loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب - پرتقال

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب نوشته ی لیندا سو پارک و ترجمه ی پونه افتخاری یکتا توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

این کتاب با تعریف دو داستان واقعی از سرنوشت های انسان های واقعی به بیان قصه ی ” سلوا ” و ” نی آ ” می پردازد. سلوا، پسر یازده ساله ی سخت کوشی است که همیشه دوست دارد به دیگران کمک کند و بسیار باهوش است. سلوا در جنوب کشور سودان در روستایی زندگی می کند که به همراه سه برادر و دو خواهرش، فرزندان قاضی روستایشان هستند. روستایی که نامش را از نام پدر بزرگش برداشته اند و صاحب چند گله گاو بزرگ می باشند. قبلیه سلوا و خانواده اش، ” دینکا ” نام دارد و بر حسب رسم رسومات پسران قبیله بعد از ده سالگی به مدرسه می روند. اما برادران سلوا بعد از آن سن هم به مدرسه نرفتند و مشغول به چَرا بردن گاو ها شدند. ولی سلوا عاشق درس و مدرسه بود و سعی می کرد کنار درس خواندن گاو ها را به چَرا ببرد. چَرا بردن گاو ها برای بچه ها کار سخت و شغل محسوب نمی شود بلکه برایشان تفریح است. در کنار آن می توانند در دشت و صحرا بازی کنند. روزی که سلوا در مدرسه به درس عربی گوش می سپرد و خاطراتی را که با برادرانش داشت را توی ذهنش مرور می کرد یکدفعه شاهد شلیک چند گلوله شد و معلم فریاد زد که پناه بگیرید. گلوله ها را شورشی ها شلیک می کردند. مدتی است که دولت سودان تصمیم دارد تا دین کشور را به دین اسلام تغیر دهد و رسمی اش کند و همین باعث شده شورشی های ناراضی که دین های دیگری دارند دست به جنگ بزنند و حالا جنگ تا روستا و مدرسه سلوا هم کشیده شده است. معلم برای حفظ جان بچه آن ها را از مدرسه فراری می دهد و پیشنهاد می کند به روستا برنگردند چون جنگ کل روستا را در برگرفته. اما سلوا نگران خانواده اش است و نمی خواهد فرار کند تا این که سربازان بهش نزدیک می شوند، او مجبور می شود با تمام توانی که دارد از آن جا دور بشود و کم کم هوا تاریک می شود دسته ای از مردم هم که فرار کردن، در راه با هم متهد شده و روستا را ترک می کنند. اما فکر سلوا هنوز پیش خانواده اش هست که هنوز نمی داند کجایند و تصمیم می گیرد...

 


برشی از متن کتاب


سلوا یکی یکی قیافه ها را از نگاهش گذراند؛ اما ریه هایش خالی از هوا و امیدش نقش بر آب شد! آن ها غریبه بودند... پیرزن آمد و پشت او ایستاد و به غریبه ها سلام کرد: کجا می رین؟ چند نفرشان نگاه بی قرار و پریشانشان را برگرداندند و هیچ جوابی ندادند. زن دستش را روی شانه های سلوا گذاشت: تنهاست. اینم با خودتون می برین؟ سلوا شک و دو دلی را در چهره هایشان دید. چندتا از مردها داشتند با هم حرف می زدند. اون بچه ست. سرعتمون رو کم می کنه. یه نون خور اضافه؟ بابا همین جوریش هم غذا به زور گیرمون میاد اخه واسه کارم خیلی بچه ست. هیچ کمکی ازش برنمیاد. سلوا سرش را پایین انداخت. انگار قرار بود آن ها هم مثل بقیه او را تنها بگذارند و بروند. زنی از گروه بیرون آمد و بازوی یکی از مردها را گرفت؛ بدون این که چیزی بگوید، اول به مرد و بعد هم به سلوا نگاه کرد. مرد سری تکان داد و رو به گروه گفت: با خودمون می بریمش. سلوا سر بلند کرد و امید به چشم هایش برگشت؛ تعدادی از افراد گروه شروع به شکایت و غرغر کردند. مرد شانه بالا انداخت و گفت: من یک دینککا هستم. چه توقعی از من دارید؟ و بعد بدون هیچ حرف اضافه ی دیگری راه افتاد. پیرزن کیسه ی بادام و یک قمقمه به سلوا داد. سلوا تشکر کرد و با گروه همراه شد. تصمیم گرفت که عقب نیوفتد، ابراز نارضایتی نکند و دردسر ساز نشود. حتی از ترس این که خوششان نیاید، نپرسید که کجا می روند! فقط در این حد می دانست که آن ها دینکا هستند و از جنگ دوری می کنند؛ همین هم خودش راضی کننده بود. به این ترتیب روزهای زیادی را با پیاده روی های طولانی و تمام نشدنی سپری کردند و سلوا با هر قدم، این فکر از ذهنش عبور می کرد که الان خانواده م کجان؟ همان کلمه های همیشگی؛ دوباره و چند باره...

نویسنده: لیندا سو پارک مترجم: پونه افتخاری یکتا انتشارات: پرتقال  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یک پیاده روی طولانی تا آب - پرتقال" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل