کتاب طناب خال خالی جلد هفتم از مجموعهی ماجراهای شرلوک هلمز نوشتهی سر آرتور کانن دویل و ترجمهی سید حبیب الله لزگی توسط نشر ذکر به چاپ رسیده است.
یک روز صبح زود، خانمی به نام دوشیزه هلن استونر به دفتر شرلوک مراجعه و ماجرای زندگی اش را برای او تعریف کرد. او گفت سال ها پیش، پدرش را از دست داده و مادرش که زنی جوان بود، با پزشکی به نام دکتر گریمز بای ازدواج کرد. متاسفانه مادرش که زنی ثروتمند بود، هشت سال پیش در تصادف قطار کشته شد و ثروت زیادی برای دوشیزه هلن استونر و جولیا خواهر دو قلویش به ارث گذاشت. دو سال پیش جولیا تصمیم گرفت ازدواج کند ولی متاسفانه مدتی قبل از مراسم ازدواجش به طرز مشکوکی مرد. جولیا قبل از مرگش به هلن گفته بود که شب ها در اتاقش صدای سوت می شنود. حالا هلن که پس از گذشت دوسال از مرگ خواهرش تصمیم گرفته ازدواج کند، از چند شب پیش در اتاقش صدای سوت می شنود. او به یاد حرف هایی که خواهرش قبل از مرگ به او گفته بود افتاد و با به یاد آوردن سخنان خواهرش نگران شده و برای پی بردن به حقیقت پیش شرلوک هلمز رفت و تا از او برای حل این مشکل کمک بگیرد.
مجموعه کتاب شرلوک هلمز با موضوع ماجراها، معماها، پرونده ها و داستانها در سی و شش جلد مختلف برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. شرلوک هلمز یکی از مشهورترین کارآگاهان در ادبیات داستانی انگلستان است که از هوش و ذکاوت بالایی برخودار است؛ طوری که با دیدن ظاهر مردم از شخصیت درونی آن ها آگاه می شود. او با شم کارآگاهی و تیزبینی خود، به کمک دستیارش دکتر واتسون پرده از راز جنایات و معماهای پیچیده ای برداشته و حقیقت را آشکار می سازد.
برشی از متن کتاب
یک روز صبح زود در ماه مه سال 1883 زنگ خانه به صدا درآمد. پیشخدمت، خانم هود سون در را باز کرد. پشت در بانویی ایستاده بود. خانم هودسون گفت: "بله، کاری داشتید؟" بانو گفت: "نام من دوشیزه هلن استونر است. آمده ام کارآگاه شرلوک هلمز را ببینم. کار فوری دارم." پیشخدمت او را به داخل دعوت کرد و روی یک صندلی نزدیک شومینه نشاند. بعد رفت و شرلوک هلمز را از خواب بیدار کرد. شرلوک هلمز خمیازه ای کشید و به سراغ هم خانه اش دکتر واتسون رفت کمی بعد هر دو نفر، توی هال، مقابل بانوی تازه وارد نشسته بودند. هلمز گفت: "من شرلوک هلمز هستم. چگونه می توانم به شما کمک کنم؟"
بانو شروع به صحبت کرد: "آقای هلمز، نام من هلن استونر است و با ناپدری ام دکتر گریمزبای رویلوت زندگی می کنم. ناپدری ام یک دکتر است که زمانی در کلکته ی هندوستان کار می کرد و همان جا با مادرم خانم استونر آشنا شد. در آن زمان مادرم بیوه ی جوانی بود و من یک خواهر دوقلو به نام جولیا داشتم. وقتی مادرم با دکتر ازدواج کرد، زن ثروتمندی بود و تصمیم گرفت هنگام ازدواج من و خواهرم، ثروتش را به ما بدهد، بعد همه برای ادامه ی زندگی به انگلستان آمدیم، اما متاسفانه هشت سال پیش مادرم در اثر تصادف با قطار کشته شد."اگر چه هلمز چشم هایش را بسته بود اما با دقت گوش می داد. بانو ادامه داد: "ناپدری ام مرد خشن و خوش هیکلی است. خلق و خوی تندی دارد. هم در دهکده و هم در خانه همه از او می ترسند."
دوشیزه استونر که با نشستن کنار آتش آرامش بیشتری به دست آورده بود، ادامه داد: "ناپدری ام کلکسیونی از حیوانات وحشی دارد که آن ها را توی قفس هایی در حیاط خانه نگه می دارد. هیچ دزدی جرئت ندارد به خانه ی ما بیاید چون شب ها یک میمون بابون و یک یوز پلنگ وحشی در حیاط قدم میزنند." استونر گلویش را صاف کرد و ادامه داد: "دو سال پیش خواهرم جولیا تصمیم گرفت با مردی ازدواج کند. خوشبختانه ناپدری مخالفت نکرد. من، خواهرم و ناپدری در اتاق های جداگانه می خوابیم ولی این اتاق ها چسبیده به هم است. یک شب، قبل از این که به اتاق هایمان برویم خواهرم پرسید شب ها صدای سوت می شنوم یا نه. من گفتم نه. اما خواهرم گفت چندین شب است در اتاقش صدای سوت می شنود...
(کتاب های قاصدک)
(مشهورترین داستان های کارآگاهی جهان)
(مجموعه مصور معماهای پلیسی نوجوان)
نویسنده: آرتور کانن دویل
مترجم: سید حبیب الله لزگی
انتشارات: ذکر
نظرات کاربران درباره کتاب طناب خال خالی (ماجراهای شرلوک هلمز 7)
دیدگاه کاربران