دربارهی کتاب اتاق جیکب ویرجینیا وولف
"اتاق جیکب" رمانی تاثیرگذار میباشد که حکایت زندگی مردی پر رمز و راز را روایت میکند. شخصیت اصلی داستان، "جیکب"، پسری انگلیسیتبار است که در دورهی پیش از جنگ جهانی دوم به دنیا آمده و به تازگی پدرش را از دست داده و در نتیجه، با مادرش، "بتی فلندرز"، زنی متولد شهر "اسکاربرو" و همچنین "آرچر" و "بیلی"، برادرانش، روزگار سختی را سپری میکند. در ابتدای داستان میخوانیم که "سیبرک"، پدر جیکب، دو سال پیش از دنیا رفته و بتی را با تمام مشکلاتش تنها گذاشته است.
اداره ی زندگی برای این زن آن هم با سه پسر بچه ی شیطان و پر سر و صدا بسیار سخت و مشقت بار بوده و وی را درگیر مسائل و مشکلات روزمره می کند. جیکب دارای شخصیت بسیار پیچیده ای است که توسط "کلارا دورانت" و "فلوریندا"، زنانی که روزگاری با وی در ارتباط بوده اند، توصیف می شود. به طور کلی، ویرجینیا وولف با بهره گیری از لحنی غم انگیز داستان زندگی شخصیت اصلی قصه را از زبان راویان مختلف شرح داده و با بیان سرگذشت زندگی او از دوره ی کودکی تا ورود به دانشگاه و میان سالی، داستانی جذاب را ارائه کرده و به راحتی با خواننده ارتباط برقرار می کند.
بخشی از کتاب اتاق جیکب
بتی فلندرز پاشنه هایش را بیش تر در ماسه ها فرو کرد و نوشت: «پس دیگر راهی جز رفتن نبود.»
نوک طلایی قلمش، آهسته و آرام، جوهری فیروزه ای پس داد و روی قطه پخش شد، چون قلمش همان جا به کاغذ چسبید. چشمانش خیره ماند و قطره های اشک، نرم و آرام، در آن ها غلتید. سرتاسر خلیج لرزید؛ فانوس دریایی لق خورد؛ و دکل قایق کوچک آقای کانر در مقابل او چون شمعی مومی زیر نور خورشید خم شد. خیلی سریع پلک زد. حوادث هولناک بود. دوباره پلک زد. دکل کمر راست کرد؛ امواج به قاعده شد؛ فانوس دریای قایم شد. اما آن لک دیگر پخش شده بود.
خواند: «... راهی جز رفتن نبود.»
«خوب، اگر جیکب نمی خواد بازی کنه» (سایه ی آرچر، پسر بزرگش، روی کاغذ افتاد، سایه ای که روی ماسه ها به آبی می رد و او از سرما مور مورش شد، تازه سوم سپتامبر بود)، «اگر جیکب نمی خواد بازی کنه» عجب لکه ی هولناکی! به حتم دیگر دیر شده.
گفت: «او پسرک پر دردسر کجاست؟ نمی بینمش. برو پیدایش کن. بهش بگو فورا بیاد.» بی توجه به آن نقطه، سردستی و تند نوشت: «... اما خوشبختانه، همه چیز مرتب و بر وفق مراد است، هر چند همگی مثل ماهی های چپیده در بشکه به هم چسبیده ایم، و مجبوریم کالسکه ی بچه را هم سر پا کنیم و برایش جا باز کنیم، و طبیعی است که خانم صاحب خانه هم زیر بار نمی رود که ...»
نامه های بتی فلندرز به ناخدا بارفوت این گونه بود. صفحات پر شمار، پوشیده از جای قطرات اشک. اسکاربرو با کورنوال هفتصد مایل فاصله دارد: ناخدا بارفوت در اسکاربروست. سیبروک مرده است.
در برابر چشمان غرق اشکش تمام کوکب های باغچه با امواجی سرخ تاب برداشت، گلخانه درخشید، چاقوها در اشپزخانه مثل پولک برق زد و این ها همه باعث شد که خانم جارویس، همسر کشیش بخش، در لحظاتی که سرود نیایش به راه بود و خانم فلندرز بالای سر پسر کوچلوهایش خم شده بود در کلیسا با خود فکر کند که عهد ازدواج مثل یک دژ مستحکم است، و بیوه زنان، تنهای تنها، در دشت های وسیع پرسه می زنند و سنگ ها را بر می دارند و ساقه های طلایی کاه جمع می کنند؛ موجوداتی بینوا، تنهای تنها، بی پشت و پناه. دو سال بود که خانم فلندرز بیوه بود. آرچر فریاد زد: « جی – کب! جی – کب»
خانم فلندرز روی پاکت نوشت: «اسکاربرو» و خطی درشت زیر آن کشید. اسکاربرو زادگاهش بود؛ مرکز جهان هستی. اما تمبر؟ کیفش را زیر و رو کرد؛ بعد کیف را پشت رو بالا برد، و کور مال کور مال بر دامنش پی چیزی گشت، و همه ی آن حرکات را با چنان شور و حدتی انجام داد که چارلز استیل، با آن کلاه حصیری، نوک قلم مویش را از سطوح بوم برداشت. قلم مو چون شاخک های حشره ای بی تاب می لرزید. آن زن داشت حرکت می کرد، واقعا می خواست از جایش بلند شود. ای وای از دست او! مرد با حرکتی شتاب زده نوک قلم مویش را بر سطح بوم گذاشت...
کتاب اتاق جیکب اثر ویرجینیا وولف با ترجمهی سهیل سمی توسط نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ویرجینیا وولف
- مترجم: سهیل سمی
- انتشارات: چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب اتاق جیکب | ویرجینیا وولف
دیدگاه کاربران