دربارهی کتاب رنجکشیدگان و خوارشدگان اثر فئودور داستایفسکی
کتاب "رنجکشیدگان و خوارشدگان"، رمانی بسیار جذاب و خواندنی، اثر فئودور داستایفسکی، نویسندهی صاحبنام و توانای اهل روسیه است که داستانی پر کشش را در اختیار خواننده قرار میدهد. در ابتدای کتاب، با مردی نویسنده که راوی قصه است، آشنا میشویم؛ مردی تنها و مجرد که در خانهای اجارهای، نمور و نامناسب روزگار میگذراند. وی به جهت شرایط نامساعد منزل خویش، همواره با بیماری و مشکلات جسمی دست و پنجه نرم میکند و از همین روی قصد دارد خانهی مناسبتری را برای خود یافته و به آن نقل مکان کند.
در طی جستجو، بیماری آنفولانزا کم کم بر قوای جسمانی مرد قصه چیره شده و او را وادار به توقف می کند. بنابراین، با خود تصمیم می گیرد که جهت استراحت به خانه اش بازگردد. اما در میانه های راه، هنگامی که به قنادی مردی به نام "مولر" می رسد، حسی درونی و قدرتی ناشناخته او را از ادامه ی راه باز می دارد، در همین هنگام، پیرمردی استخوانی و ضعیف، همراه با سگی زشت و لاغراندام از راه رسیده و به سوی قنادی مذکور می رود.
مرد قصه، به طور غیر ارادی پیرمرد را زیر نظر گرفته و دنبال او، وارد مغازه ی مولر می شود. شدت ضعف جسمانی و بیماری بر مرد جوان غلبه کرده و وی را ناچار به نشستن بر روی یکی از صندلی های اطرافش می کند. لحظاتی بعد، او شاهد اتفاقات و وقایعی غیر منتظره و عجیب شده و با ماجراهایی خواندنی مواجه می شود.
بخشی از کتاب رنجکشیدگان و خوارشدگان
سال گذشته، در غروب بیست و دوم مارس، تجربه ی بسیار غریبی از سر گذراندم. تمام آن روز، شهر را در پی یافتن یک منزل اجاره ای زیر پا گذاشته بودم. منزل قبلی ام خیلی نمور بود و نرم نرمک داشتم به سرفه های سختی دچار می شدم که خبر از چیز نحسی می دادند. از پاییز قصد نقل مکان داشتم، اما تا بهار لفتش داده و این دست و آن دست کرده بودم.
همه ی روز نتوانسته بودم هیچ مورد مناسبی پیدا کنم. در وهله ی اول، یک ملک مستقل می خواستم، نه اتاقی در خانه ی دیگران؛ در وهله ی بعد، حتی اگر فقط یک اتاق هم بود، می بایست اتاقی بزرگ باشد و، البته، تا حد امکان هم ارزان. به تجربه دریافته ام که در جاهای تنگ حتی دامنه ی فکر آدمی هم تنگ می شود. و مایل بودم که وقتی به داستان های آینده ام فکر می کنم توی اتاق بالا و پایین بروم. باری، همیشه خوش دارم که، به جای نوشتن آثارم، غرق در فکر کردن به آن ها شوم و در این رؤیا غوطه بخورم که چگونه از آب درخواهند آمد. و این واقعا از تنبلی و سستی نیست. نمی دانم از چیست.
تمام روز ناخوش احوال بودم و نزدیک غروب که شد احساس کردم که دیگر واقعا سخت بیمارم: آغاز یک جور تب بود. وانگهی، کل روز سرپا بودم و خسته شده بودم. دم دمای غروب، درست پیش از آن که هوا تاریک شود، مشغول قدم زدن در خیابان ووزنیسینسکی پراسپکت بودم. آخر، عاشق خورشید مارس پطرزبورگم، خاصه غروب خورشیدش، آن هم در هوایی سرد و آسمانی صاف. به ناگاه کل خیابان برق زد و غرق روشنایی تابناکی شد. گویی همه ی خانه ها به درخششی ناگهانی روشن شده بودند. رنگ های خاکستری، زرد، و سبز کدرشان برای لحظه ای تیرگی خود را باختند؛ تو گویی همه چیز روشن تر می نمود، انگار مبهوت شده باشی، یا کسی با آرنج به پهلویت زده باشد.
نگرشی تازه در کار است، انبوهی از افکار نو... . حیرتا که یک پرتو نور می تواند با آدمی چه کارها بکند!
اما پرتو نور فرو مرد؛ سوز سرما شدت گرفت و به حفره های بینی ام دوید؛ تاریکی عمیق تر شد؛ و مغازه ها چراغ گازهای شان را روشن کردند. به مغازه ی مولر که رسیدم، یعنی قنادی مولر، ناگهان در جا خشکم زد و به آن سوی خیابان خیره ماندم، تو گویی دل شوره ی وقوع عن قریب حادثه ای شگفت به جانم افتاده بود و از پیش می دانستم که چیزی در راه است؛ و در همان لحظه پیرمرد را با سگش، در آن سوی خیابان، دیدم. خوب یادم هست که احساس ناخوشایندی قلبم را چنگ زد، احساسی که خودم هم نمی توانستم بگویم چیست.
عارف مسلک نیستم. به پیش آگاهی و غیب گویی چندان عقیده ندارم و با این همه، مثل اکثر مردم، تجربه هایی در زندگی ام داشته ام که نمی شود توضیحی برای شان پیدا کرد. مثلا همین پیرمرد: چرا به محض دیدنش احساس کردم که در همان غروب حادثه ای غریب برایم اتفاق می افتد؟ هر چند، بیمار بودم و احساساتم در بیماری تقریبا همواره فریبم داده اند...
کتاب رنجکشیدگان و خوارشدگان اثر فئودور داستایفسکی با ترجمهی محسن کرمی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
- نویسنده: فئودور داستایفسکی
- مترجم: محسن کرمی
- انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب رنجکشیدگان و خوارشدگان | فئودور داستایفسکی
دیدگاه کاربران