دربارهی کتاب افول اکبر رادی
کتاب "افول"، نمایشنامهای اثر "اکبر رادی" نویسندهی معروف معاصر است که حکایتی خواندنی را در باب فضای سنتی و اوضاع نابسامان روستایی در شهر گیلان برای مخاطب تشریح میکند. شخصیت اصلی این نمایشنامه، "جهانگیر معراج" مهندسی جوان است که با "مرسده" دختر "عماد" یکی از زمینداران بزرگ روستا، پیمان زناشویی بسته و با سکنی گزیدن در یکی از اتاقهای منزل پدرزنش، زندگی زناشویی خود را آغاز مینماید.
عماد، قطعه زمینی را به عنوان هدیه ی عروسی، به دختر و دامادش اعطا می کند تا جهانگیر از طریق زراعت بر روی آن، درآمدی را کسب کرده و هزینه های زندگی مشترکش را تامین نماید؛ غافل از این که، جهانگیر، برنامه ها و اهداف دیگری را جهت رفاه و نجات مردم تهیدست این منطقه، در سر میپروراند و تمامی تلاش خود را جهت تحقق آن ها صرف می کند. در همین راستا، ابتدا چاهی را حفر کرده، سپس در اتحادیه ی توتون کاران، سخنرانی مفصلی را ایراد نموده و روستاییان را از مقاصد سازنده و هدفمند خویش آگاه می سازد.
علاوه بر موارد مذکور، بر خلاف میل عماد، تصمیم می گیرد که مدرسه ای را در زمین اعطایی از جانب پدر زنش، ساخته، در جهت پیشبرد اهداف خویش گام های موثری را برداشته و اقدامات لازم را انجام دهد؛ اقداماتی که اعتراضات عماد و "کسمایی"، یکی دیگر از ملاکان بزرگ روستا، را برانگیخته و جهانگیر را با مشکلات فراوانی رو به رو می سازد.
بخشی از کتاب افول؛ نشر قطره
شب، دورنمای یک خانه ی سفالی نوساز. خانه از دو سمت پله می خورد و در جبهه ساختمان به یک ایوان بزرگ با نرده های چوبی خراطی شده ختم می شود. ته ایوان، دو در به دو اتاق می رود. اتاق چپ متعلق به عماد است، و اتاق راست مال جهانگیر و مرسده. در طبقه پایین نیز دو اتاق با دیوارهای کوتاه دیده می شود.
دست راستی اتاق کوکب است، و دست چپی ــ با ظاهری مفلوک تر ــ باید مرغدانی و انباری و از این قبیل بوده باشد. روی بدنه ی دیوار و دورو بر ایوان خانه برگ های شفاف پاپیتال روییده است. در فاصله ساختمان و پیش نمای صحنه حصار کوتاهی از چپر کشیده شده است. در گوشه چپ چپر بلته ای کار زده اند. پیش نمای صحنه، جاده تخت مالرویی است که از میان بوته های نمناک آقطی اریب دویده و در گوشه صحنه خاموش می شود. کنار جاده ــ بالای یک تیر آهنی ــ فانوس کوچکی درون یک جلد شیشه ای می سوزد و روشنایی کدری پخش می کند. در گوشه راست، درخت انجیر تناوری شاخ و برگ گسترده و زیرش نیمکت چوبی نخاله ای گذارده اند. از دور یکی دو خانه گالی پوش با پنجره های کورتابی سوسو می زند... صداهای خواب آلود مزرعه.
در نور نرم صحنه، گداخان از سمت راست وارد می شود. جلیقه پوشیده است. کمی می ایستد؛ سپس با تردید طرف بلته می رود و به اتاق کوکب خیره می ماند. کوکب با یک مرغوله گیس بافته از اتاق خود بیرون می آید. سبدی در دست دارد. چنان که گویی گداخان را ندیده، با کرشمه مخصوصی پشت خانه می پیچد. گداخان محو تماشای اوست. همین دم زنگ دوچرخه ای از دور موج می زند و آواز بی حالت و غمناک میرآقا ــ که دم به دم نزدیک تر می شود ــ به گوش می رسد.
صدای میرآقا: «تی غم مره پیره کوده، می زندگی آبادا نی به...»
دمی بعد، میرآقا با یک دوچرخه وارد می شود.
میرآقا: اما کم کم داره چیز نابی می شه ها!
گداخان: آره، وقتی اومد خونه اینا، این قدش بود. یه روز یادمه التماس می کرد برم بالای درخت چند تا انجیر پرت کنم تو دامنش.
میرآقا: (دوچرخه را به درخت تکیه می دهد و برای خودش می زند زیر آواز.) «بیامره سامان بدن، تره بوخودا...» یه دفه تو جاده «لاکان» سوار چرخ بودم. فکرشو بکن! شب، بارون، جاده گرده ماهی. بکوب می اومدم؛ اونم بی دس. (سیگار نیم کشیده ای از جیب سینه اش بیرون می آورد.) بده من کبریت تو. جاده «لاکان» خیلی صفا داره، عین رامسر. آدم بزشو ورداره با دوچرخه...
می خندد، سیگارش را آتش می زند و کبریت را روی ترک بند چرخ می گذارد. کوکب از پشت خانه پیدا می شود؛ با سبد سبزی و یک گربه کوچولو که توی بغلش گرفته است. دارد می رود طرف پله.
میرآقا: گداخان، بزت! همین حالا صداش می زنم؛ صب کن. (صدا می زند) کوکب خانوم، خانوم خانوما...
کوکب برمی گردد.
میرآقا: آقای مهندس خونه ن؟
کوکب: کاغذ داری؟
میرآقا: دوتا.
کوکب: هنوز تشریف نیاورده ن.
سبد را روی پله می گذارد و تا پشت چپر پیش می آید. میرآقا مشغول درآوردن نامه است. کوکب و گداخان یکی دو نگاه گریخته به هم می کنند. میرآقا نامه ها را می دهد...
کتاب افول به قلم اکبر رادی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نویسنده: اکبر رادی
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب افول | اکبر رادی
دیدگاه کاربران