loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب البته که عصبانی هستم

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

معرفی کتاب البته که عصبانی هستم نوشته‌ی دوبراوکا اوگرشیج

این کتاب، جلد چهارم از مجموعه‌ی "جستار روایی" است و شامل 5 جستار می باشد که نویسنده در آن‌ها به بررسی مشکلات سیاسی و اجتماعی یوگسلاوی، بعد از تجزیه سخن می‌گوید.

این نویسنده که در جریان جنگ‌های تجزیه یوگسلاوی تاب پذیرفتن هویت جدید خود یعنی، کروات، را ندارد، در این جستارها به نقد و محکوم کردن غارتگرانِ هویت اصلی‌اش می‌پردازد. این نقدها نهایتاً باعث شد که این نویسنده به خیانت و جادوگری متّهم شود و نهایتاً برای رهایی از این فشارها از کرواسی به هلند مهاجرت کند. پس از این جنگ‌ها، اوگرشیج دیگر نویسنده‌ای ساده نبود بلکه قلم او اسلحه‌ای قلمداد می‌شد که مخالفان را به سوی میدان نبرد می‌کشید.

جستار روایی، قابی بود که اوگرشیج آن را برگزید تا با استفاده از آن بتواند، عقاید و دیدگاه‌های  خود را در خصوص رویدادهای آن زمان ، به تحریر درآورد.

نکته ی مثبتی که این کتاب دارد، ترجمه‌ی بی نقص آن است. جستارها با مقالات از این منظر متفاوتند که جستار عقاید شخصی و باورهای‌نویسنده را مبنای نتیجه‌گیری قرار می‌دهد. پس برای ترجمه ی یک جستار، مترجم باید، زبان نویسنده را درک کند وتلاش کند، اثر را که هم چون امانتی فرهنگی به دست او سپرده شده تا بخش دیگری از جهان با آن آشنا شوند، با سبک و کلمات خود نویسنده ترجمه کند و در نهایت مخاطبان همان احساس و برداشتی را از خواندن ترجمه داشته باشند که با خواندن متن اصلی خواهند داشت؛ درست همان ویژگی ای که در ترجمه‌ی خانم کرد کریمی مشاهده می‌شود.

سخن آخر این که، این پنج جستار، نظریه ها و تعاریفی از وطن، مهاجرت و انزوای خودخواسته  را مطرح می‌کند که مطالعه ی آن در جامعه ی ما که از مهاجرت، کم در آن سخن گفته نمی‌شود، خالی از لطف نیست.

 

برشی از متن کتاب البته که عصبانی هستم


اعتراض همکارم، نویسنده‌ی سرشناس کروات، که می‌توانستم نسبت به مردمی که مملکت و آزادی بیان‌شان را گرامی میداشتند درک بیشتری نشان بدهم، واقعاً وارد نیست. آن موقع این به اصطلاح 《مردم》 را بیشتر از خودم درک می‌کردم. شرح حال چندین وطن پرست کروات 《شهرستانی》 را از برم؛ با آن روان نگاری‌ای که آدم‌های بله قربان‌گو می‌سازد خیلی خوب آشنایم. یاد گرفته‌ام چه کسی، چرا و کِی ناگهان به پرچم چنگ می‌ زند، چه کسی اولین بار برای دفاع از مملکتش به تکاپو می افتد و جوری از آن دفاع می کند انگار کرامت فردی اش به خطر افتاده. چون برای خیلی از مردم وطن مترداف است با کرامت فردی؛ به خصوص برای آن ها که چیز دیگری ندارند. ایویتسا را (بگذارید نام کروات مرسومی به او بدهیم) از دبیرستان می‌شناختم. دو سه سالی از من بزرگتر بود و اگر ناگهان دوباره وارد زندگی ام نمی شد به کل فراموشش می‌کردم. کسی چه می‌داند، شاید در سال‌های دبیرستان تصادفاً اذیتش کرده باشم. ایویتسا یکی از آن بدبخت‌هایی است که هرکس یک پس گردنی حواله‌اش می‌کرد. ایویتسا بعدها در دانشگاه زاگرب تاریخ خواند و عاقبت کارش معلمی دبیرستان شد. سال‌ها بعد وقتی اتفاقی بهش برخوردم، دلم به درد آمد. به وضوح سر و وضعش تغییر خاصی نکرده بود. ایویتسا، شلخته، با ریش تُنک (کاملاً ورافتاده در آن روزها)، موی کم مشت -با آن که تنها دهه‌ی چهارم زندگی‌اش بود- کت و شلواری چندین شماره بزرگتر به تن و کیف مشکی کارمندی در دست، بی کم و کاست همان کلیشه‌‌ی معلمی بود که دانش آموزانش یادداشت های خنده دار می چسباندند پشتش. آن موقع در آپارتمانی اجاره‌ای زندگی می کرد و غر درآمد اندک و دانش آموزان سرکشش را می زد. ولی بعد، در یک همایش بین المللی تاریخ، با زن رویاهایش آشنا شد: دختر زیبای جفتی پزشک، اهل پایتخت یکی از کشورهای اروپای شرقی. موبور، شفاف و پریده رنگ با گودی های زیر چشم های درشت سبز؛ انگار عوض کِفیر با کوکائین بزرگ شده بود. ایویتسا، مانند قهرمانی در افسانه های روس، از هفت کشور و هفت دره گذشت تا دست آخر زیبای موبورش را به زاگرب برگرداند. بخت به او روی آورد، مدرسه اش هم وارد داستان شد و به او آپارتمانی بخشید، بچه های در راه بود و حتی بچه‌های سرکش مدرسه ام تا حدی سر به راه شده اند. امّا وقتی بچه متولد شد همسرش درخواست طلاق داد. ایویتسا به ظاهر برای او چیزی نبود جز اولین پله از پلکان خواسته های زندگی اش. در نتیجه ایویتسا از آن سعادت خانوادگی تازه به دست آمده بیرون آمد و به زندگی تک افتاده ی مستأجری برگشت. و بعد، مثل پرتو ناغافل آفتاب بعد باران، مثل برنده شدن بلیط قرعه کشی، وطن پدیدار شد. و ایویتسا بی فوت وقت اسم نوشت، درصف‌های اولیه ایستاد، به رهبر بزرگ مردم کروات تعظیم کرد و سریع راه خودش را به مجلس باز کرد. وسط راه، جلوی چشم همه، چندتایی تف هم روی صورت من انداخت. این جا، از ته قلبم، اعلام می‌کنم می‌بخشمش. از آن بالاتر به خاطر شادی فردی اش، حاضرم آن یکی گونه ام را هم به او تعارف کنم. صفحات 54 و 55    

 

 

 

 


درباره دوبراوکا اوگرشیج نویسنده کتاب کتاب البته که عصبانی هستم


نظرات کاربران درباره کتاب البته که عصبانی هستم


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب البته که عصبانی هستم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل