دربارهی کتاب سرگذشت کندوها از جلال آل احمد
کتاب سرگذشت کندوها، هفدهمین اثر از نویسنده مطرح و محبوب "جلال آل احمد" میباشد که اولین بار در سال 1337 آن را منتشر کرد. ماجرای این کتاب رمان دو داستان جذاب را شامل میشود که به صورت موازی با هم پیش رفته و یکدیگر را تکمیل مینمایند.
یکی از داستان ها در مورد شخصیتی به نام کمند علی بک می باشد که انسان طمع ورزی است و سعی دارد با شگردهای فریب کارانه اش تعداد کندوهایش را افزایش داده و کسب و کارش را رونق بخشد. داستان دوم از نگاه زنبورهایی روایت می شود که در مقابل طمع ورزی های کمند علی بک سر تعظیم فرود آورده اند و پذیرفته اند که این ماجراها سرنوشتی است که در طالع شان رقم خورده و باید آن را قبول کنند.
از این رو به راحتی حاصل تلاش و دست رنج شان را تقدیم کمند علی بک می کنند. این دو داستان فصل اول و دوم کتاب را تشکیل می دهند و در فصل سوم داستان با کوچ زنبورها جذابیت های زیادی پیدا می کند. زنبورهایی که از جبر زمانه خسته شده اند و طرح و نقشه ی روزهای خوشی را در ذهن شان پی ریزی می نمایند. از طرفی دیگر صاحب زنبورها یعنی کمند علی بک با رفتن آن ها خانه خراب شده و به فکر جبران اشتباهات گذشته ی خود می افتد.
بخشی از کتاب سرگذشت کندوها
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک کمندعلی بکی بود یک باغ داشت. تو باغش هم دوازده تا کندوی عسل داشت. کندوها را سینه کش آفتاب، وسط سبزه ها و گل ها، زیر درختهای سیب و زردآلو، روی سکو کار گذاشته بود و زمستان که می شد جلوی انباری اطاق بالاش را خالی می کرد و کندوها را تو درگاهیش می چید و سالی پنجاه من عسل می فروخت. دیگر نه غصه ای داشت نه دلهره ای و نه شب بیداری و نه آبیاری و نه لازم بود داسغاله بردارد و صبح تا غروب زیر آفتاب درو کند.
درست است که کمندعلی بک مزرعه هم داشت، بستان هم داشت، دو سنگ هم از قنات بالا آسیاب، سهم آبا اجدادیش بود، باغ تو دهش هم از باغهای سوگلی بود ـ درست است که سالی هفتاد خروار گندم و جو می فروخت و پنج خروار کشمش، صیفی کاریش هم از اول تابستان تا وسط های قوس خیار و خربزه و کلم و چغندر می داد ـ همه اینها درست. اما چیزی که تو همه دهات اطراف مایه اسم و رسم کمندعلی بک بود، همین دوازده تا کندوی عسل بود، که نه پولی بالاش داده بود و نه زحمتی پاش کشیده بود.
سال می آمد و سال می رفت و کمندعلی بک یک دفعه کندوها را جابه جا می کرد و یک دفعه هم کندوهای تازه را که با ترکه های انار و تبریزی بافته بود بغل کندوهای قدیمی می گذاشت تا زنبورها که زیاد می شوند و جاشان تنگ می شود جا و مکان تازه داشته باشند. دیگر باقیش با خود زنبورها بود که از شب عید تا شب چله می آمدند و می رفتند و عسل درست می کردند. کندو هم نه مثل گندم بود که سن بزند و ملخ بخورد و نه مثل میوه که شته بگیرد و کرم بگذارد.
دهاتی های دیگر هی جان می کندند تا یک تخم را ده تخم کنند و شب بیداری می کشیدند تا آب صیفی کاریشان پس و پیش نشود و کمندعلی بک با خیال راحت سبیل هایش را می تابید و دم مسجد ده چپق می کشید و به همه افاده می فروخت. که چه شده؟ که دوازده تا کندوی عسل دارد. زمستان پنج سال پیش که رفته بود ده پایین عروسی، خانه خواهی که آنجا داشت یک کندوی خالی بهش داده بود و یادش داده بود که چطور کاسه شیره را توش بگذارد و دیگر کاریش نباشد.
کمندعلی بک هم همه دستورها را به کار بسته بود و کندو را تو درگاهی اتاق بالا گذاشته بود و دیگر اصلاً به صرافت کندو نیفتاده بود. زنبورهای عسل هم هر کدامشان که راه گم کرده بودند یا از خانه و زندگیشان فرار کرده بودند، تک تک و دسته دسته به هوای شیره سراغکندوی تازه آمده بودند و از ترس سوز و سرما جا خوش کرده بودند. و اول بهار که کمندعلی بک به یاد کندو افتاده بود دیده بود تو کندو وزوزی به پاست که نگو!
خوشحال و خرم کندو را جابهجا کرده بود و تو باغ آورده بود و باز رفته بود پی کارش تا آخرهای پاییز که صاحب پنج من عسل شده بود. درست است که چون هنوز راه و چاه را بلد نبود، همچین که در عقب کندو را باز کرده بود زنبورها ریخته بودند سرش و تا دو روز صورتش و دستهایش پف داشت؛ ولی عوضش عسل شیرین و گران بود و تلافی دردها درآمده بود.
صفحه 5
کتاب سرگذشت کندوها به قلم جلال آل احمد توسط نشر معیار به چاپ رسیده است.
- نویسنده: جلال آل احمد
- انتشارات: معیار
نظرات کاربران درباره کتاب سرگذشت کندوها | جلال آل احمد
دیدگاه کاربران