کتاب گیرنده: سوسنگرد، نوشته ی لیلا عباسعلی زاده توسط نشر ویدا به چاپ رسیده است.
این کتاب داستان دختری به نام سمیرا را نقل می کند که در زمان جنگ، در مقطع راهنمایی تحصیل میکند و برادرش محمود، به تازگی به جبهه رفته است. برای سمیرا نامه ای از جبهه به آدرس مدرسه فرستاده می شود و در مدرسه هیاهویی به پا می کند؛ اما سمیرا فرستنده ی نامه را نمی شناسد! فرستنده، رزمنده ای است به نام مصطفی که یکی از ظرف های مربایی را که سمیرا درست کرده و به جبهه فرستاده، دریافت کرده، نامه ای را که سمیرا برای رزمنده ها نوشته بود، خوانده است و نخواسته محبت های او بی جواب بماند و حالا او را خواهر کوچکش خطاب کرده و برایش نامه نوشته است. هم کلاسی های سمیرا او را وادار می کنند تا نامه را با صدای بلند در کلاس بخواند و جوابش را بنویسد. نامه نگاری های آن ها ادامه پیدا می کند تا اینکه دیگر جواب نامه های سمیرا به دستش نمی رسد. او به بهانه ی عیادت از برادرش محمود که مجروح شده و در تهران بستری است، با پدر و مادرش راهی آنجا می شود تا شاید بتواند نشانی هم از مصطفی پیدا کند.
برشی از متن کتاب
به خانه که رسیدم محبوبه داشت با حامد بازی میکرد و مامان توی آشپزخانه بود. تا روپوش مرا درآوردم و آبی به سر و صورتم زدم مریم هم رسید. هنوز روپوشش را در نیاورده بود که دیگر طاقت نیاوردم و گفتم: (( امروز یه نامه از جبهه برام اومد. )) دست مریم روی دکمه رو پوشش ماند. _چی؟ _گفتم که امروز یه نامه از جبهه برام اومد. _الکی میگی. مگه می شه؟ از طرف کی؟ ما که کسی رو تو جبهه نداریم. _به خدا راست میگم. و دست کردم توی کیفم و پاکت نامه را نشانش دادم. مریم پاکت را قاپید وراندازش کرد. اسم روی پاکت را خواند و گفت: (( مرده. )) _پس چی؟ انتظار داشتی زن باشه؟ _خب کی هست؟ از کجا تو رو میشناسه؟ _نمی دونم کیه؟ یادته چند وقت پیش از طرف مدرسه یه چیزایی فرستادیم جبهه. اون روز مدیرمون گفت رو شیشه های مربا میتونین یه نامه به رزمندهها بنویسین. منم نوشتم حالا این جواب نامه منه. _برای بقیه هم نامه امده. در حالی که سعی میکردم خوشحالیم را نشان ندهم با خونسردی گفتم: (( نه فقط برای من اومده. )) مریم بدون اینکه نامه را بخواند یا حتی پوشش را دراورد دوید طرف آشپزخانه و با هیجان گفت: ((مامان. مامان ببین برای سمیرا از جبهه نامه اومده. )) آن قدر با هیجان این خبر را به مادرم داد به مامان داد که انگار برای او نامه آمده بود. محبوبه و حامد هم دویدند توی آشپزخانه ببینند چه خبر شده. من هم سلانه سلانه خودم را به آشپزخانه رساندم. وقتی رسیدم پاکت را توی دست های خیس مامان دیدم که داشت پاکت را ورانداز میکرد. خیالم راحت بود که مامان قصد خواندن نامه را نداشت چون آن قدر سواد نداشت که بتواند به راحتی نامه بخواند، نگران خیس شدن نامه توی دست های خیس مامان بودم و چشم از پاکت برنمی داشتم. قبل از من، مریم شروع کرد ماجرای مربا و نامه را تعریف کرد .طوری با هیجان میگفت که یک لحظه شک کردم نکند این اتفاق برای او افتاده است. مریم که ماجرا را تعریف کرد مامان با لبخند گفت: (( خب سمیرا بیا بخون نامه رو ببینیم چی نوشته توش. )) مریم پرید جلو تا پاکت را از دست مامان بگیرد. _بدین من بخونمش. _مامان پاکت را از جلوی دستهای مریم پس کشید و گفت: ((نه بزار خودش بخوونه. )) مریم دماغ سوخته شد و کنار کشید. از این حرکت مامان خیلی خوشم اومد. نامه را گرفتم و خواندمش تمام که شد مامان گفت: ((بنده ی خدا. خدا همه ی رزمنده ها رو حفظ کنه. حتما جواب نامه شو بده، خوشحال میشه طفلک. )) مریم باز پرید وسط و گفت: (( آره، آره. شب باهمدیگه جواب نامه شو مینویسیم. )) ...
(مجموعه ای برای رمان خوان های حرفه ای) نویسنده: لیلا عباسعلی زاده انتشارات: ویدا
نظرات کاربران درباره کتاب گیرنده: سوسنگرد
دیدگاه کاربران