درباره کتاب الای افسون شده
کتاب فوق با اقتباس از داستان سیندرلا، قصهای فانتزی دربارهی دختری به نام اِلا را روایت می کند. مادر الا قطره ای از خون پری ها در رگ هایش دارد. برای همین یک پری نگهبان همیشه از او محافظت می کند. الا هم خون پری ها را از مادرش به ارث برده و موقع تولد فرشتهی نگهبانش برای اینکه گریهی او را ساکت کند، موهبت اطاعت کردن از دستورات را به او اهدا کرده است. به همین خاطر وقتی مادر به او می گوید الا دیگر گریه نکن، او ساکت می شود. اما این موهبت در عمل تبدیل به نوعی نفرین و طلسم شده است. چرا که اگر کسی از این ویژگی الا با خبر باشد می تواند هر دستوری که دلش می خواهد به الا بدهد. مثلا اگر کسی به او دستور بدهد از صبح تا شب روی یک پا بایستد، او بدون هیچ مقاومتی و به هر ترتیبی که شده این کار را انجام می دهد و برای مخالفت با این کار هیچ اختیاری از خود ندارد.
وقتی الا دختری نوجوانی می شود، مادرش در اثر بیماری از دنیا می رود. پس از گذشت مدتی پدرش که تاجری ثروتمند است، با زنی بیوه که دو دختر همسن الا دارد ازدواج می کند. نامادری و دخترانش وقتی از وجود طلسم الا آگاه می شوند به اذیت و آزارش می پردازند. با او مثل کلفت ها رفتار می کنند. الا که از وضعیت پیش آمده خسته شده به دنبال باطل کردن طلسمش راهی سفری پرماجرایی می شود. ...
بخشی از کتاب الای افسون شده
هتی چیزی دربارهی لوسیندا و نفرین نمی دانست، اما فهمیده بود که من همیشه مجبورم از دستورهایش اطاعت کنم. وقتی آشغال ها رادتویرصورتش پرت کردم، او فقط لبخند زد. لبخندش به این معنی بود که آن آشغال در مقایسه با قدرتی که به دست آورده بود، چندان اهمیتی ندارد. به گوشهی کالسکه خزیدم و از پنجره به بیرون خیره شدم.
هتی به من فرمان نداده بود که گردنبند را دوباره پس نگیرم. کاش می شد گردنبند را از آن کلهی بزرگش در می آوردم. یا کاش می شد یکدفعه آن را از گردنش می کشیدم. به ه حال اگر گردنبند پاره می شد بهتر از این بود که او مالکش می شد.
سعی کردم. به دست هایم فرمان دادم که جلو بروند، به آنها گفتم که گردنبند را محکم بگیرند. اما نفرین نمی گذاشت.اگر کس دیگری به من دستور داده بود آن را پس بگیرم، مجبور می شدم این کار را بکنم. اما نمی توانستم به ارادهی خودم پسش بگیرم. بنابراین، خودم را راضی کردم که به آن نگاه کنم و تنها به دیدنش دلخوش باشم. هنگامی که مشغول تماشای گردنبند بودم، هتی با غرور و هوشحالی زنجیر را نوازش کرد. بعد، فوری پلک هایش روی هم افتاد، دهانش باز شد و خرخرش به هوا رفت.
اُلایو به این طرف کالسکه آمد و کنار من نشست و گفت: "من هم یک یادگاری به نشانهی دوستیمان می خواهم."
گفتم: "تو چرا به نشانهی دوستی به من یادگاری نمی دهی؟"
چین های روی پیشانی اش عمیق تر شد و گفت: "نه. تو به من یادگاری بده."
یک دستور. پرسیدم: "چی دوست داری؟"
"پول می خواهم. به من پول بده."
پدر به قولش عمل کرده و یک کیف کوچک پر از سکه های نقره به من داده بود. دست توی خرجینم کردم و یک سکه درآوردم و گفتم: "بگیرش. حالا با هم دوستیم."
او روی سکه تف کرد و مالشش داد تا براق شود. بعد، رضایت داد: "با هم دوستیم." سر جای قبلی اش برگشت و سکه را مقابل چشمانش گرفت تا خوب وارسی اش کند.
به هتی که همچنان خرخر می کرد، نگاه کردم. احتمالا داشت توی خواب روش های فرمان دادن به من را می دید. به الایو نگاه کردم که لبهی سکه را روی پیشانی و دماغش حرکت می داد. آرزو می کردم زودتر به مدرسهی آداب معاشرت برسیم. کمِ کمش این بود که آن ها تنها همصحبت های من نبودند.
چند دقیقهی بعد، الایو هم به هتی پیوست و به خواب رفت. وقتی مطمئن شدم که هر دویشان غرق خوابند، جرئت کردم و هدیهی دیگر مندی، کتاب قصهی پریان، را از توی خرجینم بیرون آوردم. پشتم را به آن دو کردم تا کتاب را از دیدشان پنهان کنم و از نور پنجرهی کالسکه استفاده کنم.
وقتی کتاب را باز کردم، به جای قصه های پریان، تصویری از مندی را دیدم! داشت شلغم خرد می کرد. کنار شلغم ها، مرغی قرار داشت که همان روز صبح دیده بودم مندی پرهایش را می کند. مندی داشت گریه می کرد. موقع خداحافظی، زمانی که در آغوشم گرفته بود، احساس کرده بودم که حلوی اشک هایش را گرفته.
صفحهی کتاب تار شد...
کتاب الای افسون شده نوشته ی گایل کارسن لیواین و ترجمه ی محبوبه نجف خانی توسط انتشارات آفرینگان به چاپ رسیده است.
- نویسنده: گایل کارسن لیواین
- مترجم: محبوبه نجف خانی
- انتشارات: آفرینگان
نظرات کاربران درباره کتاب الای افسون شده
دیدگاه کاربران