loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب یوسف کنعان

(قصه های قرآنی)

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب یوسف کنعان

پیامبری به نام " یعقوب "، دوازده پسر دارد که کوچک ترین آنها " یوسف " و " بنیامین " هستند که نام مادرشان راحیل است. یوسف در میان برادرانش از همه زیباتر و باهوش تر است و به پدر الهام شده که در آینده او به مقام بالایی خواهد رسید که سایر فرزندانش از رسیدن به این جایگاه محروم خواهند بود؛ به همین خاطر او توجه بسیار ویژه ای به این پسر دارد. یک شب یوسف در خواب می بیند یازده ستاره، ماه و خورشید در مقابل او تعظیم می کنند.

روز بعد او این خواب عجیب را برای پدر تعریف می کند؛ یعقوب پیامبر، تعبیر آن را می داند و به خاطر این که مبادا پسران دیگرش به او حسادت ورزند و بلایی برسرش بیاورند؛ رو به یوسف کرده و می گوید: مبادا خواب خود را برای برادرانت تعریف کنی! اما سرانجام آنها به این راز مهم پی می برند و تصمیم می گیرند، این پسر را از سر راه خود بردارند تا مبادا رویای عجیب او به واقعیت بپیوندد. آنها هر کدام نقشه های خطرناکی می کشند و او را با خود به صحرا می برند؛ یکی از پسرها پیشنهاد می دهد او را بکشند تا برای همیشه خیال شان آسوده شود ولی " یهودا " برادر دیگرَش می گوید: این نهایت بی رحمی است، من پیشنهاد می کنم او را به داخل چاهی بیندازیم تا کاروانیان رهگذر پیدایش کنند و او را با خود از این جا به سرزمینی دور ببرند...

" یوسف کنعان " جلد دیگری از مجموعه ی " قصه های قرآنی " می باشد که در چند جلد از جمله شیطان در بهشت، مسیح پسر مریم، در کام نهنگ، ابرهه و جنگ جویان کوچک، حبیب نجار و پیامبر، گلستان در آتش، قهرمان کوچک، گنج قارون، نبرد تبوک و حنین و... با هدف آشنا کردن کودکان با شیوه ی زندگی پیامبران، اخلاق و دینداری آنها، تهیه و چاپ شده است. متن ساده، صفحاتِ مصور و رنگ آمیزی زیبا از جمله ویژگی های مثبت این کتاب می باشد. در برخی از صفحات با توجه به داستان مطرح شده، در قسمت پایین تر از متن، آیاتی از سوره های قرآن پیرامون موضوع قصه آمده است.

برشی از متن کتاب


یک روز صبح، یوسف پیش پدرش دوید و گفت: پدر! من دیشب خواب عجیبی دیدم! یعقوب گفت: خوابت را برایم تعریف کن پسرم! یوسف گفت: پدرجان! خواب دیدم یازده ستاره وماه و خورشید جلوی من سجده می کنند! یعقوب گفت: یوسف جان! مواظب باش خوابت را برای برادرانت تعریف نکنی! یعقوب می دانست بقیه ی پسرهایش به یوسف حسادت می کنند، چون او به یوسف بیش تر توجه می کرد و به همین خاطر، می ترسید آنها بلایی بر سر یوسف بیاورند. طولی نکشید که برادران یوسف از خوابش خبردار شدند و نقشه های خطرناکی برایش کشیدند. یکی از برادرها گفت: این که مشکلی نیست.

همگی او را به بیابان می بریم و می کُشیم! یهودا، برادر دیگر یوسف گفت: تو چقدر بی رحمی! هر چه باشد او برادر ماست و نباید او را بُکشیم، من می گویم او را درون چاهی بیندازیم تا کاروان ها او را پیدا کنند. به این ترتیب، بقیه ی برادرها قبول کردند و منتظر فرصت مناسب شدند. چند روز بعد، پسرها پیش پدر رفتند و از او خواستند یوسف را نیز برای تفریح همراه خودشان به صحرا ببرند. یعقوب اجازه نمی داد، ولی بعد که آنها اصرار کردند، قبول کرد. وقتی آنها به صحرا رسیدند، پیراهن یوسف را در آوردند و او را درون چاهی انداختند. بعد، پیراهن او را به خون یکی از گوسفندان آغشته کرند و پیش پدرشان برگشتند. یعقوب پرسید: پس یوسف کجاست؟! پسرها به گریه افتادند: پدرجان! ما مشغول مسابقه بودیم و یوسف را کنار اثاث گذاشتیم، ناگهان گرگی حمله کرد و یوسف را خورد. این هم پیراهن خون آلودش!...

(کتاب های زنبور) به روایت: امید پناهی آذر تصویرگر: مریم ثقفی انتشارات: گاج

 


مشخصات

  • نویسنده امید پناهی آذر
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رحلی
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1395
  • تعداد صفحه 16
  • انتشارات گاج
  • شابک : 9786003592858

درباره امید پناهی آذر نویسنده کتاب کتاب یوسف کنعان


نظرات کاربران درباره کتاب یوسف کنعان


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یوسف کنعان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل