کتاب هویت گم شده (اشتیلر) اثر ماکس فریش و ترجمه ی حسن نقره چی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
شخصیت اصلی داستان، "جیمز وایت"، مردی امریکایی – آلمانی می باشد که جهت تفریح به کشور سوئیس مسافرت کرده است. وی در واگن خود با مردی سوئیسی همسفر شده و علی رغم تلاش های این فرد، وایت با وی سخن نمی گوید. مرد سوئیسی که گویی او را از قبل می شناسد، گزارشی به ماموران گمرک داده و از همین جا اصل ماجرای رمان آغاز می گردد. ماموران مذکور از آقای وایت گذرنامه اش را طلب کرده و آن را بررسی می کنند. آن ها با نسبت دادن نام "اشتیلر" به مرد قصه، از او می خواهند تا گذرنامه ی واقعی اش را ارائه کرده و از قطار پیاده شود. اما این موضوع موجب تعجب وایت گشته و ابراز می کند که اشتیلر را نمی شناسد و نامش جیمز است. بالاخره در پی اصرارهای فراوان، وایت را از قطار پیاده کرده و روانه ی زندان می کنند. در واقع، اشتیلر مردی آلمانی تبار و مجسمه ساز می باشد که به اتهام جاسوسی برای روس ها، تحت تعقیب بوده و سال ها ناپدید شده و شباهت بسیار زیادی به جیمز وایت دارد، اما علی رغم این شباهت، مرد متهم، ادعای ماموران را نپذیرفته و آن را رد می کند. در ادامه دفتری در اختیار او قرار داده می شود تا با نگارش لحظات زندگی خود و نقل جزئیات آن، صحت ادعای خود را اثبات کند.
برشی از متن کتاب
من اشتیلر نیستم! از روزی که به این زندان تحویلم داده اند، زندانی که برای تان شرحش خواهم داد، هر روز این را می گویم و سوگند می خورم و درخواست ویسکی می کنم، چون بدون آن لب به سخن باز نخواهم کرد. زیرا با تجربه ای که دارم، بدون ویسکی، من، خودم نیستم، بلکه آمادگی تاثیرپذیری از همه عوامل موجود را دارم و همان نقشی را بازی خواهم کرد که خواسته آنان است، اما دیگر من نیستم. اکنون در وضعیت دیوانه کننده ای که دارم (آنان مرا یکی از همشهری های گم وگورشده شهر کوچک خودشان می پندارند) برایم تنها این مهم است که اجازه ندهم حتی تا حد توسل به خشونت مرا با رفتار دوستانه شان در پوست یک بیگانه بگنجانند و نیز رشوه نپذیرم. از هرکه به سلولم نزدیک می شود با فریاد ویسکی می خواهم، زیرا الان مساله ام تنها این است که کس دیگری به غیر از آن کس که متاسفانه حقیقتا هستم، نباشم. ناگفته نماند؛ من از چند روز پیش به صراحت گفته ام که لزومی نیست حتما بهترین نوع ویسکی را برایم تهیه کنند، یک ویسکی معمولی که فقط قابل شرب باشد برایم کافی است وگرنه من اگر مست نباشم، هرقدر هم که بازجویی ام کنند، چیزی عایدشان نخواهد شد. حداقل حقیقت را نخواهند فهمید و فایده ای برای شان ندارد. امروز این دفترچه را با برگ های سفید برایم آورده اند. من باید در آن زندگی ام را شرح دهم. حتما برای آن که ثابت کنم من هم برای خودم زندگی کرده ام و زندگی ای سوای این آقای اشتیلر گم وگور شده داشته ام، خواهم نوشت. وکیل مدافع تسخیری ام گفت: «شما فقط حقیقت را بی پیرایه بنویسید و غیر از حقیقت روشن و عریان هیچ ننویسید. هرقدر جوهر خودنویس لازم داشته باشید در اختیارتان خواهد بود.» امروز یک هفته از نواختن آن سیلی که باعث دستگیری ام شد، می گذرد. با استناد به صورت جلسه، من کمی مست بودم و از این رو وضعیت خارجی آن جا را باید با زحمت شرح دهم. مامور گمرک به من گفت: «همراه من بیایید.» من گفتم: «خواهش می کنم دردسر درست نکنید. قطار من الان راه می افتد.» مامور گفت: «اما بدون شما.» او طوری مرا از پله قطار پایین کشید که هرگونه شور و حال پاسخگویی به سوال هایش را در من از بین برد. او گذرنامه مرا در دست داشت. ماموری دیگر گذرنامه های سایر مسافران را که هنوز در قطار بودند مهر می زد. من پرسیدم: «گذرنامه من اشکالی دارد؟» جوابی داده نشد. او چندبار گفت: «شما خوب می دانید که من تنها وظیفه ام را انجام می دهم.» بی آنکه به پرسشم پاسخی دهد و بگوید گذرنامه ام که یک گذرنامه امریکایی بود و من با آن به بیش از نیمی از دنیا سفر کرده بودم چه ایرادی داشت، مرتب با لهجه سوئیسی اش تکرار می کرد: «همراه من بیایید.» من گفتم: «آقای عزیز لطفا اگر نمی خواهید سیلی بخورید، بازوی مرا نگیرید. من نمی توانم این را تحمل کنم.» ــ «حرکت کنید!» سیلی آن گاه نواخته شد که مامور جوان گمرک با وجود هشدار مودبانه و واضح من با قیافه ای که بیانگر تکبری قانون مدارانه بود، مدعی شد: «به شما خواهند گفت که در حقیقت چه کسی هستید.»، کلاه سرمه ای رنگش روی سکوی ایستگاه راه آهن بیش از آن چه که انتظار می رفت، چرخید. برای یک آن قیافه بدون کلاه مرد جوان خیلی انسانی تر از پیش شد، تا آن حد که من بسیار خونسرد و بی هیجان خودم را با او خودمانی پنداشتم و تصور کردم می توانم بی هیچ مانعی ...
- نویسنده: ماکس فریش
- مترجم: حسن نقره چی
- انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب هویت گمشده (اشتیلر) ماکس فریش
دیدگاه کاربران