loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب سرنخ های چوب کبریتی

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب سرنخ های چوپ کبریتی

کارن پسر بچه ی مهربانی مبتلا به سندروم دان است. او اصلا خودش را فردی بیمار و عقب مانده نمی داند و  تنها تفاوتش با دیگران را در تعداد کروموزوم هایش می داند. کارن مثل همه ی بچه های مبتلا به این بیماری یک کروموزم بیشتر از اشخاص عادی دارد، یعنی دوازده کروموزومی است.

پسرک تقریبا هیچ دوستی ندارد، بچه های محل دائما او را اذیت می کنند و با پرت کردن میوه و سبزیجات گندیده به سمتش باعث ناراحتیش می شوند. یک روز هنگام برگشتن از مدرسه، در کنار دریاچه، جین را در حال گریه می بیند.

جین یکی از بی خانمان های شهر است. او با کارن رابطه ی خوبی دارد و بارها در پارک کنار رودخانه با همدیگر صحبت کرده اند. توجه کارن با فریادهای جین به دریاچه و جسد یک پیرمرد روی آب جلب می شود. او پیرمرد را می شناسد و می داند که او هم مثل جین یک بی خانمان بوده؛ در همین لحظه پلیس ها به محل وقوع حادثه می رسند.

آن ها جنازه را از آب بیرون می کشند و معتقدند که پیرمرد از مصرف مواد مخدر یا مشروبات الکلی تعادلش به هم خورده و در آب افتاده است. ولی حسی درونی به کارن می گوید که پیرمرد به قتل رسیده و مرگش تصادفی نبوده. او  همیشه با دقت جزئیات اطرافش را بررسی می کند و تصاویری را که می بیند و به طرز هنرمندانه ای در دفتر نقاشی اش می کشد.

این بار هم سعی می کند تمام ماجراهای اطراف رودخانه را به خاطر بسپرد و به محض رسیدن به خانه نقاشی آن را بکشد. کارن با توجه به سرنخ ها و موارد مشکوک، همچنین کمک های جین در جستجوی قاتل است. آیا حدس کارن در مورد قتل پیرمرد درست است؟ آیا او موفق به پیدا کردن قاتل می شود؟ ... سرنخ های چوب کبریتی با بیان رمانی هیجان انگیز و پراحساس، مشکلات افراد مبتلا به سندروم دان، محبت و عواطف آن ها نسبت به انسان های اطرافشان را به تصویر می کشد.

 

برشی از متن کتاب سرنخ های چوپ کبریتی 


تا خانه دویدم و دفترچه طراحی ام رو باز کردم. همه کسایی رو که توی مهمان سرا ملاقات کرده بودم کشیدم، تا مرد نگهبان و خانم پشت میز دم در ورودی رو. هیچ وقت معلوم نیست که آدم ها چی از آب در می آن. جین رو نکشیدم چون تصویر چهره اش رو توی صفحه های قبلی داشتم. تا وقتی قاتل کالین پیدا نمی شد. هیچ کس کاملا بی‌گناه نبود. دو تا روش برای کشیدن آدم ها وجود دارد یکی اینکه صورتشون رو مثل عکسی بکشید تا دقیقا شبیه خودشان تو دنیای واقعی بشه.

مردم فکر می‌کنن اگه اینجوری نقاشی کنن. نابغه ان. ولی روش دوم از اولی هوشمندانه‌تره.  روشی که لوری برای طراحی صورت ها و حتی صورت خودش استفاده می‌کرد. تو این روش باید به صورت آدم ها نگاه کنی و واقعاً آن ها را ببینی، منظورم اندازه بینی یا رنگ چشم ها نیست. بلکه چیزیه که پشت صورتشون مخفی شده. مثلا یه مرد رو توی خیابون در نظر بگیرین. وقتی اولین بار براندازش می کنین، شاید هیچ چیزی ازش دستگیرتون نشه جز این که یه صورت معمولی مثل بقیه آدم‌ها داره. اما وقتی دقیق‌تر نگاه می‌کنین، می تونین خطوط عمیق و به هم فشرده کنار دهنش رو ببینین که به خاطر غم و غصه زیاد پیدا شده.

توی نگاه اول شاید چشم ها عادی به بیان، اما بعد تر می شه دید که آن ها قرمز و خیره اند و با این که مرد داره به شما نگاه می کنه اما اصلاً شما را نمی بینه. اومد توی دنیای خودش گم شده. یه روزه دیگه ممکنه یکی رو توی خیابون ببینین که قیافه بدجنس و زشتی داره، ولی وقتی بهش نزدیک می شین بهتون لبخند می زنه و مهربونی ازش می باره.

البته شبیه این مورد زیاد اتفاق نمی افته. نزدیک ساعت برگشتن مامان به خونه بود که نقاشی هم تموم شد. موقعی که صدای حرف زدن از آشپزخانه اومد آروم آروم از پله ها رفتم پایین بعد برگشتم تو اتاق، از پنجره بیرون را نگاه کردم، یه ماشین بیرون پارک بود بعد از چند دقیقه دو تا مرد از در پشتی آشپزخونه اومدن بیرون. سوار ماشین شدن و رفتن. اومدم پایین و دیدم تونی و رایان کنار در دارن با چند تا کیسه پلاستیکی کوچیک و ر میرن .

وقتی تونی من رو دیدی یهو دستهاش پرید هوا گفت:  یا مسیح مقدس! چند وقته اینجا وایسادی؟ _ همین الان اومدم پایین. _از این به بعد وقتی مامانت بیرون دیگه پایین نیا. این پایین کسی منتظرت نیست. حالیته؟ جوابش را ندادم. دویدم بالا و کنار پنجره نشستم. سعی کردم یه کم دیگه طراحی کنم ولی بازوم خشک شده بود. خیلی مهمه که موقع نقاشی بازو و دستت شل و راحت باشن و گرنه نقاشی خوب از آب در نمی آد.

سر ساعت هشت و بیست و پنج دقیقه مامان رو دیدم که از خیابان می‌آمد پایین. داشتم برای خوردن چایی که قرار بود مامان برام درست کنه پرپر می زدم. صبصبردم تا صدای باز و بسته شدن درب پشتی را بشنویم و بعد دویدن پایین. مامان با تونی و رایان توی آشپزخونه بود.

داشت سیب زمینی سرخ کرده درست می کرد. مامان از بالای شانه تونی بهم نگاه کرد و گفت: سلام عشق من، خوبی؟ سرم رو تکون دادم و به میز آشپزخونه نگاه کردم. فقط دو تا بشقاب روش بود. مامان از تونی پرسید: «بازم سیب زمینی هست که به کارن بدین؟» رایان سریع گفت: «نه ... نیست.»  

(برنده و برگزیده ی ده ها جایزه ی معتبر بین المللی) نویسنده: کیم اسلیتر مترجم: نسترن فرخ دوست انتشارات: هوپا  

 


مشخصات

  • نویسنده کیم اسلیتر
  • مترجم نسترن فرخ دوست
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • سال انتشار 1401
  • تعداد صفحه 326
  • انتشارات هوپا
  • شابک : 9786008655350


نظرات کاربران درباره کتاب سرنخ های چوب کبریتی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سرنخ های چوب کبریتی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل