
کتاب اردوی وحشت (مجموعه ترس و لرز)
-
انتشارات :
پیدایش
- مترجم : شهره نورصالحی
- تگ : ترس و لرز
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب اردوی وحشت (مجموعه ترس و لرز)
شخصیت اصلی داستان کتاب اردوی وحشت پسری به نام "بیلی" است. او با یک اتوبوس که تعداد زیادی از آنها پسرهای همسن و سال خودش هستند و چهار تا دختر که ردیف جلو نشستهاند به یک اردو میروند. بیلی از پنجره اتوبوس به بیرون چشم دوخت. هیچچیز قشنگ و زیبایی نبود. تا چشم کار میکرد تپههای قرمز و درختچههای کوتاه بودند که بیشتر دل آدم میگرفت.
بیلی سعی می کرد مثل بقیه بچه ها بخندد و شاد باشد اما آن دلشوره این اجازه را از او گرفته بود. صدای خنده و شلوغی بچه ها بالا رفت، راننده که از صدای زیاد خسته شده بود با صدای بلند داد زد اما بچه ها اهمیتی ندادند و این بار دسته جمعی شعری را خواندند که همه بلد بودند. بیلی هم می خواست با آن ها هم صدا شود اما نشد چون آن پسرها توی شعر کلمات زشت هم به کار می بردند. ماشین یک دفعه ترمز کرد. راننده به سمت بچه ها برگشت، نفس تو سینه بیلی حبس شد؛ یعنی این واقعاً خود راننده است، چشم های خونی، موهای سیخ آبی، دندان های تیز و بزرگ و...
برای خواندن ادامه داستان می توانید کتاب اردوی وحشت را بخوانید. این کتاب روایت یک داستان تخیلی که بسیار جذاب و پر محتواست و خواننده را تا مرز ترس و وحشت می کشاند.
بخشی از کتاب اردوی وحشت (مجموعه ترس و لرز)
از پنجرۀ خاک گرفتۀ اتوبوس اردو که تو جادۀ باریک ناصاف و مارپیچ بالا و پایین می پرید. بیرون را نگاه کردم. آن دورها چشمم به تپه های شیب دار قرمزی افتاد. درخت های سفیدِ کوتاه مثل نرده کنار جاده صف کشیده بودند. تو دل بیابان بودیم و در طول یک ساعت گذشته نه از جلو خانه ای رد شده بودیم، نه مزرعه ای.
صندلی های اتوبوس از جنس پلاستیک سفتی بود و هر وقت اتوبوس به مانعی برمی خورد همه از روی صندلی هایمان می پریدیم بالا و بچه ها می خندیدند و جیغ می کشیدند. راننده هم مدام سرمان داد می کشید که ساکت باشیم.
من چون ردیف آخر نشسته بودم و همه را می دیدم. مسافرها را شمردم! روی هم بیست و دوتا بچه توی آن اتوبوس بودند. هجده تا پسر و چارتا دختر. حدس زدم همۀ پسرها مثل من به اردوی «ماه شب» می روند. ولی دخترها به اردوی دیگری در همان نزدیکی می روند.
پسرها خیلی شلوغ تر از دخترها بودند؛ جوک می گفتند، می خندیدند، صداهای مسخره از خودشان درمی آوردند و با صدای بلند به هم چرت و پرت می گفتند. اتوبوس سواری طولانی ای بود. ولی بهمان خوش می گذشت.
پسری که بغل دست من کنار پنجره نشسته بود اسمش مایک بود . مایک تپلی و کمی شبیه بول داگ بود و صورت گرد و بازوها و پاهای چاق و کوتاهی داشت. موهای کوتاهش سیاه و سیخ سیخ بود و مرتب هم آنها را می خاراند. شلوار کوتاه قهوه ای و تی شرت سبز بی آستین پوشیده بود.
من و او از اول سفر کنار هم نشسته بودیم. اما مایک زیاد حرف نمی زد. فکر کردم شاید خجالت می کشید، شاید هم عصبی است. به من گفت اولین بار است که به اردو می آید و شب دور از خانه می خوابد.
من هم بار اولم بود و اعتراف می کنم که هرچه از خانه دورتر می شدیم، احساس می کردم دلم کمی برای پدر و مادرم تنگ می شود. من دوازده سال دارم، اما هیچ وقت از خانه دور نشده ام.
کتاب اردوی وحشت از مجموعه ترس و لرز اثر آر. ال. استاین با ترجمهی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.
- نویسنده: آر. ال. استاین
- مترجم: شهره نورصالحی
- انتشارات: پیدایش

نظرات کاربران درباره کتاب اردوی وحشت (مجموعه ترس و لرز)
دیدگاه کاربران