دربارهی کتاب روزنه آبی اکبر رادی
کتاب روزنه آبی، اولین نمایشنامه "اکبر رادی" نویسندهی صاحبنام ایرانی، است که در مورد خانوادهای سنتی و پدر سالار، حکایتی خواندنی را ارائه میدهد. شخصیت اصلی داستان، "پیله آقا پیر بازاری" مردی ثروتمند و بسیار خسیس است که در کنار همسرش، "خانمی" زنی باوقار و فهمیده، و همچنین فرزندش، "افشان" دختری زیبا و جوان، در شهر گیلان روزگار میگذراند. وی پسری بیست و یک ساله نیز به نام "احسان" دارد که سه سال پیش جهت ادامهی تحصیل و فعالیت در بانک عمویش، شهر و خانهی خود را ترک نموده و به تهران سفر کرده است.
احسان در تمام این مدت، به دلیل اختلاف های عمده با پدرش، و هم چنین رفتارهای تند و مستبدانه ی او، هیچ گاه به خانه سر نزده و تنها با نوشتن نامه، خانواده اش را از احوالات خود آگاه می سازد. "انوش سمیعی"، مردی جوان و تحصیل کرده، همسایه ی پیله آقا است که به عنوان آموزگار در دبیرستان این شهر، به فعالیت می پردازد. در ابتدای کتاب می خوانیم که افشان و خانمی با کمک خدمتکار خانه، منزل شان را جهت ورود انوش و خانواده اش که برای خواستگاری از افشان می آیند آماده می کنند. غافل از این که، پیله آقا، برنامه های دیگری را در سر داشته و قصد دارد دختر خود را به عقد، "ضیابری"، مردی سالخورده و ثروتمند در آورده و به این واسطه، منافع مالی زیادی را از آن خود سازد.
بخشی از کتاب روزنه آبی؛ نشر قطره
یک صبح بارانی. گل علی ناشیانه و نوکرباب روی یک مبل نشسته، در حال انتظار کلاه چرک بره اش را توی دست می چرخاند و به اطرف نگاه می کند. آن گاه با بی حوصلگی یک ته سیگار از زیرسیگاری روی میز برمی دارد و آتش می زند. بعد از یکی دو پک طنین تند و خفه پاهای زنانه ای روی پله های چوبی می پیچد. گل علی سیگار را خاموش می کند. گلدانه در حالی که آهسته ترانه ای می خواند، وارد می شود. وی بیوه جوان سرزنده ای است با گونه های فراخ روستایی که پیراهن چیت گلبوته دار پوشیده و موهای بلند بافته ای دارد که از زیر لچک نمایان است.
گلدانه: دیگر ای آسمان آ... بی... ررر، ررررر... پاییزم اومد و گوجه رفت تا سال دیگه.
گل علی: تو باز که روتو زیاد کردی دختر.
گلدانه: وا، حالا گفتم گوجه؛ مگه چی شد؟
گل علی: د باز که گفتی.
گلدانه: اونم گوجه گیلان! می دونی که...
گل علی: لاالاه الا الله... حالا یه چیز گنده گفته بود ما.
گلدانه: (با شیطنت.) من که غش می کنم واسه گوجه!
گلی علی: حالا بگم؟
گلدانه: خب بگو!
گلی علی: می گن...
گلدانه: چی می گن؟
گل علی: یارو هادی خان آب زرشکی!
گلدانه: (باادا.) بی معنی!
گل علی: اگه راست می گه، چرا نمی آد جلو؟
گلدانه: حالا تو چرا چک چک می کنی جونم؟
گل علی: من؟ برو بابا تو هم! مگه تو کی هستی؟ یه گلدونه ای دیگه.
گلدانه: آره مرگ تو؛ نه این که خودت نوه اتول خان رشتی هستی!
گل علی: د آره جیگر طلا!
گلدانه: د یخ کنی ایشالله!
گل علی: ما چشم و دل مون سیره گلی خانوم!
گلدانه: ا؟... نمی دونستم!
گل علی: الانه دختر یه سرهنگی واسه من نشسته چی، پنجه آفتاب!
گلدانه: که گل علی خان بدگوجه اعتنای سگم به اش نمی کنه!
گل علی: پس چی خیال کردی؟
گلدانه: (شاد می خندد، مشغول نظافت می شود و زیرلب می خواند.) دیگر ای آسمان آ...بی... ررر، ررررر...
گل علی: (بلند می شود.) مگه ارباب نیس؟
گلدانه: پایینه.
گل علی: لابد باز اول صبحی رفته با درخت های نارنج و سیبش راز و نیاز کنه.
گلدانه: (جلوی پنجره.) داره بارون می آد، خاکه خاکه مثل پودر. تو حیاط یه بوی گلی پیچیده بود.
گل علی: الان دریا قیامته؛ دارن گروگر ماهی می گیرن.
گلدانه: ررر، ررررر... وقتی جسدشو از دریا گرفتن، من زیر بارون توی شالیزار بودم.
گل علی: تو مال کجایی؟
گلدانه: خمام.
گل علی: من اون جا انقدر آب تنی کرده م، انقدر مار کشته م. دم مارو می گرفتم، شلاقی توی هوا می چرخوندم و قایم سرشو می کوبیدم به سنگ... داری گریه می کنی؟
گلدانه: (با گوشه لچک اشکش را پاک می کند.) این شب جمعه بارون نیاد، برم «دانای علی» چند تا شمع روشن کنم.
گل علی: معلومه خاطرشو خیلی می خواستی.
گلدانه: اگه اون زنده بود، منم برای خودم یه سروسامونی داشتم و حالا کلفتی این ها رو نمی کردم. مثل سگ پا سوخته بدو، اون وقت یه حرف بشنو قد یه خونه.
گل علی: خب دیگه، اینام قلق شون این جوریه. همین اربابو می بینی؟ روز اولی که رفتم دکونش، گفت بشین پشت دخل، نشستم. دیگه از این بالاتر؟ منو می ذاشت دکون می رفت مسجد. یعنی با من این شکلی بود، (کف دستش را نشان می دهد.) صاف! اما یه سربنده نمی دونم چیه، هی پاچه گیری می کنه.
گلدانه: هیس... مواظب باش! (خصوصی ) به نظرم این روزها یه خبرهاییه.
گل علی: یارو لقوه ای رو می گی حاجی ضیابری؟
گلدانه: چه نقشه ایه خدا می دونه.
گل علی: آره، خوب جیک و بوک شون قاطی شده. اون هفته بود دیگه، ارباب یه جفت ماهی واسش فرستاد، آه، از این جا تا این جا. خودم بردمش در حجره.
گلدانه: من که دلم واسه افشان خانوم کبابه. می گم... تو حتما یه چیزهایی می دونی.
گل علی: (شکاک.) می خوای ازم زیر پاکشی کنی؟
گلدانه: نه ارواح خاک مادرم، عجب آدمی هستی ها!
گل علی: مارو گوشت دم توپ نکن قربون؛ به ما چه مربوط؟
صدای خانمی: گلدانه...
گلدانه: اوا برم... امروز یه عالمه مهمون داریم...
کتاب روزنه آبی به قلم اکبر رادی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نویسنده: اکبر رادی
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب روزنه آبی | اکبر رادی
دیدگاه کاربران