کتاب توتوله و فضانورد غمگین در اسباب بازی فروشیِ آقای آرواره نوشته ی سید نوید سید علی اکبر با تصویرگری شقایق پور گیو توسط انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.
آقای آرواره نام پیرمرد اسباب بازی فروشی است که داخل مغازه اش اسباب بازی های خراب و رنگ و رو رفته را تعمیر می کند تا بتواند دوباره آنها را بفروشد؛ چون به نظر او آنها سرشار از خاطرات کودکان مختلف هستند و نباید دور انداخته شوند. توتوله هم تنها همدم پیرمرد و طوطی سبزِ سخن گو با گونه های نارنجی می باشد که یک طوقِ قرمز رنگ به دور گردن خود دارد، او صدای همه چیز را تقلید می کند از دیلینگ دیلینگ آویز ماه جلوی مغازه گرفته تا صدای فضانوردِ کوکی که تنها جمله ی، مرکز! سفینه خراب شده! ما توی یک سیاه چاله ی فضایی گیر افتادیم، را بلد بود. هر شب بعد از رفتن آرواره به خانه و پایین کشیدن کرکره ی مغازه، طوطی تمام اسباب بازی ها را صدا می زند و آنها با خوشحالی، هر کدام مشغول انجام کاری می شوند. یک شب سرد زمستانی مثل همیشه بعد از رفتن پیرمرد، زمانی که کرم های شب تاب بر سر تماشای کانال تلوزیونی مورد علاقه شان بحث می کنند؛ توتوله تصمیم می گیرد برنامه ی حیات وحش را تماشا کند. او با دیدن جنگل و طوطی هایی که در آن آزادانه پرواز می کنند، حال عجیبی پیدا می کند و دلش می خواهد او هم مانند آنها در جنگل و آزاد باشد. بنابراین پس از گوش کردن به صحبت های جغدِ ساعتی، درباره ی خانه ی درختی که قبلا در آن زندگی می کرد؛ تصمیم می گیرد از راه دریچه ی کولر فرار کند ولی با یک مشکل بزرگ رو به رو می شود. آدم فضایی کوکی، هنگام فرار او را می بیند و با فرستادن پیغام های متعدد به مرکز فضایی که از آن جا آمده، سر و صداهایی ایجاد می کند و با این کارش طوطی مجبور می شود او را هم با خود ببرد...
برشی از متن کتاب
سه ساعت از نیمه شب گذشته بود و همه ی اسباب بازی ها به خوابِ عمیقی فرو رفته بودند. توتوله سرش از لای پرهایش بیرون آورد و به جغد ساعت چشمک زد. آن وقت آرام آرام بال زد و با دریچه ی کولر ور رفت.پیچ هایش را شُل کرد و با نوکش کشید. همان وقت صدای ترسناکی از پشت سرش شنید. مرکز... مرکز... یه فراری! داره از زندان فرار می کنه. دستگیرش کنم؟ توتوله گفت: هیسسس! چی می گی دیوونه؟ مرکز کجاست؟ فضانورد گفت: مرکز؟! جایی که من ازش فرمان می گیرم. کجا داری می ری؟ توتوله گفت: من می خوام برم جنگل! من که اسباب بازی نیستم. هستم؟ فضانورد گفت: اسباب بازی؟ نمی دونم! چیزی از مرکز دریافت نکرد. توتوله گفت: مرکز رو بیخیال، خودت فکر کن ببین اسباب بازی هستم یا نیستم. فضانورد گفت: نمی دونم. اگر هم اسباب بازی باشی پیچ و مهره هات خیلی خوب کار می کنن. من ندیده بودم هیچ اسباب بازی ای این قدر خوب پرواز کنه. اونم بدون باتری... ببینم باتری ات رو؟ جنسش چیه؟ شارژیه؟ توتوله با بالش توی سر فضانورد کوبید و پشتش را به او کرد و پرهای دُمش را بالا داد و گفت: شارژی؟ ببین احمقِ مرکزی! من باتری خور نیستم. پسته می خورم . پسته. فضانورد گفت: چه مورد عجیبی! باید به مرکز گزارش بدم! و بی سیمش را جلوی دهانش گرفت و دکمه ی قرمزش را فشار داد. توتوله شانه هایش را بالا انداخت و دوباره دریچه ی کولر را کشید. فضانورد گفت: مرکز... مرکز... آیا اطلاعاتی درباره ی باتری پسته ای موجوده؟ مرکز... صدام رو می شنوی؟ توتوله به هزار زحمت دریچه ی کولر را کند و گفت: هیسسس! فضانوردِ خُلُ و چِل! الان همه رو بیدار می کنی؟ من می خوام فرار کنم برم جنگل. فهمیدی؟ تو هم اگه دوست داری بیا. شاید سفینه ات آن جا سقوط کرده باشه...
(از سری کتاب های نردبان) نویسنده: سید نوید سید علی اکبر تصویرگر: شقایق پور گیو انتشارات: فنی ایران
نظرات کاربران درباره کتاب توتوله و فضانورد غمگین در اسباب بازی فروشی آقای آرواره
دیدگاه کاربران