کتاب خرس کوچولو و ماهی آرزوها، اثر و تصویرگری دبی گلیوری و ترجمه ی کیانگ این لی از انتشارات زعفران به چاپ رسیده است.
این اثر داستانی کوتاه و آموزنده است که توجه کودکان و بزرگسالان را به داشته هایشان و دانستن قدر و قیمت آن ها جلب می کند. خرس کوچولویی به همراه پدر ومادر خود در دره ی زیبای پاپانا زندگی می کردند. آن ها در روزهای برفی به شکار می رفتند و در روزهای آفتابی زیر نور خورشید دراز می کشیدند و استراحت می کردند و در کنار هم خوبو خوش بودند ولی همیشه از بدی آب و هوای دره ی پاپانا گله می کردند. در روزهای سرد که بارش باران و برف وجود داشت از سردی هوا شکایت داشتند و در روزهای گرم از آفتاب ناراضی بودند. پری های باران، برف و خورشید که در آسمان زندگی می کردند دلشان می خواست برای خانواده ی خرس ها آب و هوای خوبی درست کنند، اما آن ها همیشه در حال غر زدن بودند و همین مسئله پری ها را عصبانی می کرد. روزی پری ها از رودخانه ی نزدیک غار خرس ها یک ماهی صید کردند و به آن ماهی قدرت برآورده کردن آرزوها را دادند و آن را دوباره به رودخانه انداختند. روز بعد هوا به شدت مه آلود بود و خانواده ی خرسی نمی توانستند جلوی پایشان را ببینند، در همین لحظه پدر خرسه آرزو کرد کاش برف می بارید. ناگهان هوا به شدت برفی شد و دره ی پاپانا را برفی شدید در برگرفت و رودخانه از تکه های بزرگ یخ پوشیده شد. بابا خرسه باز هم شروع به غر زدن کرد و گفت هوا خیلی سرد است کاش هوا آفتابی شود و به سرعت هوای سرد و برفی جای خود را به آفتابی داغ و سوزان تبدیل کرد. در زیر آفتاب سوزان همه چیز در حال سوختن بود و علف ها خشک و زرد شدند. این بار بابا خرسه گفت چقدر هوا گرم است کاش موهای تنم می ریخت و ... .
برشی از متن کتاب
توی دره ی زیبای پاپانا، یک خانواده ی خرس زندگی می کرد. وقتی هوا بارانی بود، آن ها ماهیگیری می کردند. وقتی برف می بارید، به شکار می رفتند. وقتی هم هوا آفتابی بود، زیر آفتاب دراز می کشیدند و چرت می زدند.. همه چیز خوب بود. ولی آن ها از هوای دره ی پاپانا اصلا راضی نبودند. وقتی باران می بارید، شکایت می کردند که همه جا خیس است. وقتی برف می بارید، غر غر می کردند که هوا سرد است. وقتی هم که هوا آفتابی بود، گله می کردد که هوا گرم است. آن بالا، توی آسمان، پری های باران و برف و خورشید، حسابی عصبانی شدند. آن ها دلشان می خواست برای خانواده ی خرس هوای خوبی درست کنند. اما همیشه صدای ناله و شکایت خرس ها بلند بود. پری های برف و باران و خورشید تصمیم گرفتند درس با ارزشی به آن ها بدهند. به همین خاطر، از رودخانه ی نزدیک غاری که خرس ها توی آن زندگی می کردند، یک ماهی گرفتند. و به ماهی این قدرت را دادند که بتواند آرزوها را برآورده کند. بعد، او را دوباره توی رودخانه انداختند. روز بعد، هوا به قدری مه آلود بود که خانواده ی خرس نمی توانستند حتی جلوی پایشان را ببینند. بچه خرس با صدای بلند گفت: «وای» مامان خرس گفت: «بچه خرس کجایی؟ اگر می خواهی بروی بیرون، پالتویت را بپوش.» بابا خرس گفت: «چه مه غلیظی! کاش برف می آمد.» یک دفعه، توی دره، برف شروع به باریدن و چرخیدن کرد. آسمان خاکستری شد، رودخانه پر از تکه های بزرگ یخ شد. بابا خرس باز هم غرغر کرد: «هوا خیلی سرد شده، کاش هوا آفتابی بشود.» ...
(کتاب های زعفرانی) نویسنده و تصویرگر: دبی گلیوری مترجم: کیانگ این لی انتشارات: زعفران
نظرات کاربران درباره کتاب خرس کوچولو و ماهی آرزوها - زعفران
دیدگاه کاربران