معرفی کتاب درخت آرزو
همه موجودات زنده، می توانند با روش خاص خودشان با یکدیگر ارتباط برقرار کنند؛ ما انسان ها به وسیله ی حرف زدن و زبان اشاره، حیوانات با صدا هایی که از خود تولید می کنند، حشرات با سیگنال هایی که برای یکدیگر می فرستند و خلاصه، هر موجودی روش منحصر به خود را دارد.
اما آیا تا به حال کسی دیده که یک درخت حرف بزند؟! من درختی را می شناسم که نه تنها می تواند حرف بزند، بلکه زبان بقیه موجودات را نیز می داند و می تواند به حرف هایشان گوش کند؛ یک درخت بلوط قرمز شمالی در محله ای واقع در امریکای شمالی، که دوستان نزدیکش او را قرمز صدا می کنند و مردم محله، او را درخت آرزوها می نامند.
هر سال در اولین روز ماه مِی، مردم از همه جای شهر به دیدن قرمز رفته و در حالی که با تکه های کاغذ، برچسب، تکه های پارچه، تکه ای کاموا و گاهی هم یک جوراب ورزشی، او را تزئین می کنند آرزوهای خود را برایش می گویند تا آن ها را برآورده کند؛ قرمز حرف های آن ها را می شنود و گاهی با بعضی از آن ها حرف می زند و حالا قصه ی زندگی بعضی از آن ها را برای شما می گوید...
برشی از متن کتاب درخت آرزو
آن خانه ها؛ خانه های من. یکی آبی رنگ...یکی سبز رنگ. یکی با درِ سیاه...یکی با درِ قهوه ای. یکی با صندوق پستی زرد...یکی با صندوق پستی قرمز. بیشتر از یک قرن، خیره نگاهشان کرده بودم؛ سنگین و رنگین! همان اندازه کوچک، همان ظاهر قوطی شکل، همان سقف های شیبدار و دودکش های آجری و خپل؛ معماریهای هم زاد.
خیلی قبل تر از این که سازنده ای از ساختن آنها کیف کند، من هم این وسط بودم. اگر ریشه هایم رشد میکرد و از مرزی هم که آنها را از هم جدا می کرد، می گذشت، هیچ وقت برایم مهم نبود. ریشهها قانون سرشان نمیشود. ریشه هایم زیر هر دو تا خانه راه پیدا کردهاند، دور لوله کشی شان چرخیده اند و تو ای پی ساختمان لنگر انداخته اند.
سایه ام را منصفانه روی شانه می انداختم. برگ هایم را مساوی برایشان می ریختم. بلوط هایم را به طور مساوی، تق و توق، روی سقف شان می زدم. پارتی بازی نمیکردم. در طول این ساله،ا خانوادههای زیادی به این دو تا ساختمان گفتهاند خانه. نوزادان و نوجوانان، پدربزرگ مادربزرگ ها و جدهای بزرگ. چینی حرف میزدند و اسپانیایی؛ یوروبایی و انگلیسی و فرانسه کریول. تامال و پانی پوری میخوردند و همین طور دیم سام و فوفو و ساندویچ پنیر سرخ شده.
زبان های مختلف، غذاهای مختلف و رسم و رسوم مختلف. محله ی ما این شکلی است: رام نشدنی و به هم ریخته و رنگارنگ؛ مثل بهترین باغچه ها. چند ماه پیش، خانواده جدیدی_ یعنی خانواده ثمر_خانه آبی را اجاره کردند. آن ها از کشور دوری آمده بودند.
رفتارشان ناآشنا بود. زبانشان موسیقی تازه ای داشت. صرفاً نشاء جدیدی توی باغچه ی به هم ریخته ی ما بود. البته این طور به نظر می رسید. جز اینکه این بار چیزی عوض شد. هوا پریشان بود. والدین خانه سبز نخواستند به خانواده ی جدید خوش آمد بگویند. اوایل محترمانه برای ه مسر تکان میدادند، اما بعد حتی از این هم خبری نبود.
اتفاق های دیگری هم افتاد. کسی به سمت خانه آبی، تخم مرغ گندیده پرت کرد. یک روز بعد از ظهر، ماشینی از آنجا رد شد؛ ماشین پر از مردهای عصبانی بود که با عصبانیت و داد و بیداد چیزهایی میگفتند؛ چیزهایی مثل: ((مسلمان برو بیرون! )) گاهی که ثمر پیاده از مدرسه به خانه می آمد، بچه ها دنبالش راه میافتادند و او را دست می انداختند...
(در فهرست کتاب های پرفروش) - (نامزد جایزه) نویسنده: کاترین اپلگیت مترجم: آناهیتا حضرتی انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب درخت آرزو
دیدگاه کاربران