کتاب خانه ی خاله، از مجموعه ی کوتی کوتوله اثر شکوه قاسم نیا و تصویرگری غزاله بیگدلو از انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
در داستان این جلد خاله قصد دارد به خانه ی دخترش برود و شب را همان جا سپری کند و روز بعد به خانه برگردد. او از کوتی کوتوله می خواهد در این یک شب از خانه به خوبی مراقبت کند. کمی پس از رفتن خاله، کوتی کوتوله احساس گرما کرده و تصور می کند که خانه هم گرمش شده است، بنابراین شلنگ آب را برمی دارد و در و دیوارهای خانه را آب می گیرد و باعث می شود فرش خانه ی خاله خیس شود. پس از غروب آفتاب و شروع شب، کوتی کوتوله احساس سرما می کند و باز هم تصور می کند که خانه هم سردش شده و این بار هر چه پتو و لحاف در خانه است را جمع کرده و با خود به بالای پشت بام می برد، تا به این شکل از خانه در برابر سرما محافظت کند و ... .
مجموعه ی کوتی کوتوله به اتفاقاتی می پردازد که برای غول کوچک و بامزه ای به همین نام روی می دهد. کوتی کوتوله در ابتدا تصمیم می گیرد تا آدمی را برای خوردن پیدا کند و به پیرزنی که همه خاله صدایش می کنند، می رسد. اما پس از مدتی دوستی بین او و خاله ایجاد می شود و کوتی کوتوله در کنار خاله به زندگی ادامه می دهد. داستان های این مجموعه برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد و صفحات کتاب ضخیم بوده و باعث می شود کودکان به راحتی آن را ورق بزنند. تصویرگری این مجموعه به زیبایی اثر افزوده و جنبه ای طنز گونه به آن بخشیده است.
برشی از متن کتاب
خاله پیرزن می خواست برود به خانه ی دخترش که راه دور بود. کوتی کوتوله را صدا زد و گفت: «غول غولکم، پسرِ تَکم، من دارم می روم. شب هم می مانم. تو مواظب خانه باش تا برگردم.» کوتی کوتوله گفت: «چشم خاله جان، خیالت راحت! مواظب خانه هستم.» خاله پیرزن ساکش را برداشت و رفت. کوتی کوتوله هم نشست تو حیاط و حواسش را داد به خانه. سر ظهر شد. خورشید آمد وسط آسمان. آفتاب داغ شد. کوتی کوتوله نگاهی به در و پنجره های آفتاب گرفته انداخت و با خودش گفت: «بیچاره خانه، حتماً مثل من گرمش شده! باید خنکش کنم.» بعد هم شلنگ آب را برداشت و گرفت روی در و دیوار خانه. آب از در و پنجره ها پایین آمد و رفت توی اتاق. فرش اتاق خاله نم کشید. کوتی کوتوله گفت: «عیب ندارد. خاله گفته مواظب خانه باشم، نگفته که مواظب فرش باشم.» بعد هم، فرش نمدار را لوله کرد و آورد بیرون، گذاشت گوشه ی حیاط تا بعد ببرد رو پشت بام پهنش کند که خشک شود. خودش هم وسط حیاط نشست. از جایش تکان نخورد تا خوب مواظب خانه باشد. غروب که شد، باد خنکی وزید. کوتی کوتوله سردش شد. گفت: «حتماً خانه هم سردش شده! باید مواظبش باشم که سرما نخورد.» زود رفت و هر چه پتو و لحاف تواتاق بود، جمع کرد و برد بالای پشت بام. همه را از آن بالا آویزان کرد روی دیوارها تا خانه گرم شود. شب که شد، کوتی کوتوله خوابش گرفت، اما با خودش گفت: «اگر بخوابم، نمی توانم مواظب خانه باشم. بهتر است بروم توی کوچه، گشتی بزنم تا خواب از سرم بپرد.» از خانه آمد بیرون و خواست در را ببندد. فکری کرد و گفت: «حتماً خانه هم مثل من دلش تنگ شده! درش را باز می گذارم تا حال و هوایش عوض شود و دلش باز شود.» و در خانه را باز گذاشت و رفت. اتفاقاً دو تا دزد از آن جا رد می شدند. در باز خانه را دیدند و گفتند: «چی از این بهتر؟» بی سر و صدا آمدند تو؛ دیدند هیچ کس توی خانه نیست. رفتند تو اتاق، چراغ را روشن کردند، تا ببینند چی گیرشان می آید ...
نویسنده: شکوه قاسم نیا تصویرگر: غزاله بیگدلو انتشارات: شهرقلم
نظرات کاربران درباره کتاب کوتی کوتوله (خانه ی خاله)
دیدگاه کاربران