کتاب جادوگران 1 بخش اول از مجموعهی جادوگران نوشتهی لو گراسمن با ترجمهی اشکان کریمیان توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.
"کوئنتین کلد واتر" هفده ساله، تنها فرزند خانواده و پسری فوق العاده باهوش و درس خوان است. او علاقهی بسیاری به جادو و شعبده دارد و دلش می خواهد در آزمون ورودی مدرسهی جادوگری پذیرفته شود. کوئنتین و دوستانش جیمز و جولیا جزو بهترین شاگردان مدرسه هستند و به داستان مشترکی به نام فیلوری و آن طرف تر علاقه مندند؛ داستان در مورد بچه های خانوادهی چَتوین و تابستان هایی است که در خانهی عمه و عمویشان، در سرزمین مخفی و جادویی فیلوری می گذرانند. کوئنتین همیشه دلش می خواست سرزمین فیلوری وجود خارجی داشته باشد تا او بتواند به عنوان یکی از قهرمانان قصه دلاوی کرده و جان بقیه را نجات دهد. او پس از پایان دبیرستان شانس خود را برای پذیرفته شدن در دانشگاه پرینستون امتحان کرده و با تمرین بعضی از شعبده هایی که تا به حال آموخته بود، خودش را برای مصاحبهی ورودی آماده کرد. وقتی به مکانی که برای مصاحبه در نظر گرفته شده بود رفت، با جسد بی جان پیرمردی روبرو شد. پس از تماس او با پلیس و آمدن گروه امداد، یکی از امدادگران پاکتی که نام کوئنتین روی آن نوشته شده بود را به او داد. کوئنتین در حالی که از مرگ پیرمرد و به هم خوردن مصاحبه اش بسیار ناراحت بود ، پاکت را گرفت و از آن جا بیرون رفت. وقتی بی هدف مشغول پرسه زدن در آن اطراف بود، حرکت چیزی لابلای بوته های اطراف خیابان نظرش را جلب کرد و در پی آن وارد بوته زار شد و ناگهان خود را در دنیایی متفاوت با آن چه که قبلا در آن بود یافت. با خود فکر کرد آیا خیالتی شده؟ و یا این که به آرزوی دیرینه اش رسیده و سر از فیلوری درآورده است؟
برشی از متن کتاب
تقریبا هیچ کس در بریک بیلز دعوا نکرده بود. دانشجوها شایعه پراکنی میکردند و سیاست به خرج میدادند و آزمایشهای جادو در عمل همدیگر را خراب می کردند اما خشونت فیزیکی پدیدهی آن چنان نادری بود که می شد گفت اصلا اتفاق نمی افتد. کوئنتین قبلا در بروکلین دعوا دیده بود اما خودش درگیر این ماجراها نمیشد. قلدر که نبود، قد بلندش هم مانع از آن می شد که قلدرها به او زور بگویند. خواهر و برادر هم نداشت. از مدرسه ابتدایی تا کنون به این وخامت مشت نخورده بود. اول یک آن مشت پنی را از نمای نزدیک و بزرگ دید، مثل شهابی که از فاصلهی بسیار کم و خطرناکی از سطح زمین بگذرد، بعد هم انگار لامپی در چشم راستش منفجر کردند. ضربه مستقیم توی چشمش خورد و باعث شد کمی منحرف شود و مثل هر کسی که به صورتش مشت زده باشند، دستش را روی چشمش بگذارد. هنوز نفهمیده بود چه خبر است که پنی مشت دیگری زد. کوئنتین این بار توانست به اندازه ای سرش را بدزدد که مشت توی گوشش بخورد. عقب عقب رفت و داد زد: "آخ! چته؟" ده ها پنجره به ایوان دید داشتند و در ذهن کوئنتین تصویر مبهمی از ردیف ردیف چهرهی حیرت زده پشت آن ها شکل گرفت. سورندرا و گرچن رنگ و رویشان پریده و دهانشان باز مانده بود و با وحشت به کوئنتین خیره شده بودند، انگار که همه چیز تقصیر کوئنتین بود. پنی مشخصا برای خودش بریده و دوخته بود که دعوا باید چگونه باشد، چون داشت مثل بوکسورها در فیلم های رزمی بالا و پایین می پرید و در هوا مشت های ساختگی و ریزی می زد و سرش را این طرف و آن طرف می برد. کوئنتین گفت: "چه مرگته تو؟" بیشتر از این که دردش گرفته باشد، شوکه شده بود. پنی دندان هایش را محکم به هم فشرده بود و از لا به لای آن ها با فشار نفس میکشید. آب دهنش روی چانه اش ریخته بود و شکل غیرعادی چشم هایش کوئنتین را یاد بیماری مردمک گشادی می انداخت. خواست مشت هلالی محکمی هم به سر کوئنتین بزند که کوئنتین به سرعت خودش را عقب کشید و دو دستش را سپر سرش کرد. سپس به موقع توانست پنی را که هنوز تعادلش را به دست نیاورده بود، از کمر بگیرد. دو نفری مثل دو رقاص والس مست به عقب و جلو تلو تلو می خوردند و همدیگر را تکیه گاه خود می کردند، تا اینکه داخل بوته های لب ایوان افتادند. برفی که روی بوته ها جمع شده بود، رویشان ریخت. کوئنتین چند سانت از پنی بلندتر و دست هایش درازتر بود اما پنی بدن محکم تری داشت و می توانست او را پرت کند. صندلی سنگی کم ارتفاعی زانویشان را زخمی کرد و هر دو به زمین افتادند. پنی بالا بود. پشت سر کوئنتین محکم به کف سنگی ایوان خورد. نوری از جلوی چشم هایش گذشت. درد داشت اما ترس و پرسش و بیشتر افکارآگاهانه اش هم از بین رفت، اگر کسی با هر دو دست ظرف های روی میز را کنار بزند و پایین بیندازد. در عوض همهی این ها، خون جلوی چشم هایش را گرفت. دور هم می پیچیدند، هر یک سعی داشت به دیگری مشت بزند و دست هایش را بگیرد تا همین بلا به سر خودش نیاید. دعوای خونینی شده بود؛ پیشانی پنی زخم عمیقی برداشته بود که معلوم نبود از کجا آمده است. کوئنتین می خواست بلند شود و دعوا را با مشت ادامه دهد. میخواست پنی را نقش بر زمین کند. خودش حال خوشی نداشت که گرچن هم از سر عصبانیت با عصایش به جای پنی اشتباهی او را زد...
نویسنده: لو گراسمن مترجم: اشکان کریمیان انتشارات: باژ
نظرات کاربران درباره کتاب جادوگران 1 (مجموعه جادوگران 1)
دیدگاه کاربران