دربارهی کتاب مهمان مامان هوشنگ مرادی کرمانی
کتاب "مهمان مامان" رمانی خواندنی میباشد که روایتی چند ساعته را در محلهای فقیرنشین شرح میدهد. شخصیت اصلی این کتاب مرادی کرمانی زنی لاغر اندام و شکسته است که روزگار بسیار سختی را در کنار همسر و فرزندانش، "بهاره" و "امیر" میگذراند. آنها ساکن خانهای قدیمی هستند که چندین مستاجر دارد. داستان از جایی آغاز میگردد که مادر و بهاره در حال نظافت منزل و آماده کردن آن برای ورود مهمانهایی عزیز هستند.
این مهمان ها پسر خواهر و همسرش که به تازگی ازدواج کرده اند هستند که برای اولین بار به خانه ی او می آیند. پس از کلی هیجان و استرس، بالاخره مهمان ها از راه می رسند و وی با دست پاچگی بسیار زیادی به استقبال شان رفته و از آن ها پذیرایی می کند. هنگامی که مهمان ها عازم رفتن می شوند، شوهر زن با تعارف و اصرارهای بیش از حد خود، از رفتن آن ها جلوگیری به عمل آورده و درخواست می کند که جهت صرف شام آن جا بمانند و مهمان ها نیز به دلیل اصرارهای پی در پی دعوت او را می پذیرند. این اقدام مرد، در حالی صورت می گیرد که هیچ پول و مواد غذایی ای برای تهیه ی خوراک و شام در منزل ندارند. همین موضوع زن را به شدت عصبی کرده و او را وادار به چاره جویی می کند.
بخشی از کتاب مهمان مامان
خانه مثل دسته ی گل
بهاره قرص ها و کپسول ها و شیشه های شربت را از پشت آینه شمعدان برداشت، ریخت تو کیسه ی پلاستیک. گوش تیز کرد. صدایی شنید. صدای ماشین بود. تو کوچه پیچید، ایستاد.
- امیر، آمدند. بدو برو در را باز کن.
صدای مادر از توی اتاق پشتی آمد:
- نه، نه، نرو. صبر کن.
امیر گفت:
- حالا چی کار کنم؟ بروم یا نه؟
روی شیشه ی در اتاق روزنامه ی خیس کشید. مادر دست پاچه بود و حرص می خورد. از اتاق پشتی بیرون آمد پارچه ای توری دستش بود:
- صبر کن خودشان در می زنند. خدا کند زود نیایند. از باباتان که هنوز خبری نیست. کی بوده تلفن زدم به کارخانه شان که هر کاری دارد زمین بگذارد و بیاید. این مرد چقدر ...
صدای در خانه آمد. کسی در می زد. بهاره گفت:
- دیدی خودشان هستند. برو امیر. آن روزنامه های خیس را مچاله نکن. نریز دم در. برو.
مادر بین بغض و دلواپسی گفت:
- نه، نه، خدا نکند خودشان باشند. شاید پدرتان است.
- اگر بابا بود. کلید داشت در نمی زد.
باز صدای در آمد. بهاره گفت:
- اگر ما نرویم در را باز کنیم صدیقه می رود و در را باز می کند. او نرود یکی دیگر از همسایه ها می رود.
- بیجا می کنند. به همه شان سپردم که من مهمان دارم و خودمان می خواهیم در را باز کنیم.
باز صدای در آمد، تق تق. مادر مات و گیج به در نگاه کرد
- پاهام قوت ندارد بروم دم در. ای خدا خودشان نباشند. اگر باشند با این وضع و حال و اتاق ریخته و پاشیده، با این سر و لباسم، چه کار کنم؟
- اتاق که جمع و جور است و سر و لباست هم که بد نیست. تو چقدر وسواس داری مامان. وای به وقتی که مامان مهمان داشته باشد!
صدای پایی توی حیاط آمد:
- مامان، صدیقه دارد می رود در را باز کند.
مادر دوید. از بس دست پاچه بود پایش پیچ خورد و نزدیک بود از پله های جلوی اتاق بیفتد. اتاق از کف حیاط دو تا پله می خورد. مادر دوید. صدیقه پا به ماه و سنگین بود نمی توانست تند راه برود مادر پرید و از او جلو زد. امیر خندید:
- ببین مامان که همش می نالد و ضعف دارد که چه زرنگ شده!
- خدا می داند امروز با این مهمانش چه می خواهد بکند.
صدیقه از میانه ی راه برگشت.
مادر پشت در ایستاد. روسری اش را درست کرد. اب دهانش را قورت داد نگاهی به پیراهن تازه پوشیده اش انداخت و با دست لرزان یواش در را باز کرد. یک هو جا خورد:
- شمایید خانم اخوان! ترسیدم، فکر کردم مهمان ها هستند پسر خواهرم و تازه عروسش می خواهند بیایند خانه ی ما، آن هم برای اولین بار. شنیده ام من مریضم، می آیند احوال پرسی، ده دقیقه می نشینند و می روند. از ظهر که شنیدم می خواهند بیایند، خودم بین این حیاط را کردم مثل دسته ی گل...
کتاب مهمان مامان به قلم هوشنگ مرادی کرمانی توسط نشر نی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
- انتشارات: نی
نظرات کاربران درباره کتاب مهمان مامان | هوشنگ مرادی کرمانی
دیدگاه کاربران