دربارهی کتاب تاج یاقوت اولین جلد از مجموعه ی ماجراهای شرلوک هلمز
روزی مردی به نام الکساندر هولدر که بانکدار است به ملاقات شرلوک هلمز آمده و داستانی درباره ی شکستن و گم شدن تعدادی از یاقوت های تاجی گران قیمت که به عنوان امانت نزد او و بانکش گذاشته شده بود، می گوید. روز قبل مردی برای گرفتن وامی به مبلغ 50 هزار پوند به بانک او مراجعه می کند و در ازای دریافت وام نیم تاجی از یاقوت را گرو می گذارد. آقای هولدر شب هنگام که به خانه مراجعه می کند تاج را نیز با خود به همراه می برد. او پس از مرگ همسرش با تنها پسر خود آرتور و برادرزاده اش مری در یک خانه زندگی می کند. آقای هولدر تاج را در قفسه ای قرار می دهد و آرتور و مری تنها کسانی هستند که از این موضوع مطلع می باشند. در نیمه های شب آقای هولدر صداهایی از اتاقی که تاج در آن قرار دارد می شنود و زمانی که پا به اتاق می گذارد، آرتور را می بیند که تاج را در حالی که شکسته شده و تعدادی از یاقوت های آن نیز مفقود شده در دست دارد. آقای هولدر به پسر خود که سابقه ی قماربازی و از دست دادن مقادیر بسیاری پول را دارد مظنون شده و او را تحویل پلیس می دهد. اما آرتور ادعا می کند که فقط می خواسته تاج شکسته شده را سر جایش بگذارد. کارآگاه هلمز پا به خانه ی آقای هولدر می گذارد تا راز تاج یاقوت را کشف کند و ... .
شرلوک هلمز که بزرگترین شخصیت کارآگاهی در ادبیات انگلستان است توسط نویسنده ای که شغل اصلی اش چشم پزشکی بود به رشته ی تحریر در آمد. آرتور کانن دویل شخصیت شرلوک هلمز را از یک جراح به نام جوزف بل الهام گرفته است. جوزف بل با دیدن ظاهر مردم می توانست از شخصیت درونی آن ها آگاه شود. در داستان های شرلوک هلمز او به همراه دوست و همکار صمیمی اش دکتر واتسون، پزشک بازنشسته ی ارتش، پرده از رازهای موجود در پرونده ها برمی دارند. مجموعه ی شرلوک هلمز از 36 جلد تشکیل شده که به صورت مجزا و همچنین در 4 کتاب که هر یک از 9 داستان تشکیل شده اند نیز به چاپ رسیده است. این مجموعه توسط کتابنامه ی آموزش و پرورش به عنوان اثری مناسب معرفی شده است.
کتاب تاج یاقوت اولین جلد از مجموعه ی ماجراهای شرلوک هلمز نوشته ی آرتور کانن دویل و ترجمه ی سید حبیب الله لزگی توسط نشر ذکر به چاپ رسیده است.
برشی از متن کتاب
... هلمز تاج را با هر دو دست برداشت و سعی کرد آن را دو قسمت کند. اما جواهر نشکست. هلمز گفت: «آقای هولدر، اگر جواهر می شکست صدای بلندی ایجاد می کرد. من شک داشتم که پسر شما مقصر باشد. اما حالا یقین پیدا کردم که او بیگناه است.»
آقای هولدر فریاد زد: «اما خود من دیدم که تاج در دست اوست. آیا این ثابت نمی کند که او مقصر است؟» هلمز جواب داد: «من فکر نمی کنم پسر شما مقصر باشد. به زودی این موضوع را به شما ثابت می کنم. بگویید وقتی پسرتان را دیدید، آیا او کفش پوشیده بود؟» آقای هولدر جواب داد: «نه. پا برهنه بود.»
هلمز گفت: «همه داخل بمانید. من برای تحقیق بیرون می روم.» هلمز وارد حیاط شد و همه در سکوت منتظر برگشت او شدند. حدود یک ساعت توی حیاط بود. خم شده بود و جست و جو می کرد. بعد برگشت و گفت: «آقای هولدر من همه چیز را در این جا و در توی حیاط دیدم. فکر کنم به زودی این معما را حل می کنیم. حالا من به خانه می روم.» آقای هولدر پرسید: «پس من باید چکار کنم؟ آیا امیدی برای پیدا کردن جواهرات گم شده وجود ندارد؟» هلمز جواب داد: «فردا ساعت 9 صبح به خانه ی من بیا. کمی هم پول بیاورد. شاید برای برگرداندن قطعات گم شده به پول نیاز داشته باشیم.» هلمز و دکتر واتسون رفتند.
به محض این که هلمز و دکتر واتسون به خانه ی شماره 221 ب در خیابان بیکر رسیدند، هلمز به اتاق خود رفت و پنج دقیقه بعد برگشت. او تغییر قیافه داده بود که شناخته نشود. هلمز گفت: « واتسون من تنهایی بیرون می روم. شاید چند ساعت طول بکشد. اما مطمئن هستم که قطعات گمشده را پیدا می کنم.» بعد غذای مختصری خورد وبه چابکی بیرون رفت. مدتی بعد وقتی دکتر واتسون مشغول نوشیدن چای بود، هلمز برگشت و گفت: «من باید مدت بیشتری بیرون باشم.» آخر شب هنوز هلمز برنگشته بود. وقتی صبح زود دکتر واتسون از خواب بیدار شد، دید هلمز پشت میز نشسته و مشغول خوردن صبحانه است.
هلمز گفت: «ببخشید که شما را برای صرف صبحانه از خواب بیدار نکردم. منتظرم که آقای هولدر بیاید.» چند دقیقه بعد، وقتی ساعت 9 بار زنگ زد، صدای زنگ در خانه نیز به صدا درآمد. آقای هولدر که خیلی نگران به نظر می رسید، آمد و گفت: «آقای هلمز، من خبری بدی دارم، مری فرار کرد.» اما هلمز از شنیدن این خبر تعجب نکرد، او گفت: «آقای هولدر آیا حاضری برای سه قطعه ی گم شده ی تاج، سه هزار پوند بدهی؟ به اضافه هزار پوند به عنوان جایزه؟»آقای هولد گفت: «اگر لازم باشد حاضرم سی هزار پوند بدهم.» هلمز گفت: «پس لطفا یک چک به مبلغ چهار هزار پوند بنویس.» هلمز چک را گرفت و چیزی توی دست آقای هولدر گذاشت. قطعات گمشده ی تاج یاقوت! آقای هولدر با شادی فریاد کشید:«آقای هولمز شما مرا نجات دادید. متشکرم، خیلی متشکرم!»
هلمز گفت: «آقای هولدر، شما یک عذرخواهی به پسرتان بدهکارید. این مری بود که جواهر را دزدیده بود، نه آرتور.» آقای هولدر شوکه شد. هلمز ادامه داد: ...
(کتاب های قاصدک)
(مجموعه مصور معماهای پلیسی نوجوان)
(مشهورترین داستان های کارآگاهی جهان)
نویسنده: آرتور کانن دویل
مترجم: سید حبیب الله لزگی
انتشارات: ذکر
نظرات کاربران درباره کتاب تاج یاقوت ( ماجراهای شرلوک هلمز 1)
دیدگاه کاربران