درباره کتاب حکایت های مثنوی معنوی | اندیشه کهن
مثنوی معنوی یکی از آثار برگزیدهی شاعر و فیلسوف نامدار ایرانی، مولانا می باشد؛ که حکایت های بسیار زیبا، پر مفهوم و پندآموزی را به زبان شعر بیان نموده است. این اثر را به لحاظ جنبهی آموزشی حکایات به نوعی قابل قیاس با بوستان و گلستان سعدی دانسته اند با این تفاوت که تمامی حکایات و اشعار مثنوی، برگرفته از آیات قرآنی است و بر اساس تفسیر آیات مختلف سروده شده اند. کتاب فوق حاوی گلچینی از این حکایات است که به نثر برگردانده و به فارسی روان بازنویسی شده اند. یکی از آنها قصهی خرگوشی را روایت می کند که برای نجات جان خود نقشه ای هوشمندانه می کشد. در جنگلی که خرگوش زندگی می کند، شیری هست که هر روز یکی از حیوانات جنگل را شکار می کند؛ حیوانات جنگل برای اینکه هر روز نگران حملهی شیر نباشند و با این باور که مرگ تقدیر تک تک آنهاست و بالاخره دیر یا زود به چنگ شیر خواهند افتاد، با هم به توافق می رسند که هر روز به قید قرعه یکی را به عنوان شکار انتخاب کرده و به شیر پیشکش کنند. هر قدر خرگوش به آنها می گوید که این کار عاقلانه نیست و بر خلاف تقدیر خداوند است، آنها بر تصمیم خود پافشاری می کنند. حیوانات کم کم به این که طبق نتیجهی قرعه به شکارگاه شیر رفته و خودشان را قربانی کنند، عادت می کنند تا اینکه قرعه به نام خرگوش می افتد و او قبول نمی کند که با پای خودش به قربانگاه برود! او می گوید که جان هر موجود زنده امانتی است از طرف خداوند که باید تا آخرین حد توان آن را حفظ کرد و تسلیم مرگ شدن کاری احمقانه است. اما...
خرید کتاب حکایت های مثنوی معنوی | اندیشه کهن
شما میتوانید برای خرید کتاب حکایت های مثنوی معنوی با بازنویسی حمیدرضا بیات از انتشارات اندیشه کهن به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
فهرست
پیشگفتار نویسنده
حکایت های مثنوی معنوی: دفتر نخست
حکایت مرد بقال و طوطی
حکایت پادشاه جهود و پیروان عیسی(ع)
حکایت شیر و خرگوش
حکایت طوطی و بازرگان
حکایت نحوی و کشتیبان
حکایت هدیه بردن اعرابی مشکی از آب باران را نزد خلیفه
خالکوبی پهلوان قزوینی نقش شیر و روباه
عیادت کردن کر از همسایه
حیله غلامان و حکمت لقمان
آب دهان انداختن دشمن بر روی مبارک امیرالمومنین(ع)
حکایت های مثنوی معنوی: دفتر دوم
مار دزدیدن مارگیر از مارگیر دیگر
خادم خانقاه و صوفی و خرش
حلوا خریدن شیخ برای طلبکاران
خاراندن روستایی شیر را بجای گاو
خر برفت و خر برفت و خر برفت
آزمودن پادشاه دو غلام را
حکایت گرفتاری باز در میان ویرانه جغدان
ظاهر شدن زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان
حکایت موسی و شبان
ماجرای امیر و مرد خفته
دوستی خاله خرسه
حکایت باغبان و سه مرد بیگانه
داستان طواف کردن شیخ بایزید به گرد شیخی
حکایت مست و محتسب
سوال پرسیدن مردی از بزرگی که خود را به دیوانگی می زد
حکایت منافقان و مسجد ضرار
حکایت نماز هندوان
شکایت پیرمرد از بیماری نزد طبیب
حکایت سوار و تیرانداز
حکایت مرد اعرابی و فیلسوف
حکایت موش مغرور و شتر
حکایت داستان گفتن حکیمی برای نادانی
حکایت پادشاه و میوه درخت عمر جاویدان
حکایت منازعه بر سر انگور
حکایت های مثنوی معنوی: دفتر سوم
حکایت خوردن بچه فیل توسط گرسنگان حریص
حکایت مناجات زاهد
حکایت مرد روستایی و دوست شهری اش
حکایت مرد لاف زن و چرب کردن سبیلش
حکایت شغالی که به درون حوض رنگ افتاد
داستان تولد حضرت موسی (ع)
حکایت مارگیر و اژدهای افسرده
حکایت اختلاف در چگونگی و شکل پیل
تلقین کردن کودکان و به وهم افتادن استاد
حکایت زرگر و پیرمرد
حکایت کوری که قرآن را از رو می خواند
حکایت مردی که از خداوند روزی حلال و بی رنج می خواست
گریختن حضرت عیسی (ع) و دویدن به سوی کوه
حکایت دزد و مرد شب زنده دار
برشی از متن کتاب
لقمان حکیم، سیه چرده بود و زمانی بعنوان برده در خانه خواجه ای خدمت می کرد. او که مردی حکیم بود سرانجام مورد توجه خواجه قرار گرفت و خواجه به مناسبت رفتار و اخلاق خوبش او را آزاد کرد. لقمان به شدت مورد نفرت دیگر غلامان قرار داشت زیرا او حکیم و دانا بود و بردگان دیگر از این که او مورد توجه خواجه قرار داشت نسبت به او حسادت می کردند.
روزی خواجه تمام غلامان را برای چیدن میوه نوبرانه به باغ فرستاد. غلامان در هنگام چیدن میوه ها میوه های رسیده را خوردند و میوه های نارس را به خانه خواجه بردند. آن ها که هرگز گمان نمی کردند خواجه در همان نخستین ساعت هوس میوه نوبرانه کند، پاسخی برای خواجه نداشتند و مجبور شدند به دروغ لقمان را متهم کنند.آن ها در نبودن لقمان زبان به بد گویی پیش خواجه گشودند که لقمان میوه های رسیده و نورس را خورده است. با آن که خواجه لقمان را بسیار دوست می داشت از بس که غلامان دیگر از او بدگویی کردند خواجه به او بد گمان شد و دروغ آن ها را راست دانست و از لقمان دلگیر شد.
زمانی که لقمان به نزد خواجه بازگشت خواجه رو ترش کرد و از لقمان روی برگرداند. لقمان که دلیل این ترش رویی خواجه را نمی دانست از او پرسید اما خواجه پاسخی نداد و همچنان به لقمان بی اعتنایی کرد. لقمان که به خود اطمینان داشت خواجه را سوگند داد تا دلیل بی اعتنایی و ترشرویی را بازگو کند. خواجه دلیل ناراحتی و دلگیریش را بازگو کرد و گفت که از لقمان پیش از این انتظار داشته است و این کار لقمان را خیانت خواند. لقمان با شنیدن این دروغ به فکر فرو رفت و پس از اندکی تامل از خواجه خواست تا برای رسیون به حقیقت همه را امتحان کند...
بازنویسی: حمیدرضا بیات
انتشارات: اندیشه کهن
نظرات کاربران درباره کتاب حکایت های مثنوی معنوی | اندیشه کهن
دیدگاه کاربران