loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب بلندی‌های بادگیر (عاشقانه های کلاسیک)

5 / 5

درباره‌ی کتاب بلندی‌های بادگیر اثر امیلی برونته

کتاب بلندی های بادگیر از مجموعه‌ی عاشقانه های کلاسیک، اثر امیلی برونته با ترجمه‌ی نوشین ابراهیمی توسط نشر افق به چاپ رسیده است. رمان بلندی‌های بادگیر تنها رمان شاعر و نویسنده‌ی انگلیسی "امیلی برونته" است و داستانی عاشقانه و پر از هیاهو و در نهایت عشقی نافرجام را روایت می‌کند.

داستان با ورود آقای " لاک وود " به یکی از املاک آقای " هیت کلیف " که وودرینگ هایتز (بلندی های بادگیر) نام دارد، آغاز می شود. او این منطقه ی خوش آب و هوا در انگلستان را برای زندگی انتخاب کرده و یکی از این خانه را از آقای هیت کلیف اجاره کرده است. لاک وود برای آشنایی با صاحبخانه‌اش به دیدار او می رود و متوجه می شود او به تنهایی در عمارتش در کنار خدمت کارش جوزف زندگی می کند.

لاک وود آقای هیت کلیف را مردی تنها، افسرده و گوشه گیر می بیند که هیچ تمایلی برای برقراری ارتباط با دیگران ندارد. او مشتاق می شود سرگذشت آقای هیت کلیف را بداند و در نهایت آن را از زبان خدمتکار خانه ی خودش می شوند. هیت کلیف زمانی که کودکی بیش نبوده توسط آقای " ارنشاو " که در آن زمان صاحب عمارت وودرینگ هایتز بوده به آن جا آورده می شود. اواز کودکی دلباخته ی " کاترین " دختر آقای ارنشاو می شود و کاترین نیز به او دلبسته می شود، اما بر خلاف کاترین پسر آقای ارنشاو هیچ علاقه ای به هیت کلیف ندارد و مرتب او را اذیت و آزار می کند و همیشه در حال تحقیر کردن اوست.

این رفتارها بر روحیه ی هیت کلیف تاثیر گذاشته و او را تبدیل به مردی کینه جو می کند. پس از مرگ آقای ارنشاو، پسر او دیگر اجازه نمی دهد کاترین و هیت کلیف همدیگر را ملاقات کنند و پس از مدتی کاترین به اجبار با خانواده ی ثروتمندی وصلت می کند و... .

بخشی از کتاب بلندی‌های بادگیر؛ ترجمه‌ی نوشین ابراهیمی

هنگامی که دوشیزه لینتون غرق اندوه در باغ و محوطه ی عمارت قدم می زد و یک بند اشک می ریخت، برادرش خود را میان کتاب هایی که قبلا هرگز بازشان نمی کرد زندانی کرده بود و با بی حوصلگی مطالعه می کرد. به نظرم تمام مدت منتظر بود که کاترین از رفتارش پشیمان شود و برای عذرخواهی پیش او برود تا با هم آشتی کنند.

کاترین لجوجانه از خوردن غذا خودداری می کرد. حتما خیال می کرد بدون او غذا از گلوی ادگار پایین نمی رود و منتظر بود شوهرش خود را به پای او بیندازد و غرورش را بشکند. در این میان من وظایف عادی ام را انجام می دادم و باور داشتم که تنها شخص عاقلی که در گرنج زندگی می کند، من هستم. نه دوشیزه ایزابلا را دلداری می دادم و نه به خانم التماس می کردم. حتی به آه های ارباب هم بی توجه بودم، گرچه می دانستم بعد از آن قهر و دعوا، دوست دارد کسی درباره ی کاترین با او حرف بزند.

تصمیم داشتم دخالت نکنم تا خودشان با هم آشتی کنند، هرچند که این ماجرا بیش از حد طولانی و کسالت بار شده بود. سرانجام همان طور که انتظار داشتم، اولین نشانه های پایان این وضعیت آشکار شد و من خوشحال شدم.

روز سوم بود که خانم لینتون در اتاقش را باز کرد. آب تنگش تمام شده بود. کمی آب و کاسه ای حلیم خواست و گفت که دارد می میرد. به نظرم می خواست این خبر را برای آقای ادگار ببرم تا نگران شود، بنابراین در این باره حرفی به ایشان نزدم و فقط کمی چای و نان برشته برای خانم بردم. نان ها را با اشتها خورد و چای را سر کشید. بعد دوباره خودش را روی بالش انداخت، دست هایش را به هم گره کرد و نالید: «آه، من می میرم، چون کسی برایم دلسوزی نمی کند، کاش چیزی نخورده بودم.» و بعد از سکوتی کوتاه باز زمزمه کرد: «نه، نمی میرم. چون او از مرگم خوشحال می شود و دلتنگی نمی کند. اصلا مرا دوست ندارد.»

من که با وجود ظاهر نزار و حال خراب و غیر عادی او سعی می کردم آرام باشم و خودم را نبازم، پرسیدم: «چیز دیگری نمی خواهید، خانم؟»

موهای ژولیده اش را از روی صورت خسته اش کنار زد و پرسید: «آن مرد بی احساس چه می کند؟ خوابش برده، یا مرده؟»

جواب دادم: «اگر منظورتان آقای لینتون است، ایشان نه خواب اند و نه مرده اند. ارباب حالشان خوب است، گرچه این روزها بیش از حد در کتابخانه می مانند. از آن جا که هم صحبتی ندارند وقت شان را با کتاب هایشان می گذرانند.»

اگر می دانستم حالش واقعا خراب است، هرگز این حرف را نمی زدم، اما این فکر که خودش را به مریضی زده است، رهایم نمی کرد.

کتی حیرت زده فریاد کشید: «وقتش را با کتاب هایش می گذراند؟ در حالی که من دارم می میرم. خدایا! یعنی می داند که من به چه روزی افتاده ام؟» بعد در آینه ای که در مقابل تخت آویزان بود به خودش خیره شد و ادامه داد: «این واقعا کاترین لینتون است؟ شاید فکر می کند دارم نمایش بازی می کنم. نمی خواهی به او بگویی که وضع من خطرناک است؟ نلی، اگر دیر نشده باشد، همین که از احساس واقعی اش نسبت به خودم آگاه شوم و بفهمم که به زندگی ام بی توجه است، یکی از این دوکار را می کنم؛ یا آن قدر غذا نمی خورم که بمیرم، که او اگر قلب داشته باشد با این کار تنبیه خواهد شد، یا خوب می شوم و از این منطقه می روم. چیزی که گفتی حقیقت داشت؟ حواست را جمع کن. یعنی او به کلی نسبت به زندگی من بی توجه است؟»

خرید کتاب بلندی‌های بادگیر

کتاب بلندی های بادگیر اثر امیلی برونته و ترجمه ی نوشین ابراهیمی در نشر افق را همراه سایر کتاب های رمان خارجی از کتابانه تهیه نمایید.



  • عاشقانه‌های کلاسیک
  • نویسنده: امیلی برونته
  • مترجم: نوشین ابراهیمی
  • انتشارات: افق

درباره امیلی برونته نویسنده کتاب کتاب بلندی‌های بادگیر (عاشقانه های کلاسیک)

«امیلی برونته» از نویسندگان ادبیات کلاسیک و اهل انگلستان است که با نگارش تنها یک کتاب با نام «بلندی‌های بادگیر» یا همان «عشق هرگز نمی‌میرد»، در جهان شناخته شد. او خواهر، شارلوت برونته و آن برونته، نویسندگان مشهور ادبیات کلاسیک انگلستان می باشد. ...

نظرات کاربران درباره کتاب بلندی‌های بادگیر (عاشقانه های کلاسیک)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب بلندی‌های بادگیر (عاشقانه های کلاسیک)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل