loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب خطای ستارگان بخت ما | پیدایش

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
255,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

درباره‌ی کتاب خطای ستارگان بخت ما

کتاب "خطای ستارگان بخت ما" روایتگر سرنوشت دختری است که با بیماری سختی دست و پنجه نرم می‌کند. این اثر برای مطالعه‌ی مخاطب نوجوان به رشته‌ی تحریر درآمده است.

شخصیت اصلی قصه، "هزل" نام دارد. او دختری شانزده ساله می‌باشد که در کنار پدر و مادر خود زندگی می‌کند. هزل، به سرطان تیروئید مبتلا است و توده‌ای نسبتا بزرگ نیز در ریه‌هاش وجود دارد؛ توده‌ای که روزبه‌روز بزرگ‌تر می‌شود و جان و سلامتی هزل را تهدید می‌کند.

دختر قصه، بر خلاف سایر هم‌سن‌وسالانش، مجبور است که تمام وقت و عمر خود را صرف استراحت کرده و از داروهای مختلفی استفاده نماید. از همین رو، دچار افسردگی شدید شده است. والدین هزل با مشاهده‌ی وضعیت جسمی و روحی فرزند خود، تصمیم می‌گیرند که او را مجبور به شرکت در "گروه پشتیبان" کنند؛ گروهی متشکل از اعضای مختلف و متغیری که همگی درگیر انواع سرطان‌ها و تومورهای مختلف هستند. "پاتریک"، راهنمای این گروه است و از طریق صحبت با اعضا و درخواست از آن‌ها برای مطرح کردن مشکلات خود، انگیزه‌ و امید به زندگی را در قلب و روح افراد روشن می‌سازد.

هزل، علی‌رغم میل خود در جلسات انگیزشی حضور می‌یابد و به مرور زمان با اعضای گروه ارتباط برقرار می‌کند. در یکی از همین جلسات، با عضوی جدید به نام "آگوستوس واترز" آشنا می‌شود. پسری نوجوان که یک سال و نیم پیش، سرطان استخوان خود را شکست داده و حالا از زندگی عادی‌ای برخوردار می‌باشد. هزل و آگوستوس در همین ملاقات اولیه، به یکدیگر دل بسته و وارد ماجراهایی عاشقانه و البته غم‌انگیز می‌شوند.

 

برشی از متن کتاب خطای ستارگان بخت ما

هشت

چند روز بعد جلسه‌ی بزرگ تیم سرطان برگزار شد. هر چند وقت یک‌بار، چند تا دکتر و کارمند تامین اجتماعی و فیزیوتراپ و هر کس دیگری که به سرطان ربط داشت با هم دور میز بزرگی در یک اتاق کنفرانس جمع می‌شدند و در مورد وضعیت من صحبت می‌کردند. (نه در مورد موقعیت من با آگوستوس واترز یا وضعیت سفرم به آمستردام بلکه به خاطر مساله‌ی سرطانم.)

دکتر ماریا جلسه را رهبری می‌کرد. وقتی به آنجا رسیدم، تندی جلو آمد و بغلم کرد. از آن دسته آدم‌هایی بود که همه‌اش بقیه را بغل می‌کرد.

تقریبا کمی حالم بهتر شده بود. خوابیدن با دستگاه بایپپ در تمام شب باعث شده بود ریه‌هایم کمی حالت طبیعی پیدا کنند، گرچه اصلا یادم نمی‌آمد ریه‌های طبیعی چه‌جوری هستند.

همه جمع شدند و نمایش خاموش کردن گوشی‌های‌شان و جمع و جور کردن خودشان برای اینکه نشان بدهند این جلسه فقط درمورد من است، شروع شد و بعد دکتر ماریا گفت: «خبر فوق‌العاده خوب اینه که فالانکسیفور همچنان داره جلوی رشد تومورت رو می‌گیره، اما هنوز مشکل آب انداختن ریه‌ت باقیه. برای همین سوال اصلی اینه که چه جوری باید ادامه بدیم؟»

بعد به من نگاه کرد، انگار منتظر بود بهش جواب بدم. گفتم: «امم.. فکر می‌کنم برای جواب دادن به این سوال، تو این اتاق مناسب‌ترین فرد نباشم.»

لبخندی زد: «درسته، من منتظر دکتر سیمونز بودم، دکتر سیمونز؟» دکتر سیمونز دکتری بود که یک جورهایی تخصص دیگری در مورد سرطان داشت.

- خب، ما به‌خاطر مطالعه‌ای که روی بقیه‌ی بیمارها داشتیم می‌دونیم که بیشتر تومورها در نهایت یه راهی برای رشد و نمو خودشون بدون توجه به فالانکسیفور پیدا می‌کنن. اما اگه وارد اون مرحله شده بودیم، رشد تومورها رو تو اسکن‌ها می‌دیدیم، که ندیدیم بنابراین هنوز به اونجا نرسیدیم.

با خودم فکر کردم: هنوز.

دکتر سیمونز با انگشت سبابه‌اش به میز زد: «این احتمال وجود داره که فالانکسیفور وضعیت تورم ریه رو بدتر کرده اما اگه مصرفش رو قطع کنیم با مشکلات بیشتری روبه‌رو می‌شیم.»

دکتر ماریا اضافه کرد: «ما واقعا تاثیرات بلندمدت فالانکسیفور رو نمی‌دونیم. آدم‌های کمی به اندازه‌ی تو از این داروها استفاده کردن.»

- پس، هیچ کاری نکنیم؟

دکتر ماریا گفت: «ما درمان رو ادامه می‌دیم اما باید بیشتر مواظب باشیم و اجازه ندیم تورم مشکل‌ساز بشه.»...

کتاب خطای ستارگان بخت ما اثر جان گرین با ترجمه‌ی میلاد بابانژاد و الهه مرادی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.

 

برشی از متن کتاب


گفتم: “امم، چیز دیگه ای همراهم نیست.” ” چه بد. الان خیلی تو حس و حال شعرم. چیزی حفظ نیستی؟” با نگرانی شروع کردم: ” بیا روانه شویم، تو و من/ هنگامی که غروب، آسمان را فراگرفته است/ مانند بیماری که بیهوش شده با اتر، روی میزی افتاده است.” گفت: آروم تر. کمی خجالت می کشیدم، درست مثل اولین باری که درباره ی یک مصیبت باشکوه می خواستم به او بگویم.« آمم، باشه، باشه. بیا روانه شویم، از پس خیابان های نیمه متروکه/ و سخنان زیر لب ساکنانش/ از شب های بی قرار در مهمانسراهای ارزان قیمت یک شبه/ و رستوران های خاک اره گرفته با پوست های صدفشان/ خیابان هایی که همچون بحثی ملال اور و پلید/ از پس هم می آیند/ تا هدایت کنند تو را به سمت پرسشی بغرنج... / اوه، نپرس، این چه چیزی است؟ / بیا روانه شویم و ملاقات خود را ادا کنیم. آگوستوس به آرامی گفت: “عاشقتم” گفتم: “آگوستوس.” گفت: “واقعا می گم.” به من خیره شده بود، و می توانستم ببینم که گوشه چشمانش چین خورده بود. ” من عاشقتم، و لذت ساده گفتن حقیقت رو از خودم منع نمی کنم. من عاشقتم، و می دونم که عشق چیزی نیست جز فریادی در پوچی، و به فراموشی سپرده شدن هم اجتناب ناپذیره، و عاقبت همه ما نابودیه و یه روزی خواهد اومد که همه کارهای ما توی این دنیا به خاک برگردونده می شه، و می دونم که خورشید تنها سیاره زمینی رو که داریم در خود خواهد بلعید، و من عاشقتم.” دوباره گفتم: “آگوستوس.” فقط همین را می توانستم بگویم. احساس می کردم که درون بدنم جوش و خروشی به راه افتاده، انگار که غرق در یک جور لذت دردناک شده بودم، ولی نمی توانستم همین حرف را به آگوستوس بزنم. نمی توانستم هیچ حرفی به او بزنم. فقط برای مدتی نگاهش کردم و او هم به من نگاه کرد تا بالاخره سری تکان داد، لب هایش را جمع کرد، چرخید و سرش را به پنجره ی هواپیما تکیه داد. فکر کنم اگوستوس خوابش برده بود. من که کم کم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که هواپیما در حال فرود بود. دهانم خیلی بد مزه شده بود،برای همین از ترس مسموم کردن هوای هواپیما، سعی کردم بسته نگهش دارم! نگاهی به آگستوس انداختم، داشت از پنجره بیرون را می دید، و به محضی که در ابرهای کم ارتفاعی که زیرمان بودند فرو رفتیم و ان ها را رد کردیم کمرم را صاف کردم تا بتئانم هلند را ببینم.به نظر سرزمینی می رسید که در اقیانوس غرق شده است.، زمین های کوچک و سرسبز مستطیلی شکل آن از همه طرف از طریق کانال های آبی احاطه شده بود. درست موازی یک کانال فرود امدیم، انگار که دو تا باند فرود وجود داشت؛ یکی برای ما و یکی برای مرغ های ماهی خوار. بعد از اینکه چمدان هایمان را گرفتیم و کارهای ورودی را انجام دادیم، همگی سوار تاکسی ای شدیم که راننده اش مردی کچل با کله ای خمیری شکل بود که انگلیسی را بسیار عالی صحبت می کرد؛ از من هم بهتر. گفتم:هتل فیلسوف؟ گفتک آمریکایی هستید؟ مامان گفت: بله اهل ایندیاناییم.          

 

 

 

  • نویسنده: جان گرین
  • مترجم: میلاد بابانژاد - الهه مرادی
  • انتشارات: پیدایش

 

 


درباره جان گرین نویسنده کتاب کتاب خطای ستارگان بخت ما | پیدایش

جان گرین کیست؟ «جان گرین» (با نام کاملِ جان مایکل گرین) نویسنده، ویدیوبلاگر و آموزگار سرشناس آمریکایی تبار است. او فعالیت حرفه‌ای خود به عنوان رمان‌نویس را از سال 2005 با نوشتن رمان تحسین‌شده‌ی در جستجوی آلاسکا آغاز کرد. جان گرین، پس از انتشار همین کتاب، موفق به دریافت «جایزه‌ی printz» یا بهترین داستان برای رده‌ی سنّی نوجوانان شد. سایر آثار جان گرین نیز، برای او موفقیت‌ها و جوایز بسیاری به ارمغان آوردند. به‌ طوری که طی سال‌های مختلف نام …

نظرات کاربران درباره کتاب خطای ستارگان بخت ما | پیدایش


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب خطای ستارگان بخت ما | پیدایش" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل