محصولات مرتبط
معرفی کتاب مونته دیدیو، کوه خدا اثر اری دلوکا
شخصیت اصلی داستان، پسری سیزده ساله می باشد که روایت زندگی خود را برای مخاطب شرح می دهد. وی در خانواده ای فقیر و محله ای کوچک به نام "مونته دیدیو" در"ناپل" متولد گردیده و پرورش یافته است. تمامی اهالی این منطقه ی بسیار کوچک، به زبان ناپلی صحبت کرده و روزگار سختی را پشت سر می گذارند. پدر این پسر، مردی بی سواد است که به شغل باربری در بندرگاه مشغول بوده و هم اکنون نیز به دلیل علاقه اش نسبت به تحصیل و فراگیری زبان ایتالیایی، در کلاس های شبانه ی تعاونی باربران، به آموزش ابتدایی می پردازد. در ابتدای کتاب می خوانیم، پسرک قصه پس از سپری کردن دوران تحصیلات خود تا پنجم ابتدایی، مدرسه و تحصیل را ترک کرده و به عنوان کمک خرج خانواده، در یک مغازه ی نجاری، فعالیت خود را آغاز می نماید. وی با شروع دوران جدید زندگی اش و ورود به دنیای کار و بزرگ سالی، تصمیم می گیرد که خاطرات و جزئیات زندگی روزانه اش را یادداشت کرده و این لحظات را به ثبت برساند. او مدام از تمرینات نمایشی حرکات دستش برای پرتاب بومرنگی (سلاح و ابزار شکاری پرتابی، از جنس چوب که در گذشته، توسط بومیان استرالیا مورد استفاده قرار می گرفت) سخن می گوید که پدرش به عنوان هدیه ی تولد به وی داده است؛ زیرا از آن جایی که خانه و حتی محله زندگی اش بسیار کوچک است، پسرک هرگز قادر نیست، آن را پرتاب کرده و از بومرنگ خود لذت ببرد. در ادامه، خواننده، روایتی هایی پرکشش و جذاب را از زندگی این پسر مطالعه می کند.
برشی از متن کتاب مونته دیدیو، کوه خدا اثر اری دلوکا
«روزا یه لقمه بیش تر نی.» صدای اوسا اریکو بود که از پای در دکان می آمد و می گفت که روزها یک لقمه بیش تر نیست. من از یک ربع پیش آن جلو ایستاده بودم، آماده که اولی روز کار را خوب شروع کنم. او ساعت هفت آمد، کرکره را باز کرد و برای دل گرمی گفت: روزها کوتاه است، یک لقمه بیش تر نیست، باید دست به کار شد در جوابش گفتم: گوش به فرمانم و این طوری شروع شد امروز اولین یادداشتم را برای ثبت روزهای زندگی تازه م می نویسم دیگر مدرسه نمی روم، سیزده سالم تمام شده و بابام گذاشته که کار کنم. درستم هست، وقتش است. آموزش اجباری تا سوم ابتدایی ست. بابا گذاشت که تا پنجم را هم بخوانم چون مریض احوالم بودم و بعدش هم مدرک بهتری می گرفتم. طرف های ما بچه ها حتی مدرسه نرفته می روند سر کار، اما بابا موافق نبود. توی بندرگاه باربر است، مدرسه نرفته و تازه شروع کرده که خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، توی کلاس های شبانه ی تعاونی باربران. فقط به زبان محلی ناپلی حرف می زند و ایتالیایی و معلومات ادم هایی که درس خوانده اند مرعوبش می کند. می گوید که آدم با ایتالیایی بهتر می تواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. من ایتالیایی را بلدم چون کتاب های کتاب خانه را می توانم بخوانم، اما حرف نمی زنم. به ایتالیایی می نویسم چون یک گوشه ای ساکت است و می توانم چیزهایی را که هر روز اتفاق می افتد دور از سر و صدای زبان ناپلی درش ضبط کنم. بالاخره رفتم سرکار و هر چقدر هم که مزدش کم باشد به هر حال شنبه به شنبه پول می برم به خانه. اول تابستان است، ساعت شش صبح هوا هنوز خنک است، دو نفری صبحانه می خوریم و بعد من هم لباس کار تنم می کنم، با بابا راه می افتم، یه کمی همراهش می رومو بعد برمی گردم، چون که دکان اوسا اریکو توی کوچه ی پایین ساختمان خودمان است. بابا برای تولدم یک تکه چوب منحنی به ام داد که به اش می گویند بوم رنگ. می گیرمش توی دستمک، بدون ان که انگشت هام را ببندم، انگار قلقلکم می دهد، مثل جریانی یک خرده می لرزاندم. بابا می گوید که پرتش می کنند و تا دور دورها می رود و بر می گردد. مادر موافق نیست، می گوید: «آخه کجا بره پرتش کنه اینو؟» کجا می تواند پرتابش کند؟ راست می گوید، توی این محله ی ما که اسمش مونته دیدیو است و همه اش کوچه پس کوچه ست، میان پاهای جمعیت آن قدر جا نیست که تف بیندازی زمین. برای پهن کردن یک تکه پارچه جا نیست. می گویم، خیلی خوب، نمی توانم پرتابش کنم، اما می توانم که حرکت پرتاب را تمرین کنم. سنگین است، مثل آهن. مادر به ام یک شلوار بلند هدیه داد. از بازار رزینا خریده استش، جنس خوب است، امریکایی. شق و رق است، رنگ تیره، تنم می کنمش و دستم بی اختیار می رود که روی زانوم مرتبش کنم. «دیگه مردی برا خودت، پول می آری خونه.» بله، شنبه به شنبه...
نویسنده: اری دِلوکا مترجم: مهدی سحابی انتشارات: مرکز
مشخصات
- نویسنده اری دلوکا
- مترجم مهدی سحابی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- سال انتشار 1403
- تعداد صفحه 170
- انتشارات مرکز
نظرات کاربران درباره کتاب مونته دیدیو، کوه خدا
دیدگاه کاربران