کتاب استالین خوب اثر ویکتور ارافیف و ترجمه ی زینب یونسی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
کتاب "استالین خوب" رمانی در قالب اتوبیوگرافی می باشد که در آن نویسنده به تشریح سرگذشت زندگی خود و پدرش می پردازد. بنابراین، شخصیت و راوی داستان "ویکتور ارافیف" است که با یادآوری و مرور دوران گذشته ی خویش، روایت هایی جذاب و پرکشش را نقل کرده و خواننده را با لحظه لحظه ی خاطرات خود همراه می کند. پدر ویکتور، در کرملین، به عنوان دیپلمات، به "ژوزف استالین"، رهبر سابق اتحاد جماهیر شوروی، خدمت کرده و نقش مهمی را در اداره و کنترل امور سیاسی کشور دارد اما فعالیت های ادبی و نویسندگی فرزندش، ویکتور، تاثیرات منفی ای را بر موقعیت سیاسی و شغلی او گذاشته و آن را متزلزل می سازد. در ادامه، مولف با استفاده از بیانی ساده و در عین حال صادقانه، از احساسات و دل تنگی های "گالیا"، مادرش، سخن می گوید که به هنگام دوری از همسرش داشته؛ وی هم چنین، از اتفاقات و حوادث به وقوع پیوسته در تاریخ سرزمین پدری اش و هم چنین سبک و شیوه و شرایط زندگی هم وطنان خود، مطالب ارزشمندی را ارئه می دهد. به طور کلی، خواننده با مطالعه ی کتاب حاضر، ضمن آگاهی یافتن از زندگی نامه این نویسنده ی بزرگ، با تاریخ جماهیر شوروی نیز آشنا شده و از آن بهره مند می گردد.
برشی از متن کتاب
سرانجام پدرم را کشتم. تک عقربه ی طلایی بر صفحه ی آبی رنگ برج دانشگاه مسکو، روی تپه های لنین، سرمای چهل درجه را نشان می داد. ماشین ها روشن نمی شدند. پرنده ها از پرواز هراس داشتند. شهر از یخ زده ها گل کرده بود. صبح، در حالی که خودم را در آیینه ی بیضی شکل حمام نگاه می کردم، متوجه موهایم شدم که یک شبه سفید شده بود. سی و دو ساله بودم و سردترین ژانویه ی زندگی ام را سپری می کردم. در واقع پدر زنده است و حتی تا چندی پیش روزهای تعطیل تنیس بازی می کرد. با این که سخت پیر و فرتوت شده، هنوز با چمن زن، چمن های میان بوته های رز و هورنتسیس و خارتوت را کوتاه می کند، همان ها که از کودکی دوست شان داشت. مثل گذشته با سرعت بالا رانندگی می کند و البته از سر لج بازی بدون عینک، کاری که باعث عصبانیت مادر و وحشت عابران می شود. تنها، در اتاق خودم در طبقه ی دوم ویلایش، رو به پنجره ای که شاخه های درخت بلوط تنومندی آن را پوشانده است، در حالی که چانه ی مغرورش را می مالد چیزی را ساعت ها به آرامی تایپ می کند (شاید کتاب خاطراتش را). من جان پدر را نگرفتم، مرگ سیاسی اش را رقم زدم؛ که در کشورم مرگی واقعی بود. آیا می توان والدین را از «مردم» دانست؟ همیشه شک داشته ام، آن ها موجوداتی مرموزند و منفی به نظر می رسند. از میان تمام کسانی که در زندگی مان ملاقات می کنیم، کم تر از همه پدر و مادر خود را می شناسیم، چرا که آن ها را نمی بینیم؛ بنا بر سنتی همیشگی این آن ها هستند که ما را می بینند. هنوز بند ناف پاره نشده، دقیقا به همان میزان که از ایشان فاصله می گیریم از درک شان عاجز می شویم. دانش ما از آن ها بسیار کم است و هر چه هست، چیزی جز خیال بافی محض نیست. از کنکاش جسم و روان شان هراسانیم و می ترسیم درون شان را بکاویم. آن ها هیچ گاه برای مان از «مردم» نخواهند شد و برای همیشه مجموعه ای مجسم از تصورات باقی خواهند ماند، بی آن که از سرآغازشان چیزی بدانیم؛ چیزی شبیه مجسمه های رقصان آب نما؛ موجوداتی دست نیافتنی که قضاوت های مان در ناتوانی های شان من درآوردی، و همراه با برداشت هایی پیش داورانه و مغرضانه از واقعیت ها، و توجیه توجیه ناپذیرها است؛ والدین هم در مقابل ارزیابی های ما دست بسته و ناتوانند. عشق متقابل ما به یک دیگر، نه به ایشان بستگی دارد نه به ما، به غریزه ای بر می گردد که در آغوش مادر و تمدن گمراه می شود. در این غریزه، به دنبال سرآغازی روشن از بشریت می گردیم و نمی توانیم به خاطر کور بینی این غریزه، با سودجویی های موشکافانه مان از آن انتقام نگیریم. عشق میان «پدران و پسران» مخرج مشترکی از شرافت ندارد و سرشار از دل خوری های ناتمام و کج فهمی هایی است که تلخی های افسوس...
نویسنده: ویکتور ارافیف مترجم: زینب یونسی انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب استالین خوب - ویکتور ارافیف
دیدگاه کاربران