درباره کتاب نامیرا
"نامیرا" رمانی جذاب، پرکشش از جمله داستان های مذهبی و آموزنده است که واقعه ی کربلا را به گونه ای زیبا و اثر گذار برای مخاطب روایت می کند. در طول محتوای کتاب، شخصیت های زیادی معرفی شده و نحوه ی برخورد و نگرش آن ها با واقعه ی کربلا و هم چنین پیمان سایر کوفیان با امام حسین علیه السلام مورد شرح و بررسی قرار می گیرد.
یکی از شخصیت های اصلی داستان "عبدالله بن عمیر" از قبیله ی "بنی کلب" می باشد که بیش تر عمر خود را صرف جهاد با مشرکان نموده است و حالا پس از سفری طولانی به سرزمین خود، "نخلیه" باز می گردد. وی در همین مسیر با "انس بن حارث"، برخورد کرده و از رفتار او متحیر می شود.
انس بن حارث، پیرمرد مسلمانی بود که به تنهایی در صحرای بی آب و علف خیمه زده و برای رسیدن امام حسین (ع) انتظار می کشید؛ پیرمرد، سخنانی را به عبدالله بیان می کند که او را به شدت به فکر فرو می برد. در سوی دیگر داستان، جریان عشق و عاشقی میان دو زوج از اهالی کوفه به نام های "ربیع" و "سلیمه"، دختر "عمرو بن حجاج"، نیز مطرح می گردد و از عشقی سخن می گوید که بر پایه ی حب و دوستی با امیرالمومنین و امام حسین (ع) بنا شده است. این روایت ها، چنان نفوذ پذیر و زیبا می باشد که خواننده با میل و علاقه ی فراوان، آن را تا پایان همراهی می کند.
برشی از متن کتاب نامیرا
فصل اول 1 بیابان تفتیده و نور لرزان خورشید ظهر، بر دشت ترک خورده و هرم سوزان باد که خاک داغ و رمل های دور دست را بر سر و صورت عبدالله می پاشید و حرکت اسب خسته اش را کند می کرد. ام وهب که در کجاوه ای روی شتر نشسته بود، پارچه ی رنگ باخته را کنار زد. نگاهی به اطراف و نگاهی به عبدالله انداخت که جلوتر از او در حرکت بود.
خواست بگوید؛ آب! اما نگفت. حتی به مشک عبدالله هم امیدی نداشت. با ناامیدی صبورانه، دوباره پرده را انداخت. عبدالله یکباره ایستاد و رو به کجاوه بازگشت. صدای برنیامده ی ام وهب را شنیده بود؟ شتر ام وهب گویی آموخته ی اسب عبدالله بود که ایستاد و در پی او، هشت سوار زره پوشیده و شمشیر و سنان و سپر آویخته در هلالی شکسته، منتظر ماندند. عبدالله به شتر نزدیک شد و پرده ی کجاوه را کنار زد و گفت: «مرا صدا زدی؟» ام وهب که می دانست از آب خبری نیست، گفت: «نه!» عبدالله تشنگی جاری در نگاه ام وهب را می دید. شرمنده گفت: «راهی تا فرات نمانده؛ به زودی همگی سیراب می شویم.» ام وهب با لبخندی ترک خورده، به عبدالله نگریست تا نگرانی اش را بکاهد؛ تا او پرده را بی اندازد و به سواران اشاره کند که؛ حرکت می کنیم! و دوباره به راه افتادند.
2 تا افق خاکستری، جز خار و خاشاک نبود. انس بن حارث کاهلی به نماز ایستاده بود؛ در میان گودالی طبیعی که در کنارش تک خیمه ای کوچک در باد داغ دشت خشک می لرزید. در رکوعش، موی بر شانه ریخته اش با ریش بلند و یک دست سپیدش، یکی می شد. در سجده اش صدای فریاد مردان خشم گین و چکاچک شمشیرها و زمین کوب سم اسبان رمیده و هرم آتش و شیون زنان و کودکان و خروش رود، دور و نزدیک می شد...
خرید کتاب نامیرا
برای خرید کتاب نامیرا به نویسندگی صادق کرمیار از انتشارات کتاب نیستان میتوانید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.
نظرات کاربران درباره کتاب نامیرا | صادق کرمیار
دیدگاه کاربران