کتاب روزنامه نویس اثر جعفر مدرس صادقی توسط نشر مرکز به چاپ رسیده است.
شخصیت های اصلی داستان، "مینو" و "بهمن"، دختر و پسر نوجوانی هستند که از سنین کودکی در یک محله و در کنار هم بزرگ شده اند. بهمن، پسری با استعداد است که سال ها پیش پدرش را از دست داده و با مادرش زندگی می کند و دوازده سال از دختر قصه بزرگ تر می باشد. مینو نیز، تنها فرزند خانواده است و پدری به شدت سخت گیر دارد که همه ی همسایه ها از او می ترسند. علی رغم این اختلاف سنی، بهمن همواره تمامی رفتارهای بچه گانه و لوس مینو را تحمل کرده و رابطه ی صمیمانه ای را با او برقرار می کند. پسر قصه، در سن 15 سالگی تصمیم می گیرد که هر هفته، خبرنامه ای در زمینه های مختلفی هم چون ورزشی، آموزشی، فرهنگی و ...، را مختص محله جمع آوری و تدوین نموده، و سپس آن ها را به تعداد خانه های محله کپی کرده و به طور رایگان در اختیار همسایه ها قرار می دهد. در طی عملی کردن این تصمیم، مینو و راوی داستان که او نیز هم محله ای و دوست بهمن است، به وی یاری می رسانند. در واقع وظیفه ی راوی نوشتن سرمقاله ها بوده و مینو نیز کار توزیع و پخش روزنامه ها بین همسایه ها را برعهده داشته و از این کار لذت می برد. این عمل سال ها ادامه می یابد و مینو، مدام به بهانه ی نوشتن روزنامه، به دور از چشم های بدبین و حساس پدرش، بیش تر اوقات خود را با بهمن گذرانده و با گذشت زمان، کم کم این رابطه به دوستی ای عمیق و عشقی بزرگ مبدل می گردد؛ عشقی که هم مادر بهمن و هم مادر مینو از آن خبر داشته و بر آن نظارت دارند. اما با فاش شدن ارتباط بین این دختر و پسر، پدر مینو، وی را در خانه حبس کرده و بهمن و مینو را با ماجراهایی خواندنی مواجه می سازد.
برشی از متن کتاب
همسایه ها توی این محله، همه از حال همدیگر باخبرند. خبری اگر هم هست گه از قضای روزگار و بنا به هر دلیلی به گوش هیچ کس نرسیده است، به گوش مادر بهمن رسیده است. اما این که چرا مینو دو هفته بود امده بود، دو هفته ام بیش تر، دو هفته و دو روز و نصفی بود امده بود و مادر بهمن خبر نداشت از عجایب روزگار بود. مادر بهمن از دست خودش عصبانی بود. مادر بهمن هم مثل همه ی خانم های همسایه همان لحظه ی فرخنده ای از امدن مینو خبردار شد که همگی نشسته بودند روی همان نیمکتی که هر روز عصر می نشستند و مثل هر روز داشتند با آخرین خبرهای محله سر هم دیگر را می خوردند که دیدند یک نفر صندلی چرخ دار مادر مینو را هل داد و آمد به سمت آن ها. همین که آمد نزدیک تر و دیدند خود مینو ست، چیزی نمانده بود همگی با هم سکته کنند.... به این جا که رسیدیم بهمن گفت عجب تیتر محشری از توی این واقعه در می آمد: سکته ی دسته جمعی خانم های محله! خانم های محله هم نمی خواست. فقط: سکته ی دسته جمعی! تیترها را همیشه بهمن انتخاب می کرد. من فقط سر مقاله ها را می نوشتم و وقتی که همه ی روزنامه صفحه بندی می شد و آماده ی کپی، نگاهی به مطالب می انداختم و یک مرور کلی می کردم و غلط گیری. همه ی کارها را بهمن می کرد. از سفارش دادن مطلب بگیر تا مصاحبه، خبر و گزارش و تایپ کردن، صفحه بندی و بعدش هم کپی. درست به تعداد همسایه ها کپی می کردیم. توزیع روزنامه ها هم با مینو بود. می برد دم در خانه ها می داد و گاهی وقت ها یک پولی هم می گرفت. روزنامه ی محله قیمت نداشت. قرار بود مجانی باشد. اما بعضی همسایه ها به اسم همت عالی یک دستی هم توی جیب شان می کردند. خود بهمن که می رفت، هیچ پولی نمی گرفت. حتی اگر کسی در را باز نمی کرد، روزنامه را می انداخت پشت در و می زد به چاک. بعضی همسایه ها از روزنامه اصلا خوش شان نمی امد. به مادر بهمن می گفتند این اقا پسر شما کی میخواد دست از این کارای بچه گانه برداره؟ اما به مینو هیچ کس ایرادی نمی گرفت. همه حتی خسته نباشید هم به او می گفتند. می دانستند که علاوه بر پخش کردن، یک دستی هم توی روزنامه دارد و یک کاره ای هست، اما نمی دانستند چه کاره است. همه می دانستند همه کاره ی روزنامه بهمن بود، با این که هیچ اسمی از خودش پای هیچ مطلبی نمی گذاشت. همه ی همسایه های قدیمی از سابقه ی بهمن خبر داشتند که سال اول دبیرستان که بود یک روزنامه ی ورزشی منتشر می کرد و می داد دم در خانه ها و سال آخر دبیرستان که بود، یک روزنامه ی آموزشی منتشر می کرد و می داد دم در خانه ها و چند سال بعد رفت توی کار روزنامه ای که با روزنامه های قبلی خیلی فرق داشت ...
فهرست
همسایه ها سرزمین عجایب خیال بافی حرف و حدیث عروسی رقص نور هوای تازه رقص چاقو بعد از عروسی سرمقاله ها راز خوشبختی باغ لواسانات برج الاهیه میخ و طناب واقعیت محض قهقهه
نویسنده: جعفر مدرس صادقی انتشارات: مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب روزنامه نویس - جعفر مدرس صادقی
دیدگاه کاربران