loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب پلکان | اکبر رادی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌ی کتاب پلکان اکبر رادی

کتاب "پلکان" اثر "اکبر رادی" نمایشنامه‌ای که حکایتی خواندنی را در رابطه با زیر پا گذاشتن اخلاق و حقوق دیگران جهت رسیدن به رفاه مالی و مرتبه‌ی بالای اجتماعی شرح می‌دهد. در ابتدای کتاب، با "آقا گل"، یکی از اهالی روستای "پسیخان" واقع در رشت آشنا می‌شویم که تمامی محصولات بادامش پوک بوده و گاوش، "طلا" را نیز دزدیده‌اند.

آقا گل با ناامیدی فراوانی در قهوه خانه ی روستا نشسته و با "مشدی آقا"، صاحب مغازه ای در آبادی، درباره ی دزدیده شدن طلا صحبت می کند. مشدی آقا با خرید شیر گاو ربوده شده ی او و فروشش به مشتریان درآمد زیادی را کسب می نمود؛ هم اکنون در این شرایط، این دو مرد، تحت فشار زیادی قرار گرفته و جویای راه حلی برای یافتن گاو هستند. "بلبل"، یکی دیگر از شخصیت های داستان، مردی بیست و هشت ساله با سری طاس است که به شغل دست فروشی پرداخته و همواره آرزوهای بزرگی را در سر می پروراند و برای تحقق بخشیدن به رویاهایش از تن دادن به هیچ عملی دریغ نمی کند.

او و "کبله دایی"، یکی از اهالی روستای مذکور، مدعی هستند، کامیونی را دیده اند که از حوالی خانه ی آقا گل، با چراغ خاموش و حالتی مشکوک عبور کرده و احتمال می دهند که این کامیون، با دزدیده شدن طلا ارتباط دارد. در ادامه نویسنده با شرح ماجراهایی جذاب خواننده را با خود همراه می کند.


بخشی از کتاب پلکان

آقا گل با کلاه نمدی و نیمتنه نشت نخ نما یک زانو روی تخت راست نشسته، به دیوار قهوه خانه تکیه کرده، ساکت و غمناک با نعلبکی چای می خورد. مشدی آقا که مرد دو کاره ای است با ریخت کاسب های روستایی، بر لبه تخت چپ پا روی پا انداخته، بی دلغمانه قلیان دود می کند. از توی قهوه خانه گه گاه صدای جیرینگ استکان ها، برخورد مهره های دبنه به روی میز و خنده به گوش می رسد.

***

آقاگل: یه تیکه زمین داشتم واسه خودش اون جا افتاده بود. خبط کردم امسال عوض خیار و گوجه فرنگی یه تیغ بادوم کاشتم. اون هفته زنبیل ور داشتیم با عنایت و مونس رفتیم سر بته ها. این همه بادوم، قدرت خدا یه پیله ش سالم نبود؛ از دم پوک. (دلمرده استکان و نعلبکی را روی تخت می گذارد.) آره مشتی آقا، اون زمینش بود، اینم دار و ندارِ ما یه دونه گاو.

مشدی آقا: بد بیاریه دیگه، وقتی بیاد رج می زنه. حالا فکر منو بکن که به مشتری چی بگم.

آقاگل: نشسته م عنایت بیاد، بلکه خبری بیاره.

مشدی آقا: یه سطل شیر نقلی نیستا؛ اما خب، طلا خانمت واسه من خیلی اغر داشت. اصلاً این دو ماهه شیرش شده بود رونق دکون. حیوون نمی دونم کجاها می چرید، شیرش اَنبست می شد عین خامه. مشتری های منم که می شناسی، بیشتری مال همین کلوچه پزی بودن دیگه. می اومدن به هوای شیر دو قلم جنسم می بردن... اما چه پوستی داشت آگل، طلایی مث کرک ابریشم!

آقاگل: این طرف و اون طرف، رفتم باغ ماسوله ای. گفتم با گاوای ماسوله ای جوره، نکنه سرگذاشته رفته اون جا. کاسعلی گفت: داریم گردو می چینیم، باغ مون قرقه؛ تا حتی گاوم نباید پا توی قرق بذاره.

مشدی آقا: (نی پیچ را دور قلیان حلقه می کند.) الله اکبر! هر چی سنگه برای پای لنگه. می گم گاوم که می دزدن، باید بیان سراغ طلا؛ سر وقت گاوای ماسوله ای که نمی رن. تازه کی بدزده؟ سرتاسر این «پسخان» هر چی لات و مامور و باجگیره، زیر چپر آقاس!

کبله دایی با قطیفه نم داری بر دوش و یک جفت چای، چابک از قهوه خانه بیرون می آید.

کبله دایی: دیشبی که داشتم می بستما، از او تهِ جاده درختی که می خوره پشت خونه آگل... (جلوی مردها چای می گذارد.) اینم یه جفت چای نمره یک!

آقاگل: پشت خونه ما؟ (حساس.) چی شد کبله دایی؟

کبله دایی: به نظرم صدای موتور می اومد، یه صدای پرزوری، انگار مال کامیون بود.

مشدی آقا: کامیون؟

کبله دایی: والله مث اینکه آره. من که درست ندیدم؛ اما انگار دنده پایین می رفت.

مشدی آقا: نورش چی؟ پیدا نبود؟

کبله دایی: نه، به نظرم خاموش بود.

مشدی آقا: تو تاریکی مگه می شه؟

آقاگل: می گفتی.

کبله دایی: گفتم این وقت شب، اونم حاشیه قرق، معنی نداره. چهارپایه بود، گذاشتم رو این تخت و رفتم روش کلّه کشیدم. اما راستش دروغ چرا بگم؟ ندیدم دیگه، درست و حسابی ندیدم؛ یعنی باد پیچیده بود لای درختا، بارونم مث لوله آفتابه می اومد و تاریکم که بود.

مشدی آقا: وهم کردی دایی؛ حتمنی باد بوده بد شنیدی.

کبله دایی: مرگ مشتی آقا نه. بلبلم دیده، برو بپرس.

پیچید تو جاده اصلی گذاشت رو گاز و هشتاد!

آقاگل: چه ساعتی بود کبله دایی؟

کبله دایی: ده، ده و نیم... (قلیان و استکان های خالی را برمی دارد.) آخر شب بود دیگه. سید و میرممد دبنه می زدن و منم کم کم داشتم می بستم.

آقاگل: ده، ده و نیم...

کتاب پلکان به قلم اکبر رادی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.


فهرست


فهرست کتاب پلکان

آن شب بارانی

در انتهای مه

زمستان شهر ما

آفتاب برای سلیمان

مکث



  • نویسنده: اکبر رادی
  • انتشارات: قطره


محصولات مرتبط

اکبر رادی

درباره اکبر رادی نویسنده کتاب کتاب پلکان | اکبر رادی

«اکبر رادی» داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس معروف ایرانی است که اگرچه در داستان‌نویسی دارای سبکی خاص و محبوب است، اما وجود نمایشنامه‌های بی‌نظیرش سبب شد، وی را به‌عنوان «پدر نمایشنامه مدرن ایران» بشناسند. ...

نظرات کاربران درباره کتاب پلکان | اکبر رادی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب پلکان | اکبر رادی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل