loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب یک عدد نخودی به فروش می رسد (فروشی ها 3)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
14,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب یک عدد نخودی به فروش می رسد سومین کتاب از مجموعه ی فروشی ها نوشته ی کاره سانتوس با ترجمه ی سعید متین توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این کتاب داستان ماجراهای عجیبی را تعریف می کند که " اسکار لیرون " و " نورا گالان " هشت ساله سازنده اش هستند. تا به حال شاید به گوش ما نرسیده باشد که کسی بخواهد توی آگهی های تبلیغاتی مادر، پدر، خواهر و برادرش را بفروشد آن هم مادر و پدری که خیلی دوست داشتنی هستند و فرزندانش را دوست دارند. اما ماجرای این داستان فرق دارد. اسکار و نورا بهترین دوستان هم دیگر هستند و نقاط ضعف یکدگیر را می پوشانند. مثلاً نورا دختری هست که همیشه جلب توجه می کنند و هیچ سوالی را بی پاسخ نمی گذارد. تازه او به اصطلاحی مخ کامپیوتر هم هست‌. ولی خب اسکار اصلا مثل او نیست و ترجیح می دهد هیچ وقت توی چشم نباشد و از کامپیوتر هم هیچ سر در نمی آورد و فقط گاهی اوقات ایده های خوبی به سرش می زند. بعد از تمام شدن مدرسه و شروع تابستان اسکار یک لیست بلند بالای فوق العاده از کارهایی را برنامه ریزی و تهیه کرده است که با نورا در طی تابستان انجام دهند. مثلا یک بستنی بامزه اختراع کنند یا هسته های آووکادو بکارند و بببنند چه می شود و از این قبیل کار ها، ولی در این تابستان ناگهان سه اتفاق عجیب و فاجعه وار رخ می دهد و بدترین تابستان را برای اسکار می سازد. اولینش هم این است که نورا برای تعطیلات تابستان باید به نیوورک برود و این بدترین خبری است که اسکار می تواند بشنود و حالا وقتی نورا نباشد مانده است که با دیگر مشکلات چگونه کنار بیاید و نورا تصمیم می گیرد از این به بعد با کامپیوتر و اینترنت با هم در تماس باشند ولی خب اسکار از کامپیوتر هم چیزی سر در نمی آورد و مشکل اساسی و بزرگی که دارد را برای نورا می گوید تا او یک فکر فوق العاده به سرش بزند و مشکل را حل کند. آن هم این است که اسکار یک برادر کوچک و یک و نیم ساله به اسم نخودی دارد و از نظر اسکار او هیچ کاری جز خوردن و خوابیدن بلد نیست و هِر را از بِر تشخیص نمی دهد و با این حال باز مامان او را بیشتر دوست و حالا هم مامان تصمیم گرفته است تا اسکار اتاقش را با نخودی تقسیم کند و وقت هایی که مامان به اداره ی کتابفروشی شان می پردازد، اسکار از نخودی مراقبت کند. اسکار هم که از پس این کار بر نمی آید با فکر نورا تصمیم می گیرند تا یک آگهی تبلیغاتی از نخودی درست کنند و آن را در فضاهای بازار خرید و فروش بگذارند و نخودی را بفروشند یا این که با یک برادر یا خواهر دیگر عوضش کنند. ولی بعد از این که این کار را کردند اسکار متوجه می شود که...


برشی از متن کتاب


یک شب اتفاق عجیبی افتاد. دم سحر چیزی یک دفعه بیدارم کرد. ترس یا کابوس نبود. بیشتر تو مایه های خرمگس بود. وقتی دقت کردم متوجه شدم که ونسا خودش را با ملافه ی تختم پوشانده و دارد گریه می کند. پیش خودم گفتم: چه کار کنم؟ و فکر کردم: در مورد او هم روش هفت دقیقه ای کتاب دکتر خوشخواب جواب می دهد؟ صدای گریه ی ونسا هی بلندتر می شد. دیگر بیشتر بهش می خورد صدای هواپیما باشد تا خر مگس. هرازگاهی دماعش را بالا می کشید و کمی آرام تر می شد؛ ولی بلافاصله دوباره شروع می کرد. از خودم پرسیدم: اگر من داشتم گریه می کردم، دوست داشتم او چه کار کند؟ ( این روش وقتی آدم نمی داند چه کار باید بکند، تقریباً همیشه جواب می دهد. ) بلند شدم و به خواهر بزرگم نزدیک شدم. چون زیر ملافه ها پنهان شده بود ندید که آمدم. صدایم را هم نشنید. آرام گفتم: ونسا! یکه خورد. روی تخت از جا پرید و گفت: هااا! چه کار می کنی؟ کم مانده بود از ترس من را بکشی احمق! می خواستم بگویم: چرا فحش می دهی؟ ولی دیدم که دارد گریه می کند و پرسیدم: چی شده؟ جواب داد: هیچی. تکان نخوردم. چیزی هم نگفتم ( هیچ چیز به ذهنم نمی رسید ). سوال کرد: می شود بپرسم به چی نگاه می کنی؟ پرسیدم: چرا گریه می کنی؟ همین طور که اشک های روی گونه اش را پاک می کرد، گفت: گریه نمی کنم. _ دلت درد می کند؟ ترسیده ای؟ می خواهی مامان را صدا کنم؟ انگار اسم مدیر مدرسه را آورده باشم، صدایش را برد بالا: نه! دست از سرم بردار کوتوله! سرت به کار خودت باشد. مثل آدم خوب های توی فیلم ها گفتم: ولی تو خواهرمی. کار تو، کار من هم هست. دوباره ملافه را کشید روی سرش و گفت: من خواهرت نیستم. بعد انگار هنوز متوجه حرفش نشده باشم، تکرار کرد: برو دست از سرم بردار. دراز کشیدم ولی نتونستم بخوابم. کنجکاوتر از آن بودم که خوابم ببرد. وقتی نخودی گریه می کرد، من ( کم و بیش ) می توانستم بفهمم چرا این کار را می کند. ولی آن موقع که ونسا گریه می کرد هیچ سر در نمی آوردم. آیا توی اتاق ما یک جور طلسم عجیب و غریب وجود داشت که هر کس آن جا می خوابید اشکش در می آمد؟ یا شاید ونسا اژدر پشمک به سر دیده بود و چون تهدید به مرگ شده بود، نمی توانست اعتراف کند؟ یا شاید خیلی مریض بود و درد شدیدی را تحمل می کرد؟ فردا صبح وقتی داشتم صبحانه می خوردم، همه ی ترس هایم را به مامان اعتراف کردم؛ یکی یکی و با صدای آرام تا ونسا حرف هایم را نشنود. همه ی آن قضایای جادو و جنبل و مریضی را گفتم. از اژدر پشمک به سر چیزی نگفتم چون حتی آوردن اسمش هم من را می ترساند. مامان زد زیر خنده: فکر کنم مشکل ونسا نه جادو جنبل است نه بیماری. با کنجکاوی پرسیدم: نه؟ تو می دانی چه اش شده؟ _ نه ولی حدس می زنم عاشق شده. پیش خودم فکر کردم: عاشق؟ چه ربطی به اشک و گریه دارد؟ _ عاشقی یک جور بیماری است؟ مثل سرما خوردگی؟ درد هم دارد؟ آدم را غمگین می کند؟ سوال های من ( نمی دانم چرا ) به نظر مامان با نمک اند. اصلاً سر در نمی آورم. _ آره. عاشق شدن هم کمی مثل سرماخوردن است و گاهی درد هم دارد. هی داشتم گیج تر می شدم. فکر کردم از نورا سوال کنم. او همیشه پیچیده ترین چیزها مثل ریشه دوم اعداد، فعل های انگلیسی و بخش های مختلف سلول را می فهمد. به نظرم عشق از همه ی این ها پیچیده تر است...

نویسنده: کاره سانتوس تصویرگر: آندرس گِررو ترجمه ی: سعید متین انتشارات: هوپا

کاره سانتوس


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یک عدد نخودی به فروش می رسد (فروشی ها 3)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل