loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب امیر ارسلان - نورالدین زرین کلک

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب امیر ارسلان نوشته ی نورالدین زرین کلک توسط نشر نو به چاپ رسیده است.

داستان امیر ارسلان نامدار یکی از مشهورترین داستان های عامیانه ی ایران است. این داستان در واقع یک روایت گفتاری بوده است که توسط نقیب الممالک داستان سرای دربار ناصر الدین شاه قاجار، به صورت شفاهی هر شب برای شخص شاه بازگو می شده است. در همان زمان دختر ناصر الدین شاه این داستان شفاهی را بر روی کاغذ می نویسد و به این ترتیب داستان امیر ارسلان نامدار به دست فراموشی سپرده نمی شود. در این کتاب یک بار دیگر این داستان به شکل و قلمی تازه در کنار تصاویر زیبا که توسط نویسنده ی آن به تصویر کشیده شده است، روایت می شود. خواجه نعمان بازرگانی اهل مصر است که برای تجارت سوار بر کشتی شده و به سمت هندوستان حرکت می کند. پس از این که کشتی او 10 روز بر روی آب ها شناور بود، ناگهان جزیره ای از دور دست نمایان می شود. خواجه به قصد تفریح در جزیره از کشتی پیاده می شود که ناگهان صدای ناله ای توجه او را جلب می کند. زمانی که خواجه نعمان صاحب صدا را پیدا می کند، زنی زیبا رو را در آن جزیره دور افتاده می بیند. زن خود را بانوی حرم ملک شاه رومی معرفی می کند و زمانی که سام خان فرنگی به شهر روم حمله می کند او به ناچار لباس کنیزان را می پوشد و به همراه دیگر کنیزان اسیر شده، به خدمت پطرس شاه فرستاده می شود، تا این که کشتی حامل این کنیزان در کنار این جزیره می ایستد و او که پا به جزیره گذاشته است از کشتی جا می ماند و به مدت چهل روز در آن جزیره تنها بوده است تا این که خواجه نعمان با کشتی اش به آن جزیره می رسد. خواجه، زن را با خود سوار کشتی می کند و تصمیم می گیرد سفرش را نیمه کاره رها کند و به مصر بازگردد. پس از رسیدن به مصر خواجه خواهان ازدواج با زن می شود، اما باخبر می شود که آن بانوی رومی باردار است و تا یک ماه آینده وضع حمل می کند. خواجه صبر می کند تا این مدت به اتمام برسد و با این بانوی زیبا ازدواج می کند. فرزند را امیر ارسلان می نامند و خواجه که به او بسیار علاقمند است تمام سعی اش را می کند تا او را به بهترین شکل ممکن تربیت کند و استادان بسیاری را برای او فراهم می کند، اما امیر ارسلان علاقه ی زیادی به علم اندوزی و یادگیری تجارت ندارد و دوست دارد به جنگ آوری بزرگ و شجاع تبدیل شود و ... .


نویسنده


نورالدین زرین کلک ‌ " 20 فروردین 1316 در مشهد متولد شد. او دبیرستان را در تهران تمام کرد و در سال 1334 وارد دانشگاه تهران شد. در سال 1340 دکترای داروسازی اش را می‌گیرد و با درجه ستوانی در بهداری ارتش مشغول کار می ‌شود. او خوشنویسی و نقاشی را نزد پدر آغاز کرد و به موازات تحصیلات رسمی در کلاس های هنرستان کمال الملک شرکت کرد و از محضر استادانی چون محمود اولیاء، محمدعلی زاویه و محمد مهردان بهره مند شد. در 12 سالگی اولین کار گرافیکی اش روی کتاب قصه ای چاپ شد و در 16 سالگی با کاریکاتورهای سیاسی پا به دنیای مطبوعات گذاشت. در سال 1335 در کنکور دانشکده هنرهای زیبا پذیرفته شد اما مقررات نظام مانع ورود او شد. از سال 40 تا 50 را به مصور کردن کتاب های درسی و کتاب های جیبی گذراند و سپس به دعوت کانون پرورش فکری به بلژیک رفت تا فیلمسازی پویانمایی را بیاموزد. در سال 53 اولین مدرسه پویانمایی را در ایران تاسیس کرد و سه سال بعد رشته پویانمایی را در دانشگاه فارابی (دانشگاه هنر امروز) دایر کرد. او که قبل از فعالیت در کانون در موسسه‌انتشاراتی فرانکلین برای کتاب‌های درسی نقاشی می‌کشید، به پیشنهاد فیروز شیروانلو از همکاران موسسه‌فرانکلین، به کانون دعوت شد تا در واحد مصورسازی کتاب‌های کودک و نوجوان به کار بپردازد. کلاغ‌ها نخستین کتابی بود که برای تصویرسازی به او سفارش داده شد. برگزاری جشنواره کودکان و نوجوانان در اواخر دهه‌1340، در ساماندهی به بخش امور سینمایی موثر واقع شد و پس از برگزاری نخستین جشنواره (1348) زرین‌کلک به بلژیک اعزام شد تا در آکادمی هنرهای زیبای شهر گان در رشته‌متحرک ‌سازی آموزش ببیند. وی در بلژیک دو فیلم وظیفه‌اول (1971) و زمین بازی با بوش (1971) را ساخت و پس از بازگشت به ایران (1351) در مرکز سینمایی کانون به کار مشغول شد. هر دو فیلم جوایزی در جشنواره‌ های خارجی کسب کردند.

برشی از متن کتاب


خواجه طاووس و خواجه کاووس آن شب را در کنار دریا تا صبح گریست و نالید. در سرزدن آفتاب امیرارسلان نامدار از جا برخاست و گریان و نالان رو به راه آورد. مدت پنج شبانه روز در جنگل می رفت. روز پنجم به زِبَرخامه برآمد، زیرپا نظر کرد و دید: عالمی خواهم از این عالم به در تا به کام دل کنم سیری دگر عجب شهری به نظرش جلوه کرد: برج و بارو آراسته و دیوارش سر به فلک کشیده. سرازیر شد. آمد تا نزدیک شهر رسید. خواست داخل شود، چشمش بر پیش طاق دروازه افتاد. نظر کرد و یک پرده تصویر خودش را دید. گفت: نامرد! تصویر من دراین جا چه می کند؟ برای چه در بالای دروازه آویخته اند؟ البته رمزی در این هست. با صد حسرت پا به دروازه گذاشت. گفت: خدایا خودم را به تو سپردم و داخل شد. رسید به میان صحن دروزاه که ناگاه از پشت سر یکی او را بغل زد و به سرعت به یک جایی برد. از بس تاریک بود هیچ جا را نمی دید. صدای دری را شنید و یکی که در را قفل کرد و رفت. گفت: ای دل غافل! دیدی عاقبت این فلک شعبده باز چه نیرنگ انگیخت که مرا از تخت عزت در این مملکت کشید. القصه، تا چند ساعت از شب گذشته امیرارسلان نامدار در آن جای تاریک گریست و نالید و گاهی خود را ملامت کرد که ناگاه صدای قفل به گوشش رسید که یکی در را باز می کند. سر راست کرد دید در گشوده شده و پیرمرد محاسن سفیدی، به یک دست شمعدان و به دست دیگر سینی قهوه داخل شد. پیرمرد به زبان رومی گفت: ای ملک ارسلان شاه رومی، تو با این لباس کهنه، یکه و تنها در این جا چه می کنی؟ برای چه دست از سلطنت روم برداشتی و آمدی در این مملکت که بچه شیرخوار آن هم به خون تو تشنه است؟ امیرارسلان خندید و گفت: ای پدر، هذیان می گویی یا دیوانه هستی؟ امیرارسلان رومی کیست؟ روم کجاست؟ من الیاس فرنگی نام دارم و سیاحم. پیر گفت: به جلال خدا قسمت می دهم مترس از من و راست بگو که من مسلمانم. اگر امیرارسلانی، به من راست بگو تا جان دارم یاری ات کنم. گفت: پدر، اول تو به من راست بگو که کیستی و نامت چیست و مرا از کجا شناختی؟ پیرمرد گفت: جوان، بدان که ما دو برادر هستیم. من خواجه طاووس و برادرم خواجه کاووس نام داریم. وقتی که تو روم را مسخر کردی و کشیش را مرخص نمودی، کشیش اعظم یک پرده تصویر تو را آورد برای پطرس شاه. شمس وزیر و قمر وزیر که از علم رمل و اسطرلاب عدیل و نظیر ندارند و در زمل دیدند که تو یکه و تنها به فرنگ خواهی آمد و قرار بر این شد تو از دروازه که داخل شوی تو را بگیرند و پیش پادشاه ببرند. اما من شب و روز دعا می کردم که از این دروازه داخل شوی و کسی تو را نبیند. الحمدلله خدا مراد مرا داد و کسی تو را بجز من ندید. امیرارسلان همین که کیفیت را شنید، گفت: ای پدر مهربانم، بدان که من امیرارسلان پسر ملک شاه رومی هستم. هیچ چیز مرا از سلطنت روم باز نداشت مگر عشق ملکه آفاق فرخ لقا دختر پطرس شاه فرنگی که تصویرش را دیدم، عاشق شدم و پشت پا زدم به سلطنت و به امید وصلش به این دیار پرآشوب آمدم. خواجه طاووس گفت: جوان، تو را به جلال خدا از شمس وزیر و قمر وزیر بترس که به محض دیدن، تو را می شناسند و به کشتن می دهند. امیرارسلان گفت: پدر تو مرا در شهر وارد کن، شرط کردم که هرچه تو بگویی اطاعت تو را بکنم و از حرف تو بیرون نروم. خواجه طاووس گفت: اگر می خواهی مردم فرنگ را از اعلی و ادنی خوب بشناسی، بیا تا تو را ببرم در تماشاخانه فرنگ به دست برادرم خواجه کاووس فرنگی بسپارم. ...

نویسنده: نورالدین زرین کلک انتشارات: نشر نو

مشخصات

  • نوع جلد جلد سخت (گالینگور)
  • قطع وزیری
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1395
  • تعداد صفحه 254
  • انتشارات نشر نو
  • شابک : 9786007439807


نظرات کاربران درباره کتاب امیر ارسلان - نورالدین زرین کلک


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب امیر ارسلان - نورالدین زرین کلک" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل