کتاب 365 قصه شب از حیوانات ترجمه ی مرضیه ترکمان توسط انتشارات پیام آزادی کتاب به چاپ رسیده است.
قصه گویی برای کودکان باعث افزایش سطح هوش اجتماعی آن ها و نقش اساسی در شکل دهی به شخصیت آن ها دارد. قصه گفتن برای کودکان فواید بسیاری دارد از جمله: آشنایی کودکان با فرهنگ های مختلف، آشنایی والدین با خصوصیات اخلاقی و رفتاری کودکان، افزایش مهارت های کلامی و شنیداری، تقویت حافظه و...
این کتاب مجموعا از 365 داستان از دنیای حیوانات تشکیل شده است و در هر صفحه از آن داستان های کوتاهی آمده، که با توجه به روزها و ماه های یک سال تفکیک شده است و شما می توانید هر شب قصه ی مربوط به همان تاریخ را بخوانید. متن داستان ها ساده، کوتاه و روان می باشد. شخصیت اصلی داستان های این کتاب حیوانات می باشند، که از زبان آن ها روایت می شود و در عین حال بسیار هم متنوع می باشند. هر صفحه از این کتاب ترکیبی از متن و تصاویر زیبا می باشد و اغلب داستان های آمده در این کتاب جنبه ی تخیلی و سرگرمی دارد.
برخی از عناوین داستان های آمده در این کتاب عبارت است از: همه کجا رفته اند؟، تخم مرغ های عید، چرا کانگوروها می جهند، شتر نادان، طوطی، چکاوک و جوجه اش، نهنگی که گم شد، پیشی بازیگوش، قورباغه ی ناشنوا، زنبوری به نام ویلیام، موی سفید پادشاه، قوش و مرغ، اسب و الاغ، پیتر خرگوشه، جغد ساده، موش مغرور، سه موش گرسنه، موش ها و خزها، اشتباه چوپان و...در پشت جلد اول این کتاب دی وی دی صوتی 365 قصه شب از حیوانات قرار گرفته است، و شما می توانید زمانی که فرصت کتاب خواندن برای کودک را ندارید از آن استفاده کنید.
برشی از متن کتاب
موش ماجرا جو روزی بود، روزگاری بود. خانواده ی موش ها در خانه ای زندگی می کردند که در نزدیکی خانه ی یک کشاورز بود. یکی از موش ها که خیلی شاد و جوان بود، از زندگی در لانه خسته شده بود. روزی از روزها یکی از دوستان به خانه ی آن ها آمد. مهمان به پدر و مادر موش ها گفت: بچه ها در این لانه ی کوچک و تاریک، چیزی از دنیا نمی فهمند. به آن ها اجازه دهید تا همه جا بروند. موش جوان با شنیدن آن حرف ها کمی فکر کرد و تصمیم گرفت به دنیای بیرون برود. او وقتی همه خوابیده بودند، با شجاعت از لانه بیرون رفت. در بیرون از لانه، با دیدن نور ماه و خش خش درختان و نسیم ملایم گفت: دنیا چقدر زیباست! چراغ های خانه ها هنوز روشن بود و او به آن جا رفت. بعد هم مردم را دید که دور میزی جمع شده بودند. که پر از غذاهای خوشمزه بود. دهان موش آب افتاد و به آشپزخانه رفت. اما در همین موقع زنی فریاد زد: این، همان موشی است که هر روز غذاهای مرا می خورد! موش جوان گیج شده بود؛ چون اولین باری بود که به این جا آمده بود. پسر جوانی به آشپزخانه دوید و دم موش را گرفت و او را در قفس انداخت. از آن روز به بعد موش جوان دنیا را از قفس می دید...
- همراه با CD صوتی قصه ها
- مترجم: مرضیه ترکمان
- انتشارات: پیام آزادی
نظرات کاربران درباره کتاب 365 قصه شب از حیوانات - پیام آزادی
دیدگاه کاربران