دربارهی کتاب خورشید همچنان میدمد و آفتاب طلوع میکند اثر ارنست همینگوی
کتاب خورشید همچنان میدمد و آفتاب طلوع میکند یکی از آثار ارنست همینگوی میباشد. شخصیت اصلی داستان، "جیک بارنز"، مردی تنها و مجرد است که در پاریس زندگی میکند و از طریق شغل روزنامه نگاری، به کسب درآمد و امرار معاش زندگیاش میپردازد. وی در طول جنگ جهانی اول، در پی یک جراحت، عقیم گشته و هم اکنون، به عنوان راوی، قصهی زندگی خود و اطرافیانش را برای مخاطب روایت میکند.
"رابرت کوهن"، مردی یهودی، خجالتی و آرام، یکی از دوستان "جیک" می باشد که در گذشته، قهرمان مشت زنی میان وزن شهر "پرینستون" بوده و روزگار پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. این مرد، سال ها پیش با دختری پیمان زناشویی بسته و پس از 5 سال زندگی مشترک و با داشتن سه فرزند، از همسر خود جدا شده و دچار افسردگی می شود؛ تا این که مدت ها بعد، به زندگی خود سر و سامان داده و با نگارش کتاب ها و رمان های مختلف، به بهترین نحو ممکن از اوقات خود بهره می برد.
در این میان، "فرانسیس"، زنی سخت گیر و نامهربان، با حیله و فریب کاری خود را به "رابرت" نزدیک کرده و با وی ازدواج می کند اما دیری نمی گذرد که "کوهن" در پی کسب شهرت و به دست آوردن موفقیت در عرصه ی نویسندگی، نسبت به ازدواج دوم خود نیز دل سرد شده و دچار یاس و ناامیدی می شود. اما اصل ماجرا از جایی آغاز می گردد که "رابرت" نزد راوی می رود و از او می خواهد تا همراه با یک دیگر به اسپانیا رفته و در این سرزمین به خوش گذرانی بپردازند. به دنبال پذیرش این درخواست از جانب "جیک" و آغاز سفر، ماجراهایی پرکشش خلق شده و حکایتی جذاب را به خواننده ارائه می دهد.
بخشی از کتاب خورشید همچنان میدمد و آفتاب طلوع میکند
رابرت کوهن زمانی برای خودش قهرمان میان وزن مشت زنی پرینستون بود. خیال نکنید تحت تاثیر مقام مشت زنی اش قرار گرفته ام، ولی برای خودش خیلی مهم بود. برای مشت زنی هیچ اهمیتی قائل نبود، راستش از آن بدش هم می آمد، ولی پیه اش را به تنش مالیده بود و همه ی خم و چمش را یاد گرفته بود تا با حس خود کم بینی و خجالتی که به سبب یهودی بودنش در پرینستون متحمل شده بود مقابله کند. خاطرش جمع بود می تواند هر کسی را که چوب لای چرخش بگذارد پخش زمین کند، هر چند چون خجالتی بود و بچه ی خوبی هم بود، غیر از ورزشگاه هیچ جای دیگری دعوا نمی کرد.
شاگرد نورچشمی اسپایدر کلر بود. اسپایدر کلر به همه ی آقایان جوانش، چه صد و پنج پوندی چه دویست و پنج پوندی، یاد داده بود که مثل سبک وزن ها مبارزه کنند. ولی این موضوع درمورد کوهن صدق می کرد. راستی که خیلی فرز بود. آن قدر خوب بود که اسپایدر دم به دقیقه برایش مبارزه می تراشید و کاری کرد که دماغش برای همیشه پت و پهن شد، و کوهن رغبتش به مشت زنی کم تر شد ولی هنوز خاطر جمعی عجیب و غریبی داشت و به یقین برای همین بود که وضع دماغ بهتر شد. سال آخرش در پرینستون آن قدر کتاب خواند تا آخر سر عینکی شد. هیچ کدام از هم کلاسی هایش را ندیدیم که او را به یاد داشته باشند. حتی یادشان نمی آمد که زمانی قهرمان میان وزن مشت زنی بوده.
من به آدم های رک و راست و ساده اعتماد ندارم، به خصوص وقتی مو لای درز ماجراهای شان نمی رود. همیشه ام شک داشته ام که نکند رابرت کوهن اصلا هیچ وقت قهرمان میان وزن مشت زنی نبوده، یا نکند اسبی چیزی پا گذاشته روی صورتش، یا نکند مادرش هول کرده یا چیزی دیده بوده، یا نکند بچه که بوده با صورت خورده به جایی، ولی آخر سر کسی را فرستادم تحقیق کند و ته و توی قضیه را از اسپایدر کلر دربیاورد. اسپایدر کلر او را که به یاد داشت هیچ، تازه اغلب اوقات هم از خودش می پرسیده ببین چه بلایی سر کوهن آمده.
رابرت کوهن از طریق پدرش عضو یکی از ثروتمندترین خانواده های یهودی نیویورک بود و از طرف مادرش عضو یکی از قدیمی ترین های شان. در مدرسه ی نظام که خودش را برای پرینستون آماده می کرده و در تیم فوتبال هم بازی می کرده. هیچ کس انگشت روی نژادش نگذاشته بود. هیچ کس کاری نکرده بود که حس کند یهودی است و به همین دلیل با بقیه فرق دارد، تا این که رفت پرینستون. بچه ی خوب و نازنینی بود، خیلی هم خجالتی، که این یکی او را عبوس جلوه می داد. توی مشت زنی تلافی می کرد و با شرمندگی دردناکی که نسبت به خودش پیدا کرده بود و با آن دماغ پرچ شده، از پرینستون درآمد و با اولین دختری که به ش روی خوش نشان داد عروسی کرد. ازدواجش پنج سال طول کشید، با سه تا بچه...
کتاب خورشید همچنان میدمد و آفتاب طلوع میکند اثر ارنست همینگوی با ترجمهی محمد حیاتی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ارنست همینگوی
- مترجم: محمد حیاتی
- انتشارات: نیلوفر
نظرات کاربران درباره کتاب خورشید همچنان میدمد و آفتاب طلوع میکند
دیدگاه کاربران