کتاب خرس کتاب در برف به قلم و تصویرگری کیتی کلمینسون با ترجمه ی آناهیتا حضرتی از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
آتو خرس کوچولویی بود که به همراه دوستش ارنست در یک کتاب داستان روی قفسه ی کتابخانه ای زندگی می کردند. هر شب وقتی همه جا ساکت بود، آتو و دوستش از کتاب بیرون می آمدند و در کتابخانه می گشتند. یکی از همین شب ها متوجه شدند که بقیه حیوانات هم مثل آن دو از کتاب هایشان بیرون آمده و مشغول ساختن چیزهای تزیینی برای عید هستند. آتو آن شب بعد از بازگشت به کتاب با فکر این که عید نزدیک است و می تواند کنار دوستانش جشن بگیرند و بازی کنند، به خوابی خوش فرو رفت. اما فردای آن روز یک نفر کتابی را که متعلق به آتو و ارنست بود از کتابخانه امانت گرفت و به خانه برد. آتو و ارنست امیدوار بودند که آن شخص بعد از چند روز کتاب را به کتابخانه بازگرداند تا آن ها بتوانند در جشن کنار دیگر دوستانشان باشند. اما شخصی که کتاب را امانت گرفته بود، به همراه خانواده اش به مسافرت رفت و فراموش کرد تا کتاب را به کتابخانه تحویل دهد. آتو و ارنست از این که مجبور بودند تا بازگشت خانواده از مسافرت منتظر بمانند، بسیار ناراحت شدند. تا آن موقع حتما جشن زمستانی را از دست می دادند. اما آتو ناامید نشد و پیشنهادی به دوستش داد ... آیا آن دو می توانستند به خانه شان برگردند و به موقع در جشن حاضر شوند؟
برشی از متن کتاب
یک شب آتو دید همه مشغول ساختن چیزهای تزئینی رنگارنگی هستند. پرسید: «چه خبر شده؟» ارنست به او گفت: «به زودی جشن زمستانی مخصوصمان از راه می رسد. و دل توی دلم نیست که در آن شرکت کنم. اما دقیقا فردای همان روز یک نفر کتاب ارنست و آتو را از توی قفسه ی کتابخانه برداشت، مهرش کرد، آن را توی کیفش گذاشت و با خودش به شهر برد. کسی آن ها را از کتابخانه امانت گرفته بود. هر شب، کتاب آتو و ارنست خوانده می شد و آن ها از این بابت خیلی خوشحال بودند. اما کمی که گذشت، آتو و ارنست کم کم نگران شدند که نکند به موقع برای جشن زمستانی برنگردند! بدتر از همه این که یک روز صبح، آن ها یک عالمه چمدان توی راهرو دیدند. آن خانواده می خواست به تعطیلات برود. خیلی زود آتو و ارنست تنها شدند. ارنست خیلی غمگین بود. کتابخانه درست در آن طرف شهر قرار داشت و برای دو تا خرس کتاب، خیلی راه بود که بخواهند کتابشام را با خودشان به آن جا ببرند. آتو می دانست که برای برگشتن، حتما باید یک راهی باشد. سعی کرد نقشه ای بکشد. یک دفعه ایده ای محشر به ذهنش رسید. «نگران نباش ارنست ... می توانسم خودمان را به خانه پست کنیم!» آتو کیف باوفایش را جمع کرد؛ ارنست هم پاکت نامه و تمبر تمیز پیدا کرد. و با هم راهی شدند. از خانه بیرون آمدند ... از باغچه ها رد شدند ... از پیاده روها گذشتند ... تا ابن که بلاخره یک صندوق پست پیدا کردند. وقتی توانستند از صندوق بالا بروند و خودشان را توی آن بیاندازند، برف هم شروع به باریدن کرد. زمان زیادی نگذشته بود که پستچی از راه رسید و آن ها را توی کیسه انداخت و بعد آن ها دسته بندی شدند و مهر خوردند. توی کیسه ریخته شدند و بسته بندی شدند. و دوباره زدند به جاده. ارنست گفت: «به زودی برمی گردیم خانه!» اما چند لحظه بعد ... کیسه ای که توی آن بودند از روی چرخ افتاد پایین، روی جاده ی برفی. ارنست به موقع آتو را کنار کشید. آتو گفت: «چیزی نمانده بود ها! ممنونم ارنست.» ارنست پرسید: «ولی حالا باید چه کار کنیم؟» آتو جواب داد: «نگران نباش! مجبوریم پیاده راه بیفتیم.» و کتابشان را برداشت و با شجاعت توی برف راه افتاد. حالا هوا کم کم تاریک می شد، برف هم سنگین تر و عمیق تر شده بود. آتو و ارنست راه رفتند و راه رفتند ... خیلی زود مشخص شد ... ... گم شده اند. ارنست گفت: «ما هیچ وقت به خانه نمب رسیم! چه برسد که بخواهیم برای جشن به موقع برسیم.» آتو گفت: «تسلیم نشو ارنست! من مطمئنم به زودی راه دیگری پیدا می کنیم.» آن دورها سر و کله ی چیزی توی برف پیدا شد؛ یک سگ بود! ارنست به آن سگ گنده گفت: «خواهش می کنم ما را نخور.» آتو گفت: «ما گم شده ایم و نمی توانیم به کتابخانه برگردیم. تو می توانی کمکمان کنی؟» سگ روی برف کنار آن ها دراز کشید و به آن ها گفت پشتش سوار شوند تا ببیند چه کار می تواند بکند.آن ها از خیابان های شلوغ و پرنور عبور کردند. و از زیر پل های بلند رد شدند و از کوچه ها گذشتند ... با هم دویدند و دویدند، تا این که بلاخره به کتابخانه برگشتند و جلوی پله ها ایستادند. اما فکر می کنید جشن را از دست داده بودند؟
نویسنده: کیتی کلمینسون مترجم: آناهیتا حضرتی انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب خرس کتاب در برف
دیدگاه کاربران