کتاب مردی با لب کج نهمین جلد از مجموعهی ماجراهای شرلوک هلمز نوشتهی سر آرتور کانن دویل و ترجمهی سید حبیب الله لزگی توسط نشر ذکر به چاپ رسیده است.
شبی همسر یکی از دوستان دکتر واتسون با عجله به خانه ی آن ها می آید و با نگرانی به دکتر می گوید شوهرش دو روز است که به خانه نیامده. مرد مفقود شده به مواد مخدر اعتیاد دارد. دکتر واتسون به رستوران گلد در یکی از خیابان ها جنوب شهر که محل پخش مواد مخدر است می رود تا بلکه دوستش را در آن جا بیابد. واتسون در رستوان دوست و همکارش شرلوک هلمز را در حالی که تغییر چهره داده، می بیند. او با تعجب علت حضور شرلوک را در رستوران جویا می شود و شرلوک هلمز برای واتسون تعریف می کند که آقایی به نام کلیر دوشنبه گذشته از خانه خارج شده تا هدیه ای برای پسرش بخرد. همان روز همسر آقای کلیر، برای انجام کاری به خیابان آپرسواندم لین که اتفاقا رستوران گلد نیز در آنجا قرار دارد، می رود. به محض رسیدن خانم جلوی رستوران، همسرش را می بیند که کنار پنجره ایستاده و با فریاد درخواست کمک می کند. او به سرعت وارد رستوران می شود تا علت حضور همسرش و فریادهای او را جویا شود اما وقتی به اتاق مورد نظر می رسد هیچ اثری از همسرش نمی یابد و تنها کت آقای کلیر به همراه تعداد زیادی سکه در جیب هایش را پیدا می کند. از آن روز به بعد هیچ نشانی از آقای کلیر به دست نیامده و خانم کلیر از شرلوک هلمز خواسته تا این موضوع پیچیده را حل کند ...
کتاب های شرلوک هلمز با موضوع ماجراها، معماها، پرونده ها و داستانها در سی و شش جلد مختلف برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. شرلوک هلمز یکی از مشهورترین کارآگاهان در ادبیات داستانی انگلستان است که از هوش و ذکاوت بالایی برخودار است؛ طوری که با دیدن ظاهر مردم از شخصیت درونی آن ها آگاه می شود. او با شم کارآگاهی و تیزبینی خود، به کمک دوستش دکتر واتسون پرده از راز جنایات و معماهای پیچیده ای برداشته و حقیقت را آشکار می سازد.
برشی از متن کتاب
هلمز گفت: «اول برو دوستت را را سوار کالسکه کن، بعد به کالسکه چی بگو او را به خانه ببرد. از کالسکه چی بخواه به همسرت بگوید پیش من هستی. بعد از آن پنج دقیقه بیرون بمان تا برگردم.» دکتر واتسون، ایسا وینتی را از رستوران تیره و تار بیرون برد و او را سوار کالسکه کرد. دستورات لازم را به کالسکه چی داد و آن ها رفتند. هلمز آمد. در نقش پیرمرد.
با دکتر واتسون شروع به قدم زدن کردو بعد از گذشتن از دو خیابان، ریش مصنوعی اش را برداشت و گفت: «مشغول حل یک معما هستم. دوست داری با من همراه شوی؟» دکتر واتسون سرش را به علامت تایید تکان داد و هلمز سوتی زد. پسری ظاهر شد که کالسکه ای را می راند. پسر از کالسکه پیاده شد.
هلمز از او تشکر کرد. کمی بعد شرلوک هلمز کالسکه را به حرکت درآورد. هلمز جزئیات پرونده را برای دکتر واتسون شرح داد و گفت: «ما داریم به محلی به نام لی در کنت می رویم. مرد ثروتمندی به نام نیویلی اس تی کلیر در سال 1884 ساکن لی شد. دوستان زیادی پیدا کرد و با دختری ازدواج کرد. حالا او دو فرزند دارد. آقای کلیر در جایی کار نمی کند. اما هر روز به شهر می رود و با قطار ساعت 5:14 برمی گردد. دوشنبه گذشته آقای کلیر زودتر از خانه خارج شده تا هدیه ای برای پسرش بخرد. همان روز همسرش تلگرافی دریافت کرد که باید بسته ی کوچکی را در آپر سواندم لین دریافت کند. از آن جایی که دریافت بسته برایش ارزش داشت، بلافاصله عازم آپرسواندم لین شد.»
روز گرمی بود و هنگامی که خانم کلیر وارد آپر سواندم لین شد صدای فریادی شنید و سرش را بالا برد. شوهرش را دید که پشت پنجره ی طبقه ی دوم رستوران گلد قرار داشت. خانم کلیر ناچار وارد آن رستوران ترسناک شد تا شوهرش را پیدا کند. اما روی پله ها صاحب رستوران او را متوقف کرد و به طرف بیرون هلش داد. خانم کلیر که نگران بود نکند اتفاق بدی برای شوهرش افتاده باشدریال از چند مامور پلیس کمک خواست. ماموران صاحب رستوران را عقب زدند و به طبقه ی دوم رفتند.»
(کتاب های قاصدک)
(مشهورترین داستان های کارآگاهی جهان)
(مجموعه مصور معماهای پلیسی نوجوان)
نویسنده: آرتور کانن دویل
مترجم: سید حبیب الله لزگی
انتشارات: ذکر
نظرات کاربران درباره کتاب مردی با لب کج (ماجراهای شرلوک هلمز 9)
دیدگاه کاربران