کتاب تهرانی ها نوشته ی امیرحسین خورشیدفر توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
این رمان، دربردارنده ی شخصیت های متنوعِ فراوانی است که در موقعیت های زمانی و مکانی متفاوت زندگی می کنند. این شخصیت ها شامل سه قشر اصلی می باشند؛ هنرمندان، دولتی ها و زنان.
از نکات جالبی که در رابطه با این رمان میتوان به آن اشاره کرد این است که قهرمانان و افراد تأثیرگذار در آن عموماً هنرمند هستند و این موضوع گواهی بر تسلط و آشنایی نویسنده با زندگی هنرمندان است. نویسنده پس از توصیف هنرمندانی که که به شغل خود عشق می ورزند و نیز اشتیاق زیادی برای پیشرفت شان دارند، سراغ دولتیها می رود که در هر جایگاهی که قرار دارند به فکر ترقی اند و برای تحقق این امر دست به هر کاری میزنند. و نهایتاً نوبت به توصیف زنان ایرانی می رسد که اغلب زیبا و ثروتمندند امّا با وجود این کمالات، همچنان وابسته به مردان اند و پیشرفت و داشتن زندگی رضایتمندانه را در گرو داشتن همراهی از جنس مخالف خود میدانند. ویژگی های ذکر شده از زنان ایرانیِ این رمان، در تقابل با زنان فرنگیِ آن است.
از ویژگی های مثبت این داستان تنوع فراوانی است که با توجه به حجم زیادِ آن، برای جلوگیری از کسالت بار شدن داستان ضروری به نظر می رسد. از دیگر هیجانات موجود در این قصه می توان به عبور آن از وقایع مهم تاریخی مِن جمله انقلاب اسلامی اشاره کرد.
مطالعه ی این کتاب به مخاطبانی پیشنهاد می شود که از مطالعه ی قصه های سرشار از پیچیدگی و هیجان لذت می برند.
برشی از متن کتاب
تلفن زنگ زد عذر خواهی کرد و از اتاق بیرون رفت. ای کاش راهی برای فرار از این شهر وجود داشت بیک اسیر خودخواهی و شرارتی بزرگ بود دست اندرکاران شرارت از خلاقیت و پشتکار خود به شوق آمده بودند. بیک اینجا شاهد رقابت جانانهای بود بین کسانی که از جان مایه میگذاشتند تا در هرم شر صعود کند. همان موقع افروز از اینکه بیک را با افشای رل خود در این نمایش شگفت زده کرده بود حظ میبرد. مدام انکار میکرد تا در ذهن بیک مهیب تر و بی رحم تر شود. افروز به اتاق برگشت. چهره ی دمغ و تو لب بیک او را به خنده انداخت. گفت کمی هم برای تخیل مجال بگذارید. فقط نگرانی نباید حاکم باشد. شاید چون کارتان هنر است برایتان جالب باشد بدانید برنامه من برای امشب شب چیست به من توجه کنید تا تعریف کنم. شما پیتر بروک را می شناسید؟ مهر پارسال برای جشن های 2000 و خرده ای صالح به ایران سفر کرد. - میدانم که کارگردان تئاتر است. - من هم نمی توانم حرف خاصی راجع به او بزنم اما اگر به شما بگویند فلانی کارگردان تئاتر است توقع دارید یک نمایشنامه را با تعدادی بازیگر تمرین کنید و نهایتاً نمایش در یک سالن اجرا شود. درست است؟ چیزی که من از کار پیتر بروک برداشت کردم این است که تئاتر به سالن و نمایشنامه و بازیگر نیاز ندارد اتفاقات امشب هم می تواند تئاتر باشد. چه جوری؟ تماشاگران همان بازیگران هستند. از گروه موزیک شما، شارو، کارگرها، اعضای سندیکا، حریرچی ساواک پلیس، مردم عادی، هرکس، هرکسی که امشب به نخلستان بیاید بازیگر و تماشاگر است. فرض کنیم دزد و پلیس به برنامه دعوت شوند. دعوتشان کارگردانی من اما اینکه پلیس به خاطر برنامه دزد را دستگیر نکند یا همه چیز را به هم بریزد تا کار انجام شود انتخاب اوست و نه من میدانم و نه شما و نه خودشان. همه چیز واقعی است. دستکاری های کوچکی انجام شده است، مثلاً شما ترانه ممنوعتان را اجرا می کنید. بعد از همه این ها مرحلهای فرا خواهد رسید که از اختیار ما خارج است اما محصول تصمیم و عمل خودمان است. طوری پیش خواهد رفت که دست من و شما و هیچ کس دیگر نیست و در عین حال محصول اعمال ماست. مدتی بود که نگاه بیک از خانم صاحبخانه به زمین معطوف شده بود. دو انگشتی لبه فنجانش را گرفته بود و در گودی نلعبکی می چرخاند. توجهش را تا آخرین ذره در این کار صرف می کرد. گوش دادن به حرفهای افروز از یک جایی به بعد خشمی را در وجودش بر می انگیزد که راهی برای خلاصی از آن نداشت اگر با همه چیز کنار می آمد خودخواهی افروز را نمی توانست هضم کند. خونسردی و اعتماد به نفس در هنگام برخورد با بیک حرف های عادی اش را هم ریشخند آمیز می نمود. بیک نمی توانست حرف های افروز را مطلقاً رد کند امّا حسی دلهره آمیز و برخورنده داشت. وقتی از جایش بلند شد که حس می کرد خویشتن داری به اندازه یک مهمان مودب را بلد نیست. یک دفعه خداحافظی کرد. -درباره گذشته چیزی نمیخواهید بدانید؟ -جواب سوال قبلی برایم کافی بود. تا افروز به خودش بیاید رفته بود و در را پشت سرش بسته بود . از خانه شارو که بیرون زد عصبانی بود. یک ربع بعد علاوه بر عصبانیت، درمانده هم بود. خیابان های فرعی بوارده شبیه بودند. ویلاها هم. توقع داشت بعد از آنکه تا انتهای کوچه رفت از بلوار اصلی سر دربیاورد. یک جای کار اشکال داشت. گفت لابد بعد از این خیابان به بلوار میرسد بعد از خم خیابان حیاط مصفای ویلایی را دید که کمی قبل با غیظ ترکش کرده بود. منظره ویلا بیوک آبی آسمانی اضافه شده بود و شارو برگشته بود. بیک خیال کرد صدای نخراشیده ی شارو را می شنود خنده امان نمی دهد جمله اش را تمام کند. اشتباه کرده بود..
صفحات 259 260 و261
نویسنده: امیرحسین خورشیدفر انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب تهرانی ها - خورشیدفر
دیدگاه کاربران