتمبارس، به مخالفت با وزیر خائن برخاسته، اقدامات سرکوب گرانه ی خود را علیه باگواس وزیر، آغاز می کنند. در یکی از همین روزها، عده ای متجاوز و خائن، وارد قلعه ی محل زندگی آرتمبارس شده، او را، در مقابل دیدگان خانواده اش، به طرز وحشتناکی شکنجه داده، سپس سرش را از تنش جدا می کنند. مادر باگواس کوچک هم، به محض مشاهده ی اقدامات این متجاوزگران، خود را از بالای برج به پایین انداخته و می میرد. راوی نیز، که شاهد تمامی این فجایع است، توسط قاتلان پدرش ربوده شده، در بازار برده فروشان به حراج گذاشته می شود. مردی بازرگان باگواس را خریداری کرده و سپس او را خواجه می کند تا بتواند با ارائه ی این پسر در بازار، پول قابل توجهی را به دست آورد. بنابراین، باگواس پس از پشت سر گذاشتن درد و رنجی فراوان و به دست آوردن سلامتی اش، توسط همسر یک جواهر فروش خریداری شده و روزگاری پر فراز و نشیب را در پیش می گیرد؛ روزگاری که او را با اسکندر و داریوش مواجه ساخته و روایتی پرکشش را در اختیار مخاطب قرار می دهد.
برشی از متن کتاب
برای این که کسی مبادا تصور کند من پسر یک آدم حسابی نیستم و پدری روستایی در خشک سالی مرا فروخته و از سر باز کرده، باید بگویم که نیاکان من پیشینه ای دیرینه و درخشان دارند. پدرم، آرتمبارس، پسر آراکسیس اهل قبیله ی قدیمی سلطنتی کوروش پاسارگادی بود. هنگامی که کوروش پارسیان را برای نبرد با مادها بسیج کرد، سه تن از خاندان ما به یاری وی برخاستند و پا به پای او در جنگ شمشیر زدند. ما زمین های خود را تا هشت نسل در تپه های شرقی بالای شوش نگاه داشتیم. من ده ساله بودم و فنون جنگ می آموختم که ربوده شدم. دژی که از سنگ بر فراز تپه ساخته بودیم، به اندازه ی خانواده ی ما قدمت داشت. برج دیده بانی بر لبه ی پرتگاهی بنا شده بود. از آن جا پدرم به من رودخانه ای را نشان می داد که در دشتی سبز و خرم می پیچید و به سوی شوش، شهر لاله ها و زنبق ها می رفت. از آن جا به کاخ پادشاهی، که ایوان پهناورش در زیر آفتاب می درخشید، اشاره کرد و قول داد که وقتی به شانزده سالگی رسیدم مرا به کاخ ببرد و به شاه معرفی کند. این در روزگار فرمانروایی شاه اوخوس بود. اگرچه پادشاهی بیدادگر و آدم کشی هراس انگیز به شمار می رفت، ما هر طور که بود، از دستش جان به در بردیم و زنده ماندیم. پدرم در راه وفاداری نسبت به او، آرسس و پشتیبانی از وی در برابر وزیرش، باگواس جان خود را از دست داد. اگر این وزیر با من هم نام نبود، شاید با سن و سال کمی که داشتم، علاقه ای به آن جریان پیدا نمی کردم، و مطالبی هم در این باره به گوشم نمی خورد. چنین رویدادهایی در ایران عمومیت دارد؛ ولی من چون تنها فرزند عزیز و نازپرورده ی خانواده ام بودم و با درد و رنج آشنایی نداشتم، شنیدن آن سرگذشت که با نفرت بیان می شد، برایم شگفت آور و گوش خراش بود. بزرگان درباری و کشوری که به ندرت سالی دو بار دیده می شدند، هر چند روز یک بار راهی باریک و کوهستانی را با اسب می پیمودند و به دیدن ما می آمدند. دژی که ما داشتیم دور افتاده بود و جای خوبی برای ملاقات به شمار می رفت. از دیدن آن مردان خوش سیما بر روی اسبان بلند بلا و گردن فراز لذت می بردم و انتظار وقوع حوادثی را احساس می کردم، ولی بویی از خطر نمی بردم زیرا هیچ یک از آنان ترس از خود نشان نمی داد. بارها در قربانگاه آتشکده، قربانی کردند. این مراسم به رهبری مغ انجام می شد که مردی کهنسال بود، ولی چنان نیرویی داشت که مانند بزچرانی زورمند می توانست صخره ای را بلتاند و مارها و کژدم ها را بکشد. من شعله های درخشان آتشکده را که روی قبضه های براق شمشیرها و تکمه های زرین و کلاه های جواهرنشان پرتو می افکندند، دوست داشتم. می پنداشتم که زندگی به همان لذت بخشی ادامه خواهد یافت تا هنگامی که خود نیز مانند ...
(سرگذشت واقعی داریوش سوم و اسکندر) نویسنده: ماری رنولت مترجم: ابوالقاسم حالت انتشارات: ققنوس
مشخصات
- مترجم ابوالقاسم حالت
- نوع جلد سخت
- قطع وزیری
- نوبت چاپ 15
- تعداد صفحه 759
- انتشارات ققنوس
نظرات کاربران درباره کتاب پسر ایرانی - ماری رنولت
دیدگاه کاربران