معرفی کتاب در انتظار بربرها به قلم ج. م. کوتسی
شخصیت اصلی داستان، پیرمردی دلسوز و مهربان است که به عنوان شهردار، در منطقه ای مرزی متعلق به یک امپراتوری بزرگ، به خدمت می پردازد. وظیفه ی او انجام فعالیت هایی از قبیل جمع آوری مالیات و عوارض، سر و سامان دادن محصولات کشاورزی دولتی، تامین مایحتاج پادگان ها و ... می باشد که هم اکنون، پس از سال ها انجام مسئولیت، برای رسیدن به موعد بازنشستگی خود، لحظه شماری می کند. در واقع وی، راوی داستان رمان پیش رو است و در منطقه ای با بومیان محلی، که مدام در طول محتوای متن کتاب، با عنوان بربر خطاب می شوند، روزگار می گذراند. ابتدای قصه، با ورود مردی جدی و سخت گیر به نام "سرهنگ جول" آغاز می گردد؛ جول از اداره ی سوم که مهم ترین گارد غیر نظامی دولت است، جهت سرکشی و بررسی اوضاع به ظاهر مشکوک این شهر و هم چنین سرکوب حمله ی احتمالی بربرها، به منطقه ی مذکور فرستاده شده و کارش را با شکنجه ی دو زندانی متهم به دزدی گوسفند، که پیرمرد و کودکی کم سن و سال هستند، آغاز کرده و موجب مرگ پیرمرد زندانی می شود. این اقدام سرهنگ، موجب ناراحتی شهردار شده و وی را به تشریح روایت هایی خواندنی از مردم محلی و داستان زندگی مشقت بار آن ها، وا می دارد.
برشی از متن کتاب در انتظار بربرها اثر کوتسی
هرگز هم چون چیزی ندیده بودم: دو تکه شیشه ی کوچک و گرد تو دو حلقه سیم جلوی چشم هاش بودند. کور است؟ اگر نابینا بود و می خواست چشم هاش را از من قایم کند متوجه می شدم. ولی او کور نیست. شیشه ها تیره اند. از بیرون کدر می زند ولی او می تواند از پشت شان ببیند. می گوید آن ها اختراع جدید اند. «چشم ها را از تابش آفتاب محفوظ نگه می دارند. به درد دشت و صحرا می خورند. دیگر لازم نیست آدم اخم هاش را دایم تو هم بکشد. کم تر هم سر درد می گیرد.» به نرمی به گوشه ی چشم ها دست می کشد. «ببینید، از چین و چروک خبری نیست.» شیشه ها را دوباره می گذارد. راست می گوید. پوست اش جوان است. «شهر ما همه از این ها می زنند به چشم شان.» ما در بهترین اتاق مهمان سرا نشسته ایم. یک بتری و یک پیاله بادام بین ما است. از دلیل آمدنش به این جا حرفی نمی زنیم. او با اختیارات تام امده، همین. در عوض از شکار حرف می زنیم. او از آخرین شکار گروهیش با ماشین تعریف می کند. می گوید یک عالمه گوزن و خوراک و گراز کشته اند، آن قدر زیاد که یک کوه لاشه از خودشان به جای گذاشته اند تا بپوسند «که البته حیف بود.» من از گله های مرغابی و اردک که هر ساله سر مهاجرت شان روی دریاچه می نشینند و از دوز و کلک های مردم محل برای به تله انداختن شان برای اش می گویم. به ش پیشنهاد می کنم شب با قایق محلی برویم ماهی گیری. می گویم «همچین فرصتی را نباید از دست داد. ماهی گیرها مشعل می آورند و روی آب طبل می زنند تا ماهی ها را به طرف توری که پهن کرده اند بتارانند.» سر تکان می دهد. از سرکشی کردن اش به جایی نزدیک مرز تعریف می کند که غذای خوش مزه ی مردمان اش یک جور مار بوده، می گوید آن جا یک گوزن خیلی گنده زده است. از لابه لای میز و صندلی های ناآشنا با احتیاط رد می شود ولی شیشه های دودی را از جلوی چشم ها برنمی دارد. شب ها زود به رخت خواب می رود. تخت و پوست اش را توی این مهمان سرا انداخته است، آخر این بهترین جا و مکانی است که شهر می تواند در اختیارش بگذارد. به کارکنان این جا فهمانده ام که او مهمان مهمی است، «سرهنگ جول از اداره ی سوم. اداره ی سوم این روزها مهم ترین گارد غیر نظامی است.» به هر حال این ها همان حرف هایی است که دهان به دهان و با تاخیر زیاد از پایتخت به گوش ما می رسد. مهمان سرادار با تکان دادن سر تصدیق می کند، دختران خدمتکار دزدیده سرک می کشند. «باید کاری کنیم که از ما خاطره ی خوشی داشته باشد.» تشک ام را برمی دارم می برم پهن می کنم روی حصار تا با نسیم شبانه کمی خنک شوم. هیکل هی مردم که روی پشت بام های تخت خوابیده اند توی مهتاب پیدا هستند ...
(برنده ی نوبل ادبی 2003) نویسنده: ج. م. کوتسی مترجم: محسن مینو خرد انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب در انتظار بربرها
دیدگاه کاربران