
محصولات مرتبط
درباره کتاب دکتر نون زنش را بیش تر از مصدق دوست دارد
این کتاب اثری سیاسی - اجتماعی می باشد که به روایت دوره ای از تاریخ معاصر می پردازد. داستان در مورد یک شخصیت تخیلی به نام "دکتر نون" می باشد که حقوق دان است. از آن جایی که دکتر نون، از بستگان نزدیک "دکتر مصدق" است، در نخست وزیر شدن ایشان نقش عمده ای داشته و به همین دلیل در میان مردم از محبوبیت بالایی برخوردار است. در جریان کودتای 28 مرداد 1332، دکتر نون را دستگیر کرده و تحت بازجویی قرار می دهند. اما او با وجود شکنجه های سختی که متحمل می شود، به هیچ وجه بر علیه دکتر مصدق مصاحبه نمی کند. در ادامه ماجراهایی اتفاق می افتد که دکتر نون را در دو راهی سختی قرار می دهد. او در زمان بازجویی صدای همسرش را می شنود که زیر شکنجه فریاد می زند، از این رو برای نجات همسرش همه ی رازهای دکتر مصدق را بر ملا می کند.
اما پس از آزادی متوجه می شود که آن صدا، صدای زنش نبوده و تا آخر عمر با عذاب وجدان فروختن دکتر مصدق زندگی می کند. همان طور که در ابتدای توضیحات گفته شد، دکتر نون شخصیتی کاملاً خیالی است، از این رو همه ی ماجراهای این رمان، به نوعی ساخته ی ذهن خلاق نویسنده هستند. "شهرام رحیمیان" با وارد کردن شخصیت های واقعی در داستانی خیالی و قرار دادن آن ها در کنار کاراکترهای تخیلی اش، داستانی ساخته که می توان چندین و چند بار آن را خواند و از خط به خطش نهایت لذت را برد.
برشی از متن کتاب دکتر نون زنش را بیش تر از مصدق دوست دارد
دکتر نون لباس دو ردیف باغچه سمت راست و چپ خانه را بین خودش و ملک تاج تقسیم کرد و هرچه ملک تاج گفت مرد، آدم با کت و شلوار و کراوات که باغبونی نمی کنه، به حرفهای زنش اعتنا نکردو در حال گوش کردن به ترانه های دلکش که از گرامافون اتاق ملک تاج پخش می شد، در باغچه ها گل های سرخ کاشت. گلخانه ی کوچکی گوشه حیاط فراهم کرد. صبح به صبح، بعد از خوردن یک لیوان ویسکی، برگ ها و گلبرگ ها را با پنبه برق انداخت و تار عنکبوت ها را از گل ها گرفت.
آن روزها، هنوز عشق به ملک تاج آن قدرها بی رنگ و معنا نشده بود که به زنش بگوید دیگه چشم دیدن تو ندارم، برو گمشو! و ملک تاج هنوز آنقدر بی پروا نشده بود که بگوید چقدر بگم این همه مشروب نخور. برو اون قیافه ی کریه تو توی آینه ببین. سرت دو برابر سابق شده، دماغت مثل توت فرنگی قرمز و دون دون شده، چشمات مثل چشمای وزق زده از حدقه بیرون. زن و شوهر، هر کدام در باغچه خودشان شش بوته گل سرخ کاشتند که ملک تاج میگفت آدم حظ می کنه نگاهشون کنه. وقتی باغچه ها شکل گرفتند و شاخه های سر به هم ساییده توت به کمک نردبان و اره، چنان کوتاه شدند که عکس آسمان آبی و خورشید درخشان روی سطح آب حوض نقش بست، بود آقای مصدق گفت: محسن، همیشه بهار یادت نره بکاری. گفتم: چشم گل همیشه بهار هم کاشتم و صد و بیست گلدان حیاط را بین خودم و ملک تاج تقسیم کردم و گفتم ببینیم کی بهتر می تونه گل پرورش بده. ملک تاج که داشت پیانو می زد گفت: مطمئنم تو.
وقتی همه چیز مرتب شد و بوته ها در باغچه ها آرام و قرار گرفتند و حیاط شادابی و طراوت روزهای پیش از کودتا را پیدا کرد، آقای مصدق رفت توی باغچه و به بوته گلی لگد زد و گفت: خوب دلخوشکنکی واسه خودت درست کردی. خوش به حالت که همه چیز و، حتی منو، فراموش کردی. به به به چه گل هایی تو باغچه ها کاشتی آدم حظ میکنه نگاهشون کنه. منم جای تو بودم، با دیدن این گل های قشنگ و خوش رنگ همه چیز را فراموش می کردم. فراموشِ فراموش. مخصوصا این گل سرخه که خیلی بزرگه. شاهکار کردی دستت درد نکنه، خوب منو فراموش کردی و گل به این قشنگی پرورش دادی. دست مریزاد. از صدای دلکش هم که خوشت می آید.
برای خوش گذرونی کم و کسری که نداری؟ یا داری؟ گفتم امکان نداره شما رو فراموش کنم. وقتی آقای مصدق از کنار آینه قدی توی راهرو رد میشد، نگاهی به سر تا پای خودش انداخت و گفت: الحمدلله با زنت هم که رابطه خوبی داری. خوش به حالت تو آدم خوشبختی هستی. چه زود خیانتتو فراموش کردی. پرسیدم می خواین به پر و پای ملک تاج بپیچم؟ آقای مصدق به حالت قهر گفت: از من می پرسی، آدم خیانتکار فراموشکار؟ دست خودم نبود. با ملک تاج سر ناسازگاری گذاشتم. لذت داشتن گل های زیبا در باغچه دیوانه ترم کرد. صفحه 76
نویسنده: شهرام رحیمیان انتشارات: نیلوفر
مشخصات
- نویسنده شهرام رحیمیان
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 1
- سال انتشار 1403
- تعداد صفحه 112
- انتشارات نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب دکتر نون، زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
دیدگاه کاربران