معرفی کتاب مه آلود (مجموعه خروش خاموش: جلد 1)
حوّا دختر جوانی است که در کنار پدرش جال در شهر جنوب غربی در سرزمین هونا زندگی می کند. پدر او جانشین فرماندار شهر و از افراد با نفوذ شهر محسوب می شود. حوّا از جمله افرادی می باشد که وجود خدایانی از جنس انسان ها را باور ندارد و نمی تواند قبول کند که فردی مانند خودش یک ایزد باشد. او همواره با این مسئله مشکل داشته و مدام در حال جر و بحث با دیگر افراد از جمله پدرش است.
مادر او سال ها قبل زمانی که او دختر کوچکی بوده به دستور حکومت مرکزی آن ها را ترک کرده و در شهر دیگری زندگی می کند. هر ساله در مراسمی که توسط دولت مرکزی برگزار می گردد دختران جوان به نامزدی مردانی در می آیند که برای آن ها در نظر گرفته شده است و دختران و پسران جوان حق هیچ گونه اعتراض و انتخابی ندارند.
برای حوّا نیز دعوتنامه ای برای شرکت در جشن نامزدی ارسال گشته، اما او که دوست دارد شریک زندگی اش را خودش انتخاب کند از رفتن به جشن امتناع و شبانه از خانه شان فرار می کند؛ در بیرون از خانه با پسر جوانی برخورد می کند که چند باری هم او را روبروی خانه شان دیده،پسر جوان هم یکی از معترضین به حکومت مرکزی است و ... .
مجموعه ی خروش خاموش اثری است در ژانر پسا آخرالزمان که به زندگی انسان ها پس از نابودی زمین در سرزمینی به نام هونا می پردازد. در این سرزمین انسان هایی خود را ایزد معرفی می کنند و مردم باید از آنان اطاعت کنند و دستورات آن ها را همچون فرامین خدایان باور داشته و اجرا کنند.
در این میان تعدادی از انسان ها نمی توانند وجود خداوندی از جنس خودشان را باور کرده و به خدای یکتا ایمان دارند. این افراد از نظر حکومت هونا شورشی محسوب می شوند و برای جلوگیری از آشوب ها و حملات آن ها ساعت های حکومت نظامی در شهرهای مختلف هونا برقرار است. این مجموعه برای گروه سنی بالای 16 سال مناسب می باشد.
برشی از متن کتاب مه آلود (مجموعه خروش خاموش: جلد 1)
فصل پانزدهم شیشه ی پنجره های جلویی کاملا فروریخته بود. بخش بزرگی از فرش سوخته و روکش کاناپه کز خورده بود. روی دیوارهای حال دیگر چیزی به اسم کاغذ دیواری وجود نداشت و رنگ سبز کاغذ دیواری جای خود را به سیاهی دوده داده بود. مأموران آتش نشانی با کمی جستجو بقایای چیزی را که باعث انفجار شده بود پیدا کردند. به نظر می رسید نوعی نارنجک آتش زا باشد، اما هیچ کس تا آن وقت چیزی شبیه آن ندیده بود؛ به همین دلیل نتیجه گرفتند که شورشی ها مشغول طراحی سلاح های جدید هستند.
صبح روز بعد، اولین خبری که از نمایشگر خانه ی خاله جید پخش شد خبر حمله ی شورشی ها به خانه معاون فرماندار بود. بلافاصله بعد از تمام شدن خبر، تماس ها شروع شد. ظاهرا همه اول به خانه ی خودمان زنگ می زدند و وقتی کسی جواب تلفن شان را نمی داد با دفتر کار پدر تماس می گرفتند. کسانی هم که جان من برای شان مهم بود به خانه ی جید زنگ می زدند. در واقع خانم سیتا و خانواده ی نوشاد تنها کسانی بودند که جویای احوالم شدند. هیتا هم با این که همان دیشب مرا دیده بود و می دانست صدمه ای ندیده ام، باز هم تماس گرفت تا مطمئن شود حالم کاملا خوب است.
نتوانسته بودم چیز زیادی از خانه همراه خودم بیاورم، فقط چند دست لباس و کتاب های درسی ام. پدر سیزده را هم همراه من به اینجا فرستاده بود تا حسابی مواظبم باشد. قرار شد تا دستگیری همه شورشی ها، به خانه برنگردیم که البته منظور پدر تا پایان تعمیرات بود. در این میان، فقط من بودم که می دانستم اتفاق شب گذشته نه سوء قصد برنامه ریزی شده بود و نه کار شورشی ها. آن روز حتی نگاه بچه ها هم عوض شده بود و حتی چند نفری حالم را پرسیدند.
از نیلا شنیدم خیلی از آن ها معتقد بودند که اگر من همدست شورشی ها بودم، نباید به خانه مان حمله می شد؛ اما نظر عده ای دیگر کاملا فرق داشت و حمله ی دیشب را تنبیهی از طرف ایزدان می دانستند تا خائنین، یعنی من، بفهمند بازی با دم شیر چه عواقبی دارد. اگر چه هرکس این اتفاق را یک جور تعبیر می کرد، برای خودم من یک نکته کاملا واضح بود: پسر یاغی دوست من بود. او بار دیگر برای نجات جانم خودش را به خطر انداخته بود. امیدوار بودم بعد از اتفاق شب گذشته به سلامت از شهر خارج شده باشد.
چون از دیشب تمهیدات امنیتی دو برابر شده بود و حتی در طول روز هم می شد گشتی ها را در خیابان دید. در این میان ذهنم مشغول مسائل دیگری بود که می شد تمام آن ها را در سه کلمه خلاصه کرد: دیوم و هویت: ناشناس. اولی را حتی نشنیده بودم؛ چه برسد به این که معنی اش را بدانم. هرکس می توانست یا زنده باشد یا مرده. حالتی بین این دو وجود نداشت. این احتمال هم بود که آنچه دیده بودم فقط غلط تایپی باشد یا حتی بدخوانی من. از اعماق وجود آرزو می کردم که معنی آن کلمه واقعا «مرده» باشد. فکر کردن به این که جان یکی دیگر به خاطر من به خطر بیفتد غذابم می داد. ...
نویسنده: الیستا آقایی انتشارات: باژ
نظرات کاربران درباره کتاب مه آلود
دیدگاه کاربران