loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب یک روز اتوبوسی

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب یک روز اتوبوسی نوشته ی مت دلاپنیا و تصویرگری کریستین رابینسون و ترجمه ی نیلوفر امن زاده توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

سی جی، نام پسر بچه ای است که روزهای یکشنبه پس از پایان مراسم دعا در کلیسا، به همراه مادربزرگش نانا سوار اتوبوس می شوند و مسیری تقریبا طولانی را طی می کنند تا به ایستگاه خانه ی خودشان که در خیابان مارکت قرار دارد، برسند. اما این موضوع (سفر با اتوبوس) سی جی را ناراحت می کند؛ او مدام می پرسد: چرا ما ماشین نداریم؟ به چه دلیل باید زیر باران منتظر اتوبوس بایستیم؟ این بار مادربزرگ تصمیم می گیرد چشم های نوه ی کوچکش را به روی زیبایی های واقعی دنیای اطرافش باز کند. او از هیاهوی شلوغ شهر، موسیقی زندگی که هر روز در خیابان ها تکرار می شود، پرندگانی که در آسمان پرواز می کنند، حتی حقه های همه روزه ی آقای دنیس (راننده ی اتوبوس) که برای سرگرم کردن پسر به کار می گیرد و آدم های پر رمز و رازی که پسر کوچولو هر روز بی توجه از کنارشان می‌گذرد، برای او توضیح می‌دهد. مادربزرگ به او می‌گوید: سفر با اتوبوس مانند سفر به یک ماجرای شگفت انگیز و پر هیجان می باشد چرا که هر روز با آدم های جدید برخورد می کنیم که هرکدام داستان خودشان را دارند. داشتن جلد سخت، زبان ساده، صفحات کاملا مصور و رنگ آمیزی زیبای تصاویر به کار گرفته شده در این کتاب از جمله جذابیت های آن برای کودکان می باشد.

 


برشی از متن کتاب


سی جی درهای کلیسا را هل داد و جست و خیز کنان از پله ها آمد پایین. هوای بیرون بوی آزادی می داد؛ اما بوی باران هم می داد. باران لباس سی جی را خال خالی کرد و از روی دماغش پایین چکید. سی جی خودش را جا کرد زیر چتر نانا و گفت: چرا باید زیر این باران شلپ شلوپ منتظر اتوبوس بمانیم؟ نانا بهش گفت: درخت ها هم تشنه می شوند. آن یکی را می بینی که دارد با نی آب می‌خورد؟ سی جی خیلی نگاه کرد؛ اما آن دور و برها نی ندید. او از توی ایستگاه، قطره های آب را تماشا کرد که توی گلبرگ ها جمع می‌شد. باران را تماشا کرد که تند تند به شیشه ی یک ماشین می‌خورد. دوستش کلبی سوار ماشین شد، برای سی جی دست تکان داد و همراه بابایش از آنجا دور شد. نانا، چرا ما ماشین نداریم؟ پسر، ما ماشین می‌خواهیم چه کار؟ ما یک اتوبوس داریم که مثل اژدها نفس آتشین می‌دهد بیرون. تازه آقای دنیس پیر هم هست که همیشه حقه ای برایت دارد. اتوبوس قیژژژژی ترمز کرد و جلوی پایشان ایستاد. آهی کشید و تکانی خورد و درهایش باز شد. آقای دنیس پرسید: بزار ببینم این چیه این جا! و سکه ای از پشت گوش سی جی بیرون کشید و گذاشت کف دست او. نانا از ته دل خندید و سی جی را برد سمت صندلی ها. همان جلو نشستند. مردی که روبه روی شان نشسته بود، داشت گیتار را کوک می کرد. پیر زنی که به موهایش بیگودی بسته بود، شیشه ای دستش بود که تویش پروانه داشت. نانا به همه یک لبخند گنده زد و گفت: عصر به خیر. و صبر کرد تا سی جی هم این کارها را بکند. اتوبوس رفت جلو و ایستاد؛ رفت جلو و ایستاد.نانا آهنگی زمزمه می‌کرد و بافتنی می‌بافت. سی جی گفت: چرا همیشه بعد از کلیسا باید بیایم اینجا؟ میگوئل و کلبی مجبور نیستند هیچ جا بروند. نانا بهش گفت: طفلکی ها! آن ها هیچ وقت نمی تواند بوبو را ببینند. یا مرد عینکی را. تازه شنیده ام تریکسی برای خودش یک کلاه تازه خریده. سی جی از پنجره زل زد به بیرون. دلش برای خودش می سوخت. ماشین ها را دید که از دو طرفشان تندی می گذشتند. چند تا پسر را دید که با دوچرخه های شان از روی جدول کنار خیابان پریدند. مردی با یک سگ خال خالی سوار اتوبوس شد. سی جی از جایش بلند شد تا مرد بنشیند. چرا این آقا نمی تواند ببیند؟ نانا بهش گفت: تو از دیدن چه می دانی؟ بعضی آدم ها دنیا را با گوش های شان تماشا می کنند. مرد گفت: درست است؛ یا حتی با دماغ شان. و هوا را بو کشید. عطر امروزتان چه قدر قوی و لطیف است خانم! نانا دست مرد را فشرد و از ته دل خندید...        

(نامزد 2 جایزه) - (برنده ی 3 جایزه) نویسنده: مت دلاپنیا تصویرگر: کریستین رابینسون مترجم: نیلوفر امن زاده انتشارات: پرتقال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب یک روز اتوبوسی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل