loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب این خیابان سرعت گیر ندارد - جهانی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب این خیابان سرعت گیر ندارد نوشته ی مریم جهانی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.

هدف نویسنده از به تحریر درآوردن این کتاب توصیف جامعه‌ای مردسالار است که در برخی زمینه‌ها در جامعه ی کنونی ما قابل لمس می باشد و در برخی دیگر آمیخته به مبالغه به نظر می رسد. این کتاب داستان زنی مردمنش به نام شهره را روایت می کند که راننده تاکسی است و برای کسب مقبولیت در اجتماع، زنانگی را در خود کشته و مانند مردها حرف می زند و رفتار می کند. راننده ی تاکسی بودن، اگرچه در نظر عمومِ ما شغلی مردانه و البته طاقت فرسا برای زنان به نظر می‌رسد، اما شهره از دنده عوض کردن و حاکمیت در اتاقک تاکسی خود لذت می برد. البته شهره تنها زنی نیست که در جامعه ی زن ستیز روایت شده در رمان، مورد ظلم واقع شده است؛ در واقع تمامیِ شخصیت های این داستان به دو دسته ی کلی تقسیم می شوند: 1- زنانی که باید آرزوهایشان را با خود به گور ببرند تا زندگی آرام و بی دردسری داشته باشند. 2- مردانی که تنها خود را اشرف مخلوقات تلقی می کنند و نه جنس مخالف را.

زنان این قصه از داشتن مردان حمایتگر محرومند و برای کوچکترین قدمی باید از موانع و سنگ هایی عبور کنند که مردان جلوی پای آن ها انداخته اند. اگرچه به عقیده ی منتقدان، این قصه در برخی موارد بیش از حد رو به سیاهی می رود امّا وجود این سیاهی ها در شهرهای بی نشان دور از ما آنقدرها هم دور از ذهن نیست و جبر جغرافیایی گاهی ظالمانه تر از تصورات ما پیش می رود.

گفتنی است که شیرینی و شیوایی قلم این نویسنده در توصیف تلخی های جامعه، جوایز ادبی بسیاری از جمله "جایزه ادبی جلال آل احمد" را برای او به ارمغان آورده است.


برشی از متن کتاب


در را که باز می کنم بابک عوض اینکه سلام کند یا لبخند بزند و کاری که معمولاً آدم هایی که در را به روی شان باز می کنی می کنند سریع بر می گردد و پشت سرش را نگاه می‌کند ببیند سیروس شاگرد مرا با آن وضع فجیع دیده یا نه. سیروس یا شانس می آورد یا اخلاق اوستاش را می‌شناسد که زل زده است به تابلوی دعای داریوش تو راهرو «خداوندا کشورم را از دروغ و خشکسالی و...» از جلو در می روم کنار تا 8 صبح باعث بریدن نان سیروس جوان و یتیم نشوم. بابک هم تو می آید و در را پشت سرش رو هم می گذارد و سیروس می ماند و دو جعبه ی میوه جلو پاش و دعای داریوش رو دیوار که خانم مکی ناسیونالیست رو دیوار نصب کرده. می‌روم تو آشپزخانه و کتری قل قل زن را از روی اجاق برمی‌دارم. نگاه بابک سیاه پوش را رو خودم حس می کنم می دانم که دل دل می کند آن حرف استخوان شده در دلش را بزند. و می زند. -همیشه همینطوری دره وا مُکنی؟ شاید یه نره خری پشت در باشه. پس چادره برای چه درست کردن؟ موهای برق گرفته ام را جمع می‌کنند و با کش دور مو میبندم خم می شوم و پاچه شلوارم را پایین می کشم دست به کمر می گیرم. وقت ایستادن تیر می کشد. بازوهای لختم راه علاج ندارند. - پس موبایله برای چه اختراع کردن بابک جان؟ فکر کردم خانم ریحانیه نگران شدم. محبوبه از اتاقش می آید بیرون زمستان و تابستان لباسهای پوشیده تنش است  مثل مادر مثل شراره همیشه آماده باش سلام می‌کند و می‌گوید: بابک اتفاقی افتاده؟ -نه مگه قراره اتفاقی بیافته دیشب بار رسیده برام عمه سفارش چند صندوق داده بود. براش بردم. دو تا هم گذاشتم کنار برای شما گفتم اول صبح تحویلش بدم و برگردم سر کار جفتتان وقته تلف بشین نگای به خودتون بکنین تو آینه. محبوب لبخند می زند و می رود دستشویی تا دست و رویش را بشوید. امید را در تک تک رفتارهایش می‌بینم. بخار آبجوش و عطر چای می ریزد تو دماغم بوی شوری عرقی آشنا هم امروز در خانه موج می‌زند. بابک هنوز مثل بچگی هاش بوی پر مرغ می دهد علاقه مفرط با جوجه خروسش یکی شده بود. این بو سالها پیش از روی سینه مادر هم آشناتر بود برایم آنقدر که منو شانه به شانه هم شیطنت کردیم قانون برای من و بابک فقط در خانم زیر سایه غزل پدرها معنی داشت. بیرون از خانه میدان تاخت و تاز زورآزمایی بود. جنگ تن به تن به سبک فیلم های بروسلی، فوتبال آمریکایی، پریدن از روی دیوار با خونسردی تارزان و شرط بندی ها... - هرکی از تیر برق بالا به کشی برنده‌س. -هرکی ده تا رومایی بزنه مارادوناس. -هرکی پسر حاجی همت را کتک بزنه قهرمانه. از تیر برق بالا می کشیدم، حتی زودتر از بابک. شب مجبور می‌شدم با سنجاق یک عالمه خورده چوب از زیر پوستم بیرون بکشم. 10 تا روپایی می رفتم و بچه ها هورا می کشیدند. پسر حاجی همت را بعد از بابک من هم یک دوره گریه می انداختم و حاجی گوشم را می پیچاند و چنگ توی موهای کوتاه می‌زد کهد کره خر پدرسگ تو معلوم دختری یا پسر؟ اما از یک روزی این بود معنی خاصی پیدا کرد. یک روز ظهر داغ که داشتم زیر سایه‌ی مو حیاطمان درس می خواندم سر بلند کردم از چهارچوب حیاط دیدم بابک تکیه به دیوار رو به رو خانه مان داده. با دست هایش حرکتی شبیه سوزن کردن نخ در می آورد. تا برسم روی سرش متوجه من نشد یا اینطور وانمود می‌کرد. گفتم داری چه کار می کنی؟ گفت: سوال نپرس. بنشین نگاه کن. دیدم رو شلوارش چند پر کاه است و روی زمین یک شیشه که چندتایی مگس خودشان را به دیوار هاش چسبانده بودند. بابک پر کاهی برداشت و فرو کرد تو دم مگسی که لای دو انگشتش بود. مگس را که رها کرد به ارتفاع نیم از زمین با پر کاه تو تنش پرواز میکرد دلم آشوب شد. جیغ کشیدم: نکن دیوانه گناه دارن.

صفحات 76، 77 و 78



نویسنده: مریم جهانی انتشارات: مرکز

مشخصات

  • انتشارات مرکز
  • شابک : 9789642133123


نظرات کاربران درباره کتاب این خیابان سرعت گیر ندارد - جهانی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب این خیابان سرعت گیر ندارد - جهانی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل