loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب قرن

5 / 5
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب قرن

لوسی و خواهرش چریتی همراه پدر، معلم سرخانه شان گالاتی و آشپز خانوادگی شان در منطقه ای به نام قرن، در عمارتی قدیمی که میراث اجدادشان است زندگی می کنند؛ قرن جز مناطق سردسیر با زمستان های طولانی است. گالاتی به لوسی و خواهرش گفته که مادرشان سال ها قبل زمانی که در شهر رم بوده اند از دنیا رفته؛ اما آن ها هیچ چیزی از زندگی در رم و فوت مادرشان به خاطر ندارند و سال هاست که زندگی تکراری را در قرن تجربه می کنند.

لوسی احساس می کند که در این خانه مدفون شده اند و هر شب یک سری کارهای تکراری را در ساعت هایی مشخص انجام می دهند. لوسی از زمان کودکی می توانسته ارواح را ببیند و به مرور زمان این موضوع برای اطرافیانش به مسئله ای عادی تبدیل شده است. همه چیز خیلی عادی و در نهایت آرامش سپری می شود تا این که شبی لوسی برای قدم زدن نزدیک برکه ای که کمی با عمارتشان فاصله دارد می رود.

او در زیر سطح یخ زده ی برکه صورت زنی با چشمانی باز را می بیند و با خودش فکر می کند که چیز عجیبی نیست و حتما مثل بقیه روح هایی که قبلا دیده بعد از چند ثانیه از بین می رود؛ اما با کمی دقت حس می کند که لب های زن در زیر یخ در حال تکان خوردن است و تلاش می کند تا چیزی را به او بگوید! لوسی وحشت زده به خانه بازگشته و یک گل کنار بالشش می یابد. دیدن این گل بر وحشت و تعجب لوسی می افزاید، زیرا اطراف عمارت آن ها تا چشم کار می کند برف و یخبندان است و هیچ سرسبزی وجود ندارد بنابراین روییدن چنینی گلی در آن منطقه غیر ممکن است.

لوسی در تلاش است که اتفاقات آن شب را فراموش کند تا این که چند شب بعد همراه گالاتی به کلیسایی متروکه در قرن می روند. گالاتی می گوید که مدت هاست کسی به این کلیسا نیامده اما ناگهان نور شمعی در پشت درختان محوطه توجه لوسی را به خود جلب می کند. لوسی به سمت نور می رود و مرد جوانی را می بیند که شمع روشنی را در دست دارد. مرد خود را کلادیوس معرفی می کند و به لوسی می گوید که او گل را در اتاقش گذاشته است. لوسی فکر می کند که مرد نیز یک روح است اما او ادعا می کند که انسانی واقعی و یکی از خویشاوندان دور لوسی و مادرش است.

مرد از ماجرای روح زن در برکه ی یخ زده نیز اطلاع دارد و به لوسی می گوید اگر می خواهد از مادرش خبری به دست آورد باید خود را به برکه رسانده و با روح زن صحبت کند. لوسی که تا قبل از ملاقات کلادیوس هیچ ذهنیتی راجع به مادرش نداشته، با خودش می اندیشد که چرا پدرش هرگز به آن ها اجازه ی صحبت کردن راجع به مادرشان را نمی دهد؟ آیا واقعا مادر لوسی به مرگ طبیعی از دنیا رفته؟ روح زنی که در برکه دیده چه ارتباطی با مادرش دارد؟ چرا بعضی از اتاق های عمارت همیشه قفل بوده و لوسی و چریتی اجازه ی نزدیک شدن به آن ها را ندارند؟ و صدها سوال دیگر که لوسی را مصمم به پیدا کردن روح زن می کند.

در پیگیری هایی که لوسی برای کشف واقعیت انجام می دهد ماجراهای بسیاری برای او و خواهرش رقم می خورد که سبب فهمیدن رازهای بسیاری درباره ی مادرشان و بقیه اعضای خانواده می شود!

 

برشی از متن کتاب قرن


آن صحنه آن قدر ناگهانی ناگهانی و نزدیک بود که مرسی عقب پرید. صورت سفید، فقط چند سانتی متر با صورت او فاصله داشت و نفس دیگری کشید و به زور به آن چشم های خالی نگاه کرد. دوباره سینه خیز روی زمین سفت تا لب آب جلو خزید و سرش را روی آب خم کرد. روح هنوز همان جا بود؛ زنی زیبا و جوان که مویش سبز سیر بود و لب هایش سفید. دهانش را باز کرد و بست انگار که صحبت می کرد. ولی مرسی چیزی نشنید.

مرسی گفت: «کلادیوس مرا فرستاده است. باید همه چیز را به من بگویی. توضیح بده.» لب های روح دوباره تکان خوردند. ولی حرف هایش انگار زیر یخ گیر کرده بودند. مرسی با مشت به یخ زده و گفت: «نمی شنوم. شاید این موقعیت دیگر پیش نیاید.» روح به نظر غمگین رسید. چشم های خالی انگار چیزی را منعکس می کردند؛ شاید یک جرقه ی آبی رنگ دریایی و یا درخشش زندگی. بعد با جریان آب به حرکت افتاد. صورت کم کم ناپدید شد و لباس سفید در جریان زیر آب موج می زد.

به سمت دیگر برکه رفت. مرسی فریاد کشید: «نرو! الان نباید بروی! باید به من کمک کنی.» ولی روح گوش نکرد. چین های لباس محو شدند و برکه آرام شد، حالا که مرسی جرئت کرده بود با روح حرف بزند، این حس ناامیدی داشت خردش می کرد. اصلا نمی دانست آن روح کیست و چرا برکه را تسخیر کرده بود؟ غرق شده بود؟ مرسی به فکر آب سرد برکه و یخ روی آن افتاد و بدنش لرزید. شاید کلادیوس می توانست اسم آن زن را به او بگوید. انگار یک دفعه بدنش بی حس شد. ایستاد. نیرویش کاملا تخلیه شده بود. انگشت هایش داشتند یخ می زدند.

به فکر راه طولانی ای افتاد که باید تا خانه طی می کرد. به خودش گفت شاید هنوز متوجه غیبتم نشده اند. ولی امید بی موردی بود. یک دفعه چیزی را لب خشکی در آن طرف برکه دید که می درخشید. با تعجب، برکه را دور زد و با دقت، به یخ کدر خیره شد دستکشش را درآورد و با دست روی یخ مالید تا ببیند چیست. چیزی نقره ای زیر یخ می درخشید. مرسی خواست یخ را بشکند. ولی یخ قطور و محکم بود. روی یخ رفت و با پاشنه ی چکمه اش محکم به او ضربه زد. یخ با صدایی مثل شلیک گلوله، ترک خورد. دوباره لگد زد و یخ نازک کنار ساحل شکست.

آب خیلی سردی توی چکمه های چرمی اش رفت. مرسی دستش را داخل آب برد و با انگشت هایش زیر یخ شکسته را گشت. گل و لای با آب مخلوط شد و آب را گل آلود کرد. یه کلید زنگ زده داخل یک حلقه. او که پیروز شده بود، آن ها را از آب بیرون کشید. یکی از کلیدها از بقیه بزرگ تر بود که شاید مال دری بزرگ بود. مرسی لبخندی زد و با صدایی بلند به روح گفت: «متشکرم. خیلی ممنون.» کلیدها را نوی جیب پالتویش گذاشت. حالا باید برای دردسر آماده می شد. ولی این بار کارش بی نتیجه نبود.    

(برنده ی جایزه ی ی بوکر تراست سال 2005 ) نویسنده: سارا سینگلتون  مترجم: مهرداد مهدویان انتشارات: افق  

 


مشخصات

  • نویسنده سارا سینگلتون
  • مترجم مهرداد مهدویان
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 5
  • سال انتشار 1392
  • تعداد صفحه 264
  • انتشارات افق
  • شابک : 9789643694210


نظرات کاربران درباره کتاب قرن


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قرن" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل