loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب زندگی به صد حیله ی عاشقانه

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب زندگی به صد حیله ی عاشقانه اثر فروزنده عدالت توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.

شخصیت اصلی رمان، "شیما قائمی"، زنی متاهل است که همراه با همسرش، "پرهام" و دختر جوانش، "سوگند" روزگار آرام و بی دغدغه ای را پشت سر می گذارد. در ابتدای داستان می خوانیم که پرهام فوت کرده؛ پس از مرگ پرهام، شیما، با فعالیت در یک دفتر روزنامه و کسب درآمدی متوسط، هزینه های زندگی خود و دخترش را تامین می نماید. در یکی از روزها، "کیانا امیری" یکی از همکاران و دوستان شیما، راجع به مرگ همسر برادرش "کوروش" با او صحبت کرده و از شیما می خواهد تا با برادرش، ملاقات نموده و سپس، برای آینده اش با او تصمیم بگیرد. کوروش، مردی برازنده، با موهایی پرپشت، شانه هایی پهن و اندامی ورزیده است که صاحب امتیاز یک مجله بوده و پسری جوان، به نام "وحید" دارد. زن قصه، در ابتدا از پذیرش پیشنهاد کیانا سرباز زده اما در نهایت، تسلیم اصرارهای مکرر او گشته و با بی میلی، در مکان مقرر شده حاضر می گردد. در طی این دیدار که کیانا نیز حضور دارد، شیما و کوروش فقط راجع به مسائل کاری و نویسندگی با یک دیگر صحبت کرده و درباره ی مسائل شخصی خود حرفی نمی زنند. کوروش با همین دیدار اولیه، به شیما علاقه مند گشته و پس از تلاش های فراوان، سرانجام موفق می گردد، مجددا با او قرار ملاقات بگذارد. ملاقاتی که حقیقتی بزرگ و مهم را آشکار ساخته و آغازگر ماجراهایی خواندنی و پرکشش می شود.


برشی از متن کتاب


انتظار واژه ی تلخی است که سال ها از آن بیزار بودم و گه گاه ناگزیر به تجربه اش. هنوز نمی دانم انتظار برای مردن کشیدن سخت تر است یا انتظار دیگری را کشیدن که می ترسی بمیرد. چه کسی می تواند جفت پا روی خانه ی «هرگز منتظر نبوده» بایستد و دیگران باور کنند با همان صلابت؟ با سوگند منتظر آمدن پدرش بودیم. مثل همیشه کمی که دیر شد به هم لبخند زدیم تا بار نگرانی را به همدیگر ندهیم دو بار الکتریکی هم نوعی که هم دیگر را جذب می کردند. ساعت که از یازده شب گذشت بارها، دافعه ی نگاه مان از هم می گریخت. برای فرار از بلاتکلیفی و سرگشتگی در کوچه های انتظار پیشنهاد دادم شام بخوریم. هر دو پر اشتها از سر گرسنگی بشقاب های مان را پر کردیم و قاشق قاشق خوراک دلواپسی را با غذای مان خورشت کردیم و خوردیم. هر دو می دانستیم و نمی دانستیم. کجا گفتند اخبار بد زود می رسد؟ خبر مرگ پرهام زودتر از پیکرش به خانه رسید و ولوله به پا کرد. خانه ی آرام ما به مهمان سرایی پررفت و آمد بدل شد. فامیل و غریبه و دوست و آشنا آمدند و رفتند تا مطمئن شوند او دیگر نیست و ما هستیم. این اطمینان از دفن پرهام تا مراسم سوم و هفتم که یکی کردیم شروع و تا چهلم به پایان رسید. همه رفتند و ما با خانه ی آرام مان ماندیم. روزها مثل همیشه من سر کار می رفتم و سوگند به درس هایش می رسید. هر دو سعی می کردیم نشان دهیم صبوریم. و با این پیش آمد کنار آمده ایم و آمده بودیم تا... همکارم، وقتی در دفتر روزنامه مشغول آماده کردن مطلب برای ستون اجتماعی بودم، کنار میزم ایستاد و بعد از کلی مقدمه چینی از برادرش گفت که همسرش فوت شده و... جمله اش را شکستم با جمله ی تکراری: «بعد از مرگ پرهام من قصد ازدواج ندارم.» ولی او قانع نشد، سماجت کرد تا فقط در حد: یک بار، یک نشست باهاش داشته باشی ضرر نمی کنی آبروی منم حفظ می شه. این که «قبول نکردن» من چه آبرویی از او می برد پاسخی نداشت. او آن قدر سمج شد که من در نهایت بگویم: باشه در حد یک آشنایی کوتاه با برادر همکار. لبخند موفقیت به صورتش بود وقتی مرا تنها گذاشت تا به کارم برسم و نگاه های اخم آلود سردبیر را از بالای شیشه های مات اتاقش را از سرم وا کنم. امیری کار خودش را کرد! برای بعدازظهر روز بعد که هر دو بی کار بودیم در کافی شاپ نزدیک خانه شان قرار گذاشت. همه ی داستان را برای سوگند تعریف کردم او خندید و مثل یک بازی کودکانه به آن نگاه کرد و ای کاش همان بود! با ماشین خودم به همراه سوگند راهی شدیم جایی نزدیک کافی شاپ، سوگند به میل خود داخل ماشین نشست تا از جریمه ی احتمالی ماشین توسط پلیس راهنمایی به علت توقف بی جا جلوگیری کند. ظاهرم مثل همیشه بود. ساده و مرتب. چون برای جلب توجه نیامده بودم در ظاهرم هیچ تغییری ایجاد نکردم با وجود تلنگری که سوگند از سر مزاح یا امتحان به من زد. داخل کافی شاپ که شدم خانم امیری از پشت میز برخاست دو قدمی جلو آمد اما نه آن قدر که میز را در آن محیط نیمه شلوغ از دست بدهد، شاد از این که برادرش نیامده، به سمتش رفتم دست داده تعارفات معمول را رد و بدل کرده، نشستیم. او چیزی نگفت و من سوالی نکردم پیشنهاد داد قهوه و کیک بخوریم قبول کردم بی درنگ، و منوی بسته را روی میز گذاشتم. فضای شاعرانه ی کافی شاپ با موسیقی ملایم، هماهنگ با ذهن آرامم مرا به فضای خلسه فرو برد، آن قدر که وقتی کلمه ی «سلام» را با آهنگی مردانه شنیدم برایم غریب نمود...

نویسنده: فروزنده عدالت انتشارات: قطره

مشخصات

  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • تعداد صفحه 222
  • انتشارات قطره
  • شابک : 9786001199516


نظرات کاربران درباره کتاب زندگی به صد حیله ی عاشقانه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب زندگی به صد حیله ی عاشقانه" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل