
محصولات مرتبط
داستان آمده در کتاب داروی شگفتانگیز جورج نوشتهی رولد دال، قصهای تخیلی و سرگرمکننده میباشد که به زبانی ساده برای کودکان و نوجوانان تهیه و چاپ شده است. بیشتر حجم صفحات آن را متن تشکیل داده و تنها در بخشهایی تصاویری ساده که به صورت سیاه و سفید میباشد برای درک بهتر مفهوم داستان قرار گرفته است.
مزرعه و خانه ای که "جورج" به همراه خانواده و البته مادربزرگ پیراَش در آن جا زندگی می کنند؛ با مزارع دیگر فاصله ی زیادی دارد، به همین دلیل همیشه تنها است. مادربزرگ او بسیار بد اخلاق، غرغرو و ترسناک است، حرف هایی که او درباره ی بعضی از مادربزرگ ها از جمله خوداَش می زند، مانند آتش روی زبان ، الکتریسیته ی داخل شکم و یا قدرت جادویی نوک انگشتان، که به وسیله ی آن می توان موجودات کره ی زمین را به شکل های عجیبی در آورد، بدن جورج را به لرزه می اندازد.
یک روز صبح که مادر از خانه بیرون می رود و به جورج می گوید بهتر است تا زمان برگشتن او شیطنت را کنار بگذارد و داروی مادربزرگ را حتما سر وقت بدهد. جورج، واقعا از دست بد اخلاقی های مادربزرگ خسته شده است بنابراین تصمیم می گیرد کاری انجام بدهد تا برای همیشه این مشکل را حل کند؛ او می خواهد یک داروی شگفت انگیز برای مادربزرگ بسازد که برای همیشه بداخلاقی را کنار بگذارد و برای انجام این کار فقط یک ساعت وقت دارد ...
بخشی از کتاب داروی شگفتانگیز جورج؛ نشر افق
جورج پشت میز آشپزخانه نشست. کمی می لرزید. وای که چه قدر از مادربزرگ نفرت داشت! واقعا از آن جادوگر پیر و وحشتناک متنفر بود. یک هو احساس کرد باید در این مورد کاری بکند. یک کار ضربتی؛ یک کار فوق العاده و تکان دهنده؛ یک جور انفجار. می خواست آن بوی زننده ای را که از مادربزرگش در اتاق پهلویی برمی خاست، از بین ببرد.
هر چند که فقط هشت سال داشت، ولی پسر بچه ی شجاعی بود و آماده بود تا با پیرزن مبارزه کند. آهسته به خود گفت: خیال ندارم از او بترسم. ولی می ترسید. و به خاطر همین ترس بود که یک دفعه احساس کرد می خواهد او را منفجر کند. خب، البته... نابودی کامل که نه. اما با تمام وجود دلش می خواست کمی پیرزن را گوش مالی بدهد. پس همین کار را می کند. اما این انفجار خارق العاده و تکان دهنده چه طوری باشد، بهتر است؟ دلش می خواست زیر صندلی اش دینامیت بگذارد. اما او که دینامیت نداشت. دلش می خواست یک مار سبز و دراز را از پشت سر توی لباسش بیندازد. اما او که مار سبز و دراز نداشت.
دلش می خواست شش تا موش سیاه و گنده توی اتاقش بیندازد و در را قفل کند. اما او که شش تا موش گنده و سیاه نداشت. هم چنان که جورج نشسته بود و به این مسائل فکر می کرد، که یک دفعه روی قفسه ی آشپزخانه چشمش به شیشه ی داروی قهوه ای رنگ مادربزرگ افتاد. ظاهرش مثل یک چیز گندیده بود. چهار بار در روز و هر با یک قاشق غذا خوری دارو در دهانش می ریختند. ولی کم ترین اثری نداشت. همیشه بعد از خوردن دارو، به همان بد اخلاقی قبل بود. مطمئنا خاصیت دارو این است که حال بیمار را بهتر کند.
اگر بهتر نکند، پس به چه درد می خورد؟ آهان! جورج یک هو فکری به ذهنش رسید: آهان! خودش است! حالا دیگر می دانم که باید چه کار کنم. برایش داروی جدیدی می سازم؛ دارویی آن قدر قوی و آن قدر موثر و آن قدر فوق العاده که یا او را کاملا معالجه کند یا مغزش را منفجر کند. برایش دارویی جادویی می سازم که تا به حال هیچ پزشکی در دنیا آن را نساخته باشد. جورج به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کرد. ساعت ده و پنج دقیقه بود. تا نوبت بعدی دارو خوردن مادربزرگ، ساعت یازده، حدود یک ساعت مانده بود. جورج از پشت میز بالا و پایین پرید و فریاد زد: پس بزن بریم! یک داروی جادویی می سازم!...
کتاب داروی شگفتانگیز جورج اثر رولد دال با ترجمهی محبوبه نجفخانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
نویسنده
دربارهی رولد دال
" رولد دال " داستان نویس و فیلم نامه نویس مشهور انگلیسی در سیزدهم سپتامبر سال 1916 متولد شد. پدر و مادر او نروژی الاصل بودند، اما خود ساکن " ویلز " بریتانیا بود. اوج شکوفایی او به عنوان نویسنده برای کودکان و بزرگسالان در دهه 1940 بود. از مهم ترین آثار او می توان به چارلی و کارخانه شکلات سازی، جیمز و هلوی غول پیکر، ماتیلدا و داستان های چشم نداشتنی اشاره کرد. بیش تر آثار او به صورت فیلم در آمده است. رولد دال در بیست و سوم نوامبر سال 1990 چشم از جهان فرو بست.
- از سری کتابهای فندق
- برندهی جایزهی تصویرگری هانس کریستین آندرسن
- نویسنده: رولد دال
- مترجم: محبوبه نجفخانی
- تصویرگر: کوئنتین بلیک
- انتشارات: افق
مشخصات
- نویسنده رولد دال
- مترجم محبوبه نجف خانی
- سال انتشار 1399
- تصویرگر کوئنتین بلیک
- انتشارات افق

نظرات کاربران درباره کتاب داروی شگفتانگیز جورج | رولد دال
دیدگاه کاربران